یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دولت‌مردان» ثبت شده است

روزی سه بار گردن خم میکنم و میگم: یا مولانا یا صاحب الزمان!  انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم الی یوم القیمة/.

سلام به همه

ببخشید که بیشتر نظرات و دیدگاه‌های مطلب قبلی رو بی‌جواب گذاشتم. ترجیح دادم به جای تک‌تک جواب دادن، در یک پست جدید، چیزی بگم.

من نمیدونم در اوج بحران اغتشاشات یا به قولی: اعتراضات، کی چی نوشته و گفتگوی دوستانِ آشنای من در این مجموعه از کجا شروع و در کجا به انجام رسیده. پس یه میانه رو در نظر میگیرم و عرض میکنم.

ببینید فساد مملکت رو برداشته. و این رو نمیشه کتمان کرد. جناب رئیسی هم هرچی تلاش میکنه نمیتونه به نتیجه برسه و یا لااقل وقتی به نتیجه میرسه که قریب به اتفاقِ ملتِ ایران تو این کثافت غرق شدن و یا دست به فساد زدن و یا از فسادگرفتگی جان باختن.

فقط تاکیدم به اقتصاد و دلار ۴۰ هزارتومنی و تخم مرغ شانه ای صد هزار تومنی و گوشت دویست و خورده ای هزار تومنی نیستا. نگاهم به نگاهِ از بالای مسئولین به ملتِ رعیتِ ایرانه. اینکه طوری رفتار میکنن که انگار نه انگار که با رای همین مردم گردنشون کلفت شده در حالیکه آروقشون هم نصیبِ ملت نمیشه. 

اونی که وقتی بهش میگن «داروهای حیاتی در دسترس نیستن و با هر بار مصرف نکردنش ممکنه مریض دچار اختلالات فاحشی بشه»، میگه «دو ماه صبر کنید»؛

اونی که قرار بود سالی یک میلیون مسکن بسازه و یهو همه رو غافلگیر کرده و میگه «وام بدید خودشون برن بسازن‌».  وامی که گرفتنش برای منِِ هیچی ندار، حتی یک رویا هم نیست. 

اونی که وقتی بهش میگیم «آقا ما ده ساله هرچی پول جمع میکنیم به تناسبش قیمت خودروی ملی هم داره میره بالا»،  نیشخند میزنه و میگه «تقصیر دشمنه.»

 اونی که بعد از سالها مشکل آلودگی هوا وقتی مجبور به تعطیلیِ مدارس میشن میگه: «تو بودجه سال آینده لحاظ شده تا ناوگان شهری رو تعویض کنیم»

اینکه دیگه تقریبا هیچ کشوری حاضر نیست با ایران تجارت داشته باشه. اینکه بزرگترین شریک تجاری ایران تو اروپا، یعنی آلمان گفته «فعلا همه تماسهای اقتصادی با ایران در حالت تعلیقه». اینکه سر قضیه روسیه و اکراین دارن انگ متخاصم به ایران میزنن‌ . اینکه عربستان برامون شاخ شده. اینکه باز دوباره دارن برجام رو راه میندازن با اونایی که پشت یه تریبون، ایران و ایرانی رو وحشی خطاب میکنن و پشت تریبون دیگه مردمی مظلوم و تو سری خور. دارن مذاکره میکنن با کسی که ادعا و اعتراف کرده بود اسطوره ایرانی رو به هلاکت رسونده ولی تا کفن حاج قاسم و مُهر انتقامِ سخت رهبری خشک نشده، همه رو فراموش کردن و باز میخوان بشینن پای مذاکره. نه اینکه بگم مذاکره بَده اما وجدانا چه خیری الان ازش دیدیم؟ تو تاریخ نگاه کنید از همون موقع که آقای رفسنجانی اعلام کرد میشه با غرب پای یک میز نشست، غرور ملی رو جریحه دار کردیم و یه بهونه دادیم دست ابرقدرتِ اقتصادِ دنیا که هرطوردلش میخواد ما رو تحریم کنه. و این قصه چرا تمومی نداره رو نمیدونیم.

