ذهنخوانی
يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۳۶ ب.ظ
۹۸/۰۱/۲۵
اول یاد این افتادم :
من خواهم مرد و تو خواهی زیست ، اری من چارلی هستم . دلقک پیری بیش نیستم . امروز نوبت توست برقص ! من با ان شلوار گشاد پاره پاره میرقصم و تو در جامهی حریر شاهزادگان میرقصی . این رقصها و بیشتر از ان صدای کف زدن های تماشاگران گاه تورا به اسمان خواهد برد ، برو ، انجا هم برو . اما گاهی روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن . زندگی ان رقاصکان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکمی گرسنه و پاهایی که از بینوایی میلرزند میرقصند . من یکی از انان بودم ژرالدین !
هیچ ربطی نداش ولی یهو یادش افتادم |: