یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

تیتر: شاید "جهل"

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۴ ق.ظ

یه دوستی میگفت:

پدر زنم حدودا 95 سالشه و سالهاست یک سری اخلاق‌های خاصی پیدا کرده و نمی‌دونیم بگذاریم رو حساب پیری و پختگی، یا بگذاریم رو حسابِ پیری و بچگیش.

خسیس نیست ولی اعتقادی نداره که مثلا اگر نصفِ درختِ پرتقالش رفته تو حیاط همسایه و برگریزون و گل ریزون و آفت و گند و کثافت کاریش هم افتاده به عهده ی همسایه، سهمی از اون پرتقال‌ها داشته باشه.(نکته ها بسی داشت) معتقده کثافت کاریِ درختش برای همسایه، ولی بار و میوه ش مالِ خودم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا مثلا وقتی بهش میگن میوه ی درخت ها رسیده و باید چیده بشن میگه نه عید باید بچینیم. در حالی که تا عید بیشتر از دو ماه مونده . به وقت عید هم میبینی سه چهار تا میوه بیشتر رو درخت نمونده و بقیه ش هم به فنا رفته. کسی هم جرأت نداره بخوره. راستش  رغبت نمیکنیم بخوریم چون ممکنه یه چیزی بگه که یه پرتقالِ  ناقابل، زهر بشه تو خون و گوشت و پوستت. اونوقت مجبوری به ازای هر پرتقال که ریختی تو خندق بلا، بری یک کیلو بخری. چون ایشون فکر میکنه درختو لُخت کردی و باید با سود بهش برگردونی. اون هم چه سودی. بیشتر از 18 درصد بانکها . و میخنده به این حرف خودش.

                                                                                 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا مثلا وقتی بهش میگن حاجی! مشتی! کبلعی! بیا حالا که مهمونا هم یه اتفاقی براشون افتاده و نیومدن و این همه غذا رو دستمون مونده بدیم به در و همسایه و یه فاتحه برا خانمت بفرستن، شده بترکه، میشینه همشو تا آخرین دونه ی برنج میخوره ولی نمیذاره به کسی برسه. خسیس نیستا. ولی اعتقادی نداره به این که میشه یه چیزایی رو انفاق کرد. میگه همسایه که نباید بفهمه ما چی میخواستیم بخوریم. چی داریم بخوریم. چه مزه ای میخوریم.

                                                                                 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یا مثلا اگر بگیم بدیم به مستحقی که امشب سفرش خالیه، میگه مگه میشه کسی سفره ش خالی باشه؟ کلا اعتقاد داره همه ی دنیا مثل خودش دارن حقوق یک میلیون و خورده ای تومنیه خدمات درمانی رو میگیرن و چیزی به اسم حقوق نجومی و اختلاس و .... به گوشش نخورده. نخواسته که بخوره.(نکته ها بسی داشت) اصلا نمیفهمه گرونی یعنی چی؟ چون نه خرید میکنه و نه تو بازار میره. 

                                                                                  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستم میگه چند روزه به پدر زنم میگم حاجی بیا این پرتقال‌ها رو سم پاشی کنیم. داره از بین میره ها. برگاش جمع شده میوه هاش ریخته. رو تموم برگاش کنه زده.

 میگه نه سم پاشی مالِ آخرِ مرداده.

 میگه بهش گفتم چه ربطی داره؟ درختت امروز مریض شده. اونی که میگن آخر مرداد برای اینه که از شهریور به اونور مریض نشه. ولی درختت مریضه. نارنگی هات هم به فنا رفتن. 

ولی چون نابینا شده و خودش این فاجعه رو نمیبینه، میگه نه.

میگه دیشب دیگه داشتم حُرمت شکنی میکردم و یه کم صدامو بردم بالا که

: خوب وقتی نمیذاری من کسی رو بیارم، همین میشه دیگه..... شما اجازه بده سم پاش بیاد، خودم هزینه ش رو پرداخت میکنم. 