نگاهم و نگاهمون به همه ی اینها و خیلی بیشتر از اینهاست. اما با همه ی این وجود گوشت مسئولین بی کفایت و ناکار آمد مملکتمونو که بخورم یا بخوریم، استخونشونو دور نمیندازیم. 

ما هم مثل شما شبکه من و تو و اینترنشنال و بی بی سی رو رصد میکنیم.قاق نیستیم.

 اتفاقا یکی از ویژگی‌هاشون اینه که بر خلاف تلویزیون ایران صاف و مستقیم حرف میزنن. فکر میکنم چیزی که باعث شده این شبکه ها محبوب باشن همین صداقت ظاهریشونه. تلویزیون ایران که قربونش برم وقتی مجریش میپرسه «چرا سهام عدالت یک میلیونی که شده بود پونصد تومن، الان شده چهارصد و خوردی ای؟» در جواب میشنوه ـسیزده میلیارد یارانه دادیم و..» انقدر مسئله رو میپیچونن که نمیفهمی کجای کهکشان راه شیری گُم شدی. 

همین مغلطه هاشون باعث میشه همه ازش زده میشن . بله این مملکت ما نیمه خالی لیوان داره اما نیمه پر؟ خیر. بله بله ما هم از این فساد رنج میبریم. ما هم تو اینستاگرام و توییتر فعالیت داریم. شوت نیستیم. میبینیم هر آنچه که شما میبینید. اما همونطور که ناشران اکاذیب دوست دارن ما تاثیر بگیریم، نمیگیریم.چرا؟ چون دستشون برامون رو شده. 

ببینید من تو صفحه اینستاگرامم یه موضعی از خودم نشون دادم کلی از دوستانِ نزدیکم آنفالوم کردن‌ . تو صفحه کاری هم،چنین. اون روزی که فراخوان زدن ۱۴و۱۵و۱۶ آبان اعتصاباته. من به شکل همون اعداد تخفیف گذاشتم. چرا؟ چون خرجِ دوتا خونه رو میدم. و چقدر هم استقبال شد. به این معنی که ملت اصلا به اعتصاب اهمیت نمیدن دنبال یه لقمه نونِ ارزونن. اما این باعث نمیشه در و پیکر خونه رو باز بذارم اجنبی بیاد برام خط مشخص کنه. سگ کی باشه؟


 صبر کن دوست من! تا آخر بخون و بعد لغو دنبال کردن رو بزن. 


تو پست قبلی اگر اون کلیپ رو به نمایش گذاشتم برای این بود که بگم معتقدم گوش دادن به آدمایی مثل علی کریمی و امثالهم دقیقا سرنوشتش مثل همون بادکنکه. ما . من و تو و شما تو این مملکت عزادار شدیم. مهسا امینی فوت شد. تو غصه خوردی همونقدر که من خوردم. اما چیزی که در حاشیه رخ داد برای من اظهارات دیر موقعِ پدرِ مهسا بود و برای شما اظهارات اینترنشنال و من و تو و بی بی سی. بگذریم از این مرحومه ای که  روحش هم به ریش من خندیده و هم به ریش شما.

مخلص کلام اینکه. درد و رنجی که شما متحمل میشید کمتر و یا بیشتر از درد و رنچ من نیست. اما یه عده آدم اجنبی و دوست نداشتنی و دل نسوز دارن کاری میکنن و طوری رفتار میکنن که من و شما رو به هم بندازن که موفق هم بودن. و خوب هم موفق بودن. کاش یاد بگیریم پای غریبه رو به خونمون باز نکنیم حتی اگر در حال گیس و گیس کشی باشیم. و دعا کنیم تک تک مسئولین فاسدی که ریشه دارن و فسادشون هم مُسریه رو خدای بزرگ از صفحه روزگار پاک کنه...



نظرات هم مثل همیشه بدون تایید دیده میشه. و از این بابت اصلا نگران و ناراحت نیستم. دوست عزیزی که با این مسئله مشکل داری یا نظر نده. یا ناشناس نظر بذار و یا خصوصی. :)


۲۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۲ ۰۲ دی ۰۱ ، ۲۳:۲۴
میرزا مهدی

عبدالناصر همتی، رئیس‌کل بانک‌مرکزی، گفته:

«پیشنهاد بانک مرکزی برای دادن وام یک‌ میلیون‌ تومانی اعتبار خرید به ۲۳ میلیون خانوار یارانه‌بگیر، وامی با نرخ [سود] ۱۲ درصد و بازپرداخت ۲۴ ماهه با تنفس چهارماهه بوده که به ‌تصویب ستاد اقتصادی دولت رسیده و به‌سرعت اجرا می‌شود.»

یعنی بعبارتی از بدبختیِ مردم تو این گرفتاریِ منحوسِ کویید19  هم با سود 12درصد، به فکر منافع خودشون هستن. درسته که تو جیب خودشون نمیره ولی تجربه نشون داده که یه روزی میرن جلو تریبون می‌ایستن و میگن: «دیدید؟ تمام دنیا اقتصادش خوابید و ما به خزانه ی دولت افزودیم»«درسته که ملّت از گرسنگی مُردن ولی ما انقدر رشد اقتصادی داشتیم.»

و از این قبیل......



علی لعنت الله




۲۰ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۰۷
میرزا مهدی

صدای زنگ تلفنم بلند شد و همسر گوشی رو داد دستم و از اونطرفِ خط  یکی خودش رو حاجی فلانی معرفی کرد و گفت آقای غلامی شماره شما رو دادن و برای کار مستندی درمورد شهدا نیاز به فیلمبردار داریم.

ما که کارمون اینه میفهمیم وقتی طرف به تصویربردار میگه فیلمبردار، یعنی یا اینکاره نیست و یا  از بیخ یه جای کارش میلنگه. گفتم چطوری میتونم کمکتون کنم؟

گفت فردا یه جلسه داریم و چندین نفر از جانبازان و سرداران جنگ(؟) قراره بیان اینجا و ما میخوایم شما تشریف بیارید.  بعد هم نهار در خدمتتونیم.(فکر کرد نهار رو نگه من نمیرم)

به شوخی اما با لحن خیلی جدی گفتم: یعنی شما فردا فیلمبردار میخواین که بهش نهار بدید؟

خیلی جدی گفت : نه یعنی ما میخوایم شما تو مصاحبه کمکمون کنید. 

باز به شوخی و با لحن جدی گفتم: نهار چی میشه پس؟

گفت: میدیم بهتون نگران نباشید.

گفتم: نهار چیه؟

کمی مکث کرد و بعد پُقّی زد زیر خنده و گفت: چیز خوبیه. تشریف بیارید.

گفتم آدرس و زمانش رو پیامک بفرمایید خدمت برسم. 

خداحافظی کردم و گوشی رو دادم دست همسر و درِ حموم رو بستم و رفتم زیر دوش و آواز خوندنم رو ادامه دادم. «امشب شب مهتابه،حبیبم رو میخـ...»

فرداش. چهارشنبه 30 بهمن 98

وارد مسجد شدم . دیدم چند نفری مشغول تزئیناتِ استیجی(سِنْ-صحنه) هستن که با داربست به صورت آریه درست کردن.

با خودم گفتم با سر و صدای این همه کامیون و تریلی که کنار مسجد برای شهرک جدید مصالح میارن چطوری میخوان مصاحبه بگیرن؟ 

زنگ زدم به اون آقای حاجی فلانی و اومد و رفتیم تو یه اتاقی و هی چای بستن به تنگ ما و منتظر شدیم تا آقایون از راه برسن.

حدودا دو سه ساعتی گذشت و منم با چراغ قوه گوشیم و اون کِرْمی که تو لیست بازی هاش هست سر خودم رو گرم کردم و یه چُرتی هم زدم که یکی صِدام زد و گفت شما فیلمبرداری؟ گفتم بله. گفت حاجی میگه بیا آماده شو مراسم داره شروع میشه.