میگه نچ؛ از اولش همیشه آخر مرداد سم پاشی کردمشون.

 میگم شرایط فرق میکنه بعضی وقتها.

 میگه. نچ. 

(دوستم میگه پدر زنم هم داشت صداش میرفت بالا که کم مونده بود بگه برو از خونَم بیرون و دیگه حق نداری بیای اینجا که همسرم دخالت میکنه و قاطی بحث دوماد و پدرزن میشه، 

پیرمرد هم عصبانی میشه و میگه:

مگه مامانتون مُرد با خودش چی برد که من ببرم. بذار خشک بشه.(نکته داشت بسی)

راستش چشمام گرد شد اینو شنیدم. دوستمم میگفت با بُهت نگاش میکردم. این همه مالْ دوستی تهش شده بود این؟


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داشتم فکر میکردم چی بنویسم در این مورد.

 که با مطلبِ دوست عزیزم {لینک} مواجه شدم و دیدم که چقدر شبیه این آدمایی شده که {حمید} درموردشون حرف زده. 

آدمهایی که درختی رو کاشتند. هَرَس کردند. مراقبت کردند. میوه ش رو خوردند. طعمش رو چشیدند. لذتش رو بردند و الان که به کهولت سن رسیدند، حاضر نیستند درختو به دست کسِ دیگری بسپرند و تهش هم میگن: دیگی که برای من نجوشه، سرِ سگ توش بجوشه. ما که رفتنی هستیم. گور بابای آیندگان.

البته شاید هم ربطی به حرفای حمید نداشته باشه. ولی با خوندن مطلب ایشون یاد صحبتهای دوستم افتادم

نظرات  (۱۷)

منم یاد مادربزرگم افتادم 
مُرد 
سیزده به در همین امسال 
ما هم مثل بقیه الکی اومدیم مرده پرستی کردیم در ثناش حرف زدیم! 
یک کم که گذشت یاد زنده بودنش افتادم و ازش بدم اومد 
تازه وصیت کرده یک سال بشینن تو خونه ش روضه بگیرن هر هفته 
خوب اون پولها رو به پسر بزرگت که ندار بود و مستحق بود می دادی که ثوابش بیش از این بود که همه دار و ندارت تو دست پسر دومت بیفته این سالهای آخر 
موقع سالمیش می گفته که من اگه به اولی (که زیر خط فقر زندگی می کرد) چیزی بدم (مثلا یه قالی) دومی و زنش ناراحت میشن! :| دومی زندگیش در مقابل این عرش بود! 
مرده شور 
اعصابم خرد بود 
خردتر شد 
اونم آلزایمر گرفت تهش 
تا هم آخرم با عزت زندگی کرد! چون پولدار بود! :| 
آلزایمر داشت مراقبهاشو از خونه می انداخت بیرون! 
پاسخ:
خدا همه ی رفتگان رو قرین رحمت خودش کنه. آمین
سلام 
یه نکته خیلی با حال اینکه خیلی قشنگ یک خصوصیتی که در اثر کهولت سن به وجود میاد رو تونستید با مسئولین کشور ارتباط بدید برا من خیلی جذاب بود این ظرافت ارتباط 
البته شاعر میگه آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد
باید بگم این پدر خانم دوستتون یه نماد از یه تفکره که اگر مسئولیت داشته باشه نتیجش میشه از بین رفتن خیلی از چیزا
پاسخ:
سلام آره اگر مسئولیت داشته باشه و مسئولیت سرش نشه..
۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۱:۲۴ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
یه سوال بپرسم؟
چه حالی میده که آقایون پشت سر پدرزن و مادرزناشون غیبت کنن؟؟؟
:))))