تو دلم گفتم: مراسم؟(گیج خواب بودم. ) دوربین و سه پایه رو برداشتم رفتم تو محوطه مسجد که دیدم جا سوزن انداختن نیست. 

ببین این نهار چه میکنه

قاری شروع کرد به خوندن و یکی اومد درمورد شهدا حرف زد و جایگاه جانبازان رو برامون مرور کرد و همینطوری گرم حرف زدن بود که حاجیشون اومد گفت: آقا تشریف آوردن بیاید از ورودشون فیلم بگیرید

تو ذهنم گفتم خوب این آقا، قطعا «آقا» که نیست. امام جمعه ست؟ آره دیگه حتما. پس دیگه به غیر از «آقا» که اینجا نیستن  و امام جمعه و من، کی تو این شهر آقاست؟

به ضرب و زور کفشم رو از زیر انبوهی از کفش ها درآوردم و نصفه نیمه پام کردم و هفتاد هشتاد تا از  کفش ها هم شوت کردم و یه چندتایی هم زیر پام لگد مال شدن تا رسیدم تو حیاط مسجد.

یهو چشمام چهار تا شد. آقا ایشونن؟

یه بچه هم سن و سال خودم که شاید اطلاعاتش از جنگ و شهید و جانبازان بیشتر از من نباشه، از یه ماشین از این گُنده ها که سفیدَن و خیلی شاخن، پیاده شد و سه چهار نفر از آدمایی که تا دیروز شرخر بودن، بعنوان بادیگاردش پیاده شدن و مثل پسر پیغمبرْ سر به زیر و گوش به فرمان و مطیع، دورش میگشتن.

نگاش کردم و یه لبخندی که هزار تا متلک و پوزخند و از این قبیل موارد توش بود تحویلش دادم و یه سری برام تکون داد و اومد که رد بشه ، حاجیشون گفت: فیلم بگیر. فیلم بگیر. و هی میزد به شونه م.

گفتم: شما گفتی چهار تا جانباز و رزمنده و سردار میان برا مصاحبه که.. این بابا اینجا چی کار میکنه؟

گفت: بگیر فعلا.... بگیر. فیلم بگیر.

دستش رو پس زدم و گفتم : این مسخره بازیا چیه؟ سیصد نفر نشستن تو مسجد که این یارو بیاد براشون وراجی کنه؟

یه عده بادمجون دور قاب‌چین هم که اونجا ایستاده بودن اومدن وسط و یکی گفت: درست حرف بزن وراجی یعنی چی؟

دیدم هوا پسه:)))

رفتم تو مسجد و بار بندیلمو جمع کردمو زدم بیرون.

حاجیشون اومد گفت : استاد چرا میری؟

گفتم من برای کاندیدایی که میخواد با نهار مردم رو برای خودش بخره، کاری انجام نمیدم.

گفت شما پولتو میگیری.

گفتم مسئله همینه برادر. مشکل همینه. معضل  همینه. ما پولمونو میگیریم و نهارمون هم میخوریم و ....

یهو یکی صداش زد و رفت.

منم  برگشتم مغازه.

***


تیتر مطلب: دسته گُل شورای نگهبان

۱۹ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۲
میرزا مهدی

یه دوستی میگفت:

پدر زنم حدودا 95 سالشه و سالهاست یک سری اخلاق‌های خاصی پیدا کرده و نمی‌دونیم بگذاریم رو حساب پیری و پختگی، یا بگذاریم رو حسابِ پیری و بچگیش.

خسیس نیست ولی اعتقادی نداره که مثلا اگر نصفِ درختِ پرتقالش رفته تو حیاط همسایه و برگریزون و گل ریزون و آفت و گند و کثافت کاریش هم افتاده به عهده ی همسایه، سهمی از اون پرتقال‌ها داشته باشه.(نکته ها بسی داشت) معتقده کثافت کاریِ درختش برای همسایه، ولی بار و میوه ش مالِ خودم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا مثلا وقتی بهش میگن میوه ی درخت ها رسیده و باید چیده بشن میگه نه عید باید بچینیم. در حالی که تا عید بیشتر از دو ماه مونده . به وقت عید هم میبینی سه چهار تا میوه بیشتر رو درخت نمونده و بقیه ش هم به فنا رفته. کسی هم جرأت نداره بخوره. راستش  رغبت نمیکنیم بخوریم چون ممکنه یه چیزی بگه که یه پرتقالِ  ناقابل، زهر بشه تو خون و گوشت و پوستت. اونوقت مجبوری به ازای هر پرتقال که ریختی تو خندق بلا، بری یک کیلو بخری. چون ایشون فکر میکنه درختو لُخت کردی و باید با سود بهش برگردونی. اون هم چه سودی. بیشتر از 18 درصد بانکها . و میخنده به این حرف خودش.

                                                                                 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا مثلا وقتی بهش میگن حاجی! مشتی! کبلعی! بیا حالا که مهمونا هم یه اتفاقی براشون افتاده و نیومدن و این همه غذا رو دستمون مونده بدیم به در و همسایه و یه فاتحه برا خانمت بفرستن، شده بترکه، میشینه همشو تا آخرین دونه ی برنج میخوره ولی نمیذاره به کسی برسه. خسیس نیستا. ولی اعتقادی نداره به این که میشه یه چیزایی رو انفاق کرد. میگه همسایه که نباید بفهمه ما چی میخواستیم بخوریم. چی داریم بخوریم. چه مزه ای میخوریم.

                                                                                 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا مثلا اگر بگیم بدیم به مستحقی که امشب سفرش خالیه، میگه مگه میشه کسی سفره ش خالی باشه؟ کلا اعتقاد داره همه ی دنیا مثل خودش دارن حقوق یک میلیون و خورده ای تومنیه خدمات درمانی رو میگیرن و چیزی به اسم حقوق نجومی و اختلاس و .... به گوشش نخورده. نخواسته که بخوره.(نکته ها بسی داشت) اصلا نمیفهمه گرونی یعنی چی؟ چون نه خرید میکنه و نه تو بازار میره. 

                                                                                  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستم میگه چند روزه به پدر زنم میگم حاجی بیا این پرتقال‌ها رو سم پاشی کنیم. داره از بین میره ها. برگاش جمع شده میوه هاش ریخته. رو تموم برگاش کنه زده.

 میگه نه سم پاشی مالِ آخرِ مرداده.

 میگه بهش گفتم چه ربطی داره؟ درختت امروز مریض شده. اونی که میگن آخر مرداد برای اینه که از شهریور به اونور مریض نشه. ولی درختت مریضه. نارنگی هات هم به فنا رفتن. 

ولی چون نابینا شده و خودش این فاجعه رو نمیبینه، میگه نه.

میگه دیشب دیگه داشتم حُرمت شکنی میکردم و یه کم صدامو بردم بالا که

: خوب وقتی نمیذاری من کسی رو بیارم، همین میشه دیگه..... شما اجازه بده سم پاش بیاد، خودم هزینه ش رو پرداخت میکنم. 

میگه نچ؛ از اولش همیشه آخر مرداد سم پاشی کردمشون.

 میگم شرایط فرق میکنه بعضی وقتها.

 میگه. نچ. 

(دوستم میگه پدر زنم هم داشت صداش میرفت بالا که کم مونده بود بگه برو از خونَم بیرون و دیگه حق نداری بیای اینجا که همسرم دخالت میکنه و قاطی بحث دوماد و پدرزن میشه، 

پیرمرد هم عصبانی میشه و میگه:

مگه مامانتون مُرد با خودش چی برد که من ببرم. بذار خشک بشه.(نکته داشت بسی)

راستش چشمام گرد شد اینو شنیدم. دوستمم میگفت با بُهت نگاش میکردم. این همه مالْ دوستی تهش شده بود این؟


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داشتم فکر میکردم چی بنویسم در این مورد.