منو یاد نارنگیای خونه ی پدریم انداختین
رفتم به اون روزا!!!
پاسخ:
خیلی کِیْف داره خیلی:))
خدا برکت بده به نارنگیاتون. هنوز درختاش در قید حیاتن؟
۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۲:۳۴ سکوت شلوغ
خیلی خوب مینویسید:)
پاسخ:
نظر لطفتونه
سلام
امان از حب دنیا....
مشابه اش رو تو فامبل همسرجان زیاااد دیدم...  تازه همسر من که مدل اینا نیست سرزنش می کنند که مالش رو حروم میکنه و الکی میبخشه!
اگه برید تو زندگیشون میبینید حتی برای خودشونم همین مدلی رفتار می کنند، فقط در مورد غذاست که چون بنده ی شکمند یک کم خرج می کنن.
خدا عاقبت ما رو بخیر کنه
پاسخ:
سلام الکی نیست که اهالی اونجا همه سرمایه دارند دیگهD:
باس ازشون یاد بگیریم.
باس؟
:)) باید*
۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۳:۲۶ مردی بنام شقایق ...
سلام

من یاد کابینه دولت یازدهم دوازدهم افتادم :)))
پاسخ:
سلام
وایسا سیزدهم و چهاردهمو نگاه کن یه عده فسیل.
۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۴:۰۸ مریم بانو
ماهم یه فامیل بسیار نزدیک داریم از بس از همه جهت فامیله زیاد رو نسبت 

کارنمیکنیم بهش میگیم ننو 

این ننوی ما 118 بلکم بیشتر سالشه ( ولی پوستش خوب مونده ها)

از یه قرن و خورده ای پیش تا الان اپدیت نشده نمیخواد بشه و اصلا 

گور بابای آگاهی .


صدساله طلا جمع میکنه مثل زاغا :) فکرکنم میخواد مومیاییش که کردیم 

همراه خودش ببره اون دنیا پیشکش کنه حوریای مذکر :))


آخی این آخرین کامنتم بود 

@ سکوت شلوغ 

آدم فروش از وب من میرزارا یافتی چرا نمکدان میشکندندی ؟

( به من نگفت خیلی خوب مینویسی ...هعییییی)