 که با مطلبِ دوست عزیزم {لینک} مواجه شدم و دیدم که چقدر شبیه این آدمایی شده که {حمید} درموردشون حرف زده. 

آدمهایی که درختی رو کاشتند. هَرَس کردند. مراقبت کردند. میوه ش رو خوردند. طعمش رو چشیدند. لذتش رو بردند و الان که به کهولت سن رسیدند، حاضر نیستند درختو به دست کسِ دیگری بسپرند و تهش هم میگن: دیگی که برای من نجوشه، سرِ سگ توش بجوشه. ما که رفتنی هستیم. گور بابای آیندگان.

البته شاید هم ربطی به حرفای حمید نداشته باشه. ولی با خوندن مطلب ایشون یاد صحبتهای دوستم افتادم

۱۷ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۹:۴۴
میرزا مهدی

هنوز که هنوزه پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ»،  در جریانه و هیچ چیزی هم نمیتونه متوقفش کنه. حتی بی توجهیِ مدیران بیان و تمسخر بعضی از کابرها و ساده انگاری برخی دیگه و گرما و اینترنت ضعیف و گرونی بسته‌ها هم نتونست کاری کنه که بلاگر های بیان دست از اعلام خواسته هاشون بردارن. حالا چرا وقتی که  آمریکا. ترامپ. تحریم های نفتی. پولشویی های متداولِ داخلی. اقتصاد عوضی. پمپئو.  آل سعود. بحرینِ گوگولی مگولی. آقا زاده ها و دست و دلبازیشون در پرداخت دیه. پاسخ رهبری به آبه. بی تکلیفی افزایش حقوق و کارشکنیِ دولت. معوق ماندن پول گندم کاران و سر و صدای این روزهایشان. گرونیِ گوجه. پیاز . سیب زمینی.  وعده های دروغین اقتصادی روحانی. حادثه ی اخیر دریای عمان.برجام . زنگنه. مفاسد اقتصادی و یک عالم موارد اینچنینیو واجب و دردسر ساز و قابل توجه دور و اطرافمون ریخته و دستمونو باز گذاشته که از سیر تا پیازش مطلب بنویسیم و نقد کنیم و غر بزنیم و بگیم و بگیم تا عُقده هامونو  کاملاحرفه ای و موشکافانه خالی و خواسته هامونو بیان کنیم، چسبیدیم به رامبد جوان و همسرش که دلشون خواسته بچشون اونور آّب چشم باز کنه.

نه اینکه بگم کارش درسته و بخوام دفاعی بکنم. جای دفاعی نذاشتن ولی خوب مسائل مهمتری نیست؟

نظرات بعد از تایید نمایش داده میشوند

۲۸ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۸
میرزا مهدی

افلاطون گفته‌است: 

باید افرادی از طبقه ای برگزینیم و از میان افرادِ آن، دولت‌مردان حرفه ای تربیت کنیم. بنا براین طرح، افراد طبقه‌ی حاکم در هر جامعه‌ی عدالت خواه باید مردانی باشند از بین فرزانگان و خردمندان که در فن حُکم‌‌رانی "کارآموزی" کرده‌اند. باید ایشان را از طریق "اصلاح‌ نژاد" بار آورد و پَروَرد.

حکومت، هنر ویژه‌ایست که صلاحیت در آن، مانند هر پیشه‌ی دیگری فقط با آموزش به دست می‌آید و جز این راهی ندارد.

در شهرهای ما فلاسفه باید پادشاه باشند و افرادی که اینک پادشاهَند باید همچون فیلسوف‌های راستین در جستجوی حکمت برآیند تا بدین‌گونه قدرت سیاسی و حکمت عقلانی به هم پیوند بخوردند.

تا چنین روزی فرا نرسد، شهرها، و به گمان من تمامی نژاد بشر، از دردسر نخواهد رست.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۱۳
میرزا مهدی