پاسخ:
زاغ رو خوب اومدی:))
ایشون به من لطف دارن. که غُلُو کردن. به تو هم لطف داشتند که سر به سرت نذاشتنD:
تقریبا مشابه این موارد رو تو افراد مسن اطرافم می‌بینم و زجر می‌کشم.
و همیشه فکر می‌کنم اینکه میگن آدم پیر که میشه حریص میشه نکنه واسه ماهم اتفاق بیفته؟
چون خیلی فراگیره گویا. 
خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه.
پاسخ:
فکر میکنم برای ما هم اتفاق بیفته. اینطور به نظر میاد.... چون ه رچی هم سن و سال این آقا دیدم همینطورن.
آمین
یه دایی داشتم بنده خدا دست بخیر هم بود، اعتقادی به عمل های زیبایی نداشت، عروس بزرگه اش هم که گل سرسبد خونه اشون بود به سرش زده بود دماغشو عمل کنه، شوهرش هم لج کرده بود و میگفت: من با دماغ کج دوستت دارم. این عروس دایی ما تصمیم گرفت به پدرشوهرش رو بزنه، این بنده خدا هی میگفت: آقاجون این مقدار پول لازم دارم برا عمل دماغم، دایی ما خودشو میزد به نشنیدن و محکم داد میزد: چی میگی دخترم و عروسه هربار بلندتر از دفعه قبل میگفت و دایی نمیشنید که نمیشنید. یه هفته گذشت عروسه به مامانم گفت عمه یادته از داداشت پول خواستنی نشنید حالا اینو داشته باش.
آروم رو به مامانم گفت: عمه جان نظرت چیه جمع شیم پول بذاریم مغازه آقاجون رو بزرگتر کنیم، یه دستی هم به خونه بکشیم قشنگتر شه، آقاجون  مادرجون رو یه سفر بفرستیم سوریه(اون موقع جنگ نبود). حالا دایی شنواترین فرد روی کره زمین شده بود، گفت: فدای عروس عاقلم بشم من.
پاسخ:
عجب سیاستی:)))
۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۵:۴۵ حمید آبان
پدرم خدابیامرز اعتقاد داشت تا وقتی زنده ای باید زندگی کنی، دست کسی که برای کمک به سمت تو دراز شده رو محکم بگیری و نذاری اعتماد و اعتقادها از بین بره..
گاهی وقت ها از اینکه از دست فروش های سرچهارراه گل و دستمال کاغذی و ... نمی خرم ، عذاب وجدان میگیرم، از اینکه این همه آدم تو همین مملکت خودمون سر گرسنه روی بالش میذارن دلم میخواد دق کنم، از شرمنده شدن پدرها جلوی بچه هاشون شرمم میاد، از مریض هایی که از پس هزینه هاشون برنمیان دردم میاد.......
پدرزن مورد روایت، مصداق آدم هاییه که نمیدونن درد چیه، نمیدونن گرسنه خوابیدن یعنی چی، بی سرپناه بودن یعنی چی، و در جهل مرکب با دنیا خداحافظی میکنن! حتی دوست ندارن بعد از مرگشون باقیات الصالحاتی بمونه...
حالا چی شد از اون پست یاد این خاطره افتادی، شاید وجود اشتراکاتی بین پا به سن گذاشته های دولتی و توی خونه باشه، هر دو سختشونه ترک قدرت یا دنیا کنن، هر دو اعتقادی به عاقبت به خیری مردم ندارن!
ممنون که تو این پست یادی از ما کردی میرزا جان، بشه که جبران کنیم :)
پاسخ:
خدا رحمتشون کنه حامد جان!
ببینید من به خاطر شرایط اجتماعی ای که داشتم سختی زیاد دیدم. نه اینکه بگم تمام سختی های عالم رو چشیدم ها، نه. ولی کمی بیشتر از اون چیزی که هم سن و سالهای من دیدن، دیدم. چون تلخی دیدم و چشیدم، سختمه میبینم یکی تلخی میبینه و میچشه. همون حرفی که شما زدی. عذاب وجدان میگیرم. گاهی همسر به من میگه "تو چرا احساس میکنی به همه مدیونی؟" میگم خوب این حس درموردِ آدمهاییه که جلوی من ظاهر میشن. بی دلیل نیست که مثلا اون بچه ی گل فروش سر راه من سبز میشه. حتی اگر نخوام هم باید بخرم. نمیتونم ببینم دلسرد از پیش من بره. یا هرکسی وارد مغازه میشه و التماس دعا داره، دست خالی نمیذارم بره. نمیتونم ببینم که دست خالی میره. اگه یکی بیاد بگه بذار کفشتو واکس بزنم، با اینکه صبح خودم واکس زدم، میگم بزن. نمیتونم ببینم بی بهره بردن از من روشو برگردونه و بره. این خلق و خوی منه . این خلق و خوی شماست و خیلی های دیگه باعث میشه با دیدن این جور آدمها(ی نسبتا خسیس و ناخن خشک و جاهلی که نه میدونن گرسنگی یعنی چی نه معنای تو سرما خوابیدن روی کارتن رو میفهمن، و و و....) عذاب بکشیم و ندونیم که باید چه کنیم...
+دقیقا بله. اینکه هردو اعتقادی به عاقبت به خیری کسی جز خودشون ندارن، باعث شد با خوندن مطلبت یاد این دوستم و پدر خانم محترمشون بیفتم.
بسم الله
سلام 
تاکید دوستتون رو اینکه خسیس نبود خیلی جالب بود و جای حرف داشت 
ارتباط قصه پیرمرد و باعش با پست لینک شده هم بسیار ظریف و زیبا بود 
آدمی پیر که شد حرص جوان میگردد ..
پاسخ:
علیک سلام...
خدا رو شکر که موفق بودم تو ربط دادنشون به هم :)
این پست از حیث رو اعصاب بودن با بوف کور رقابت میکرد
پاسخ:
:))
سلام 
البته که این بنده خدا نمونه بارزی بودن ولی خب خیلی هامون همچین خصوصیاتی رو در خفا داریم ... انقد عرف شده که دیگه به چشم نمیاد ... شنیده بودم که یه ادم مومن یه ساعت داشت که خیلی براش عزیز بود. وقت سوال بعد مرگش که رسید و ازش پرسیدن خدات کیه شیطان ساعتشو دستش گرفته بود میگفت اگه بگی اینو میشکنمش . اینم نگفت خداش کیه ... من که خدا میدونه چند  تا چیز مثل این ساعت دارم که حاضر نیستم دست هیچکس بدمشون و به کسی ببخشم یا انفاق کنم 
پاسخ:
سلام به همه ی مقدسات قسم میخورم که مطمئنم خودم یه نفر (لااقل تا امروز) اینطور نبودم.
من اگه شده 5هزار تومن پول تو جیبم باشه و مجبور بشم دو کورس تاکسی سواری رو بیخیال بشم و پیاده راهمو تو گرما پیش بگیرمو برم، حاضر نیستم دستی که جلوم دراز شده رو خالی بذارم و رو برگردونم.
من معتقدم آدمی که (حالا چه به راست و چه به دروغ) از آبروش چشم پوشی میکنه و ازت تمنای کمک داره، باید لااقل به احترام اون آبرویی که فروخته، دست خالی نذاریمش. حتی با کمترین وجه و یا هرکمک دیگه ای...
(البته همسر یه کم از این بابت دلخوش نیست. میگه نباید فکر کنی مدیون دیگرانی. نیستی)
۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۵ مهدی ­­­­
نکته ها بسی داشت این پست. خدا عاقبتمونو بخیر کنه!
پاسخ:
ممنونم مهدی جان
راستش من جاهایی که نکته داش رو نکته هاش رو نمی فهمیدم، استاد میشه اخر کلاس نکته هاش رو بگی :)
پاسخ:
استاد خودتونید. تازه فهمیدم باید در محضر شما "تَلَمُذ" کنم.
بله بله:)
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۴۵ شارمین امیریان
سلام.
به نظر من "ادمی پیر چو شد حرص جوان" نمیگردد! بلکه هر آدمی تو سن پیری، چکیده خلقیات و ویژگیهایی رو که تو کل زندگیش داشته رو به نمایش میذاره.

اون تصویر آخر هم منو یاد اساتید بازنشسته دوران دانشجوییم میندازه که.... خدا هدایتشون کنه!
پاسخ:
سلام
میدونید من بیشتر از 50-60 ساعت فایل صوتی دارم از پدر خانمِ دوستم که از زندگیش حرف زده و خاطراتشو تعریف کرده. تصور کنید آدمی که از 7-8 سالگی کار میکرده و الان 95 سالشه.
یه نکته ی جالب اینه که مادرش حین تولدش و پدرش در 5 سالگیِ ایشون از دنیا رفتن و بدون پدر و مادر از بدو کودکی فقط کار کرده. اون هم تو اون زمان. فقط به قول خودش بردگی کرده. بیگاری کشیدن ازش. و با سختی، الان فقط صاحب یک خونه ست که منتظرن چشم از دنیا ببنده تا شهرداری بیاد خرابش کنه چون تو طرحه و یه خیابونو به فنا داده اون خونه. حالا این آدم با فرمایشات شما، به نظر میاد که حق داره این رفتار رو داشته باشه. آره از این منظر با تحریف این مصرع موافقم که: آدمی پیر چو شد حرص جوان نمیگردد. (عجب پاسخ بی سر و تهی براتون نوشتما:)) )
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۲ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
نارنگیا در قید حیاتن. ولی مستاجر تو خونه اس

حالا یه بار درمورد خاطرات نارنگیا مینویسم حتما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی