با یه شیلد، دوتا ماسک، دستکش لاتکسِ شُل و وِل، نِشسته بود پشت کامپیوترش و با یه قلم نوری به سبک خودِ خودِ دکترها تند تند یه چیزایی مینوشت و ما،
.
.
.
.
هاج و واج نگاش میکردیم که یعنی ممکنه هنوز متوجه نشده باشه که دونفر اومدن تو مطبش و منتظرن؟
در همان لحظه قلم رو پرت کرد و دوتا دستش رو شبیه اینکه دستبه سینه بنشینه گذاشت رو میز و خودش هم لم داد به دستها و صورتش رو که پشت شیلد و دوتا ماسک، به طرز مسخره ای شده بود به سمت ما جلو آورد و با یکی از دستاش اشاره زد که "چِتونه"
برای اینکه حرف بزنم باید گلوم رو صاف میکردم. پس پشت سه تا ماسکی که رو صورتم بود و شیلدی که رو صورتم از گشادیِ کِش، بازی بازی میکرد، سرفه ای کردم که بلکه بتونم دو کلوم به دکتر متخصص ریه بگویم: «سلام دکتر! دلتا و بتا و یوهان و ووهان و جنس و مدل و مارکش را نمیدانم اما مبتلا شده ام. .... نشان به آن نشان که سرفه دارم. سینه ام درد میکند. تو گویی که سرما خورده ام و بلکه هم آنفولانزا. بدن درد دارم و میلرزم و میسوزم و میسازم و نفس کشیدنم سخت است و میآید و نمیرود و میرود و نمیآید. خلاصه که دکتر جان آمده ام به درمان»
اما سرفه کردن همانا و چسبیدن دکتر به سقف و شناور شدن مانیتور و مُوس و کیبورد و قلم نوری و کاغذ و خودکار و هرچه که روی میز بود در هوا، همانا.
یک آن همه چی رو اسلوموشن میدیدم. دکتر روی میزش با چشمان وحشت زده به من نگاه میکرد و دستش رو به آهستگی به سمتم پرتاب میکرد. قلم نوری و صفحه ی مربوطه ش نزدیک پای ما فرود میآمدند و مُوس و کیبورد هم احتمالا قرار بود روی میز سقوط کنند وسرانجام مانیتور را در آن لحظه نمیتوانستم پیش بینی کنم. سرعت چیزی که میدیدم از اسلوموشن به حالت عادی برگشت و قبل از اینکه قلم نوری رو که به صورتم نزدیک میشد با دست بگیرم، دکتر فریاد کشید «سرفه نکن آقا سرفه نکن»
تصمیمی که آن لحظه با آن برخورد گرفتم این بود که قلم را با دست بگیرم و صفحه مربوطه اش را با پا مهار کنم که شوت شد و به زیر میز دکتر سُر خورد.
چه افتضاحی!!!!
خوب من یک سرفه دیگر لازم داشتم برای صاف شدن گلو
دکتر ایستاده بود و پنجره را باز میکرد.
همسر که عصبانیت را از این وضع موجود در چشمانم دیده بود رو به دکترگفت: «جناب دکتر الان هرچه مریض پشت درِ مطب شماست کروناییه. همه هم مشکل ریه دارن و همه هم سرفه میکنن. اگر ترس و هراسی دارید بفرمایید ما بریم و شما هم مطبتون رو ببندید»
نفهمیدم دکتر در جواب چه چیزی درمورد مملکت و صاحب مملکت گفت که انگار آبی ریخت بر آتش خودش و آرام گرفت و نِشست و گفت: «خوب» (یعنی بنالید ببینم چه مرگتونه)
همسر هم اول از مشکل خودش گفت و نسخه اش را گرفت و نوبت به من که شد، دکتر، شروع کرد سرخود نسخه نوشتن.
آن وسط ها پرسید:« قند داری؟» با سر اشاره زدم که اوهوم. با عصبانیت اول نگاهی به من انداخت و بعد به نسخه انداخت و آن را خط خطی کرد و رفت در صفحه ی بعد، نسخهی جدیدی بنویسد. یکی دو خط که نوشت، همسر گفت: «کولیت روده هم دارن» این بار چشم غره ای به همسر رفت و بعد نگاهی به نسخه انداخت باز خط خطی کرد و رفت در صفحه ی بعدی بنویسد که دید دفترچه دیگر جای خالی ندارد.
انگار که تمام بدبختی های عالم را من دچارش باشم، گفت« این چه وضعشه» با دست اشاره زدم میتونم حرف بزنم؟ با دست اشاره زد بنال.
از قصد هرچه سرفه در دلم مانده بود را نثار خودش و کَس و کارش کردم و هیچی نگفتم.
مثل فنر جهید و رفت کنار پنجره ایستاد و گفت«خوب بگو دیگه» گفتم« فقط میخواستم سرفه کنم حرفی ندارم. فقط کرونا دارم»
کارد میزدی خونش در نمی آمد.
گفت «باید اسکن ریه بگیری»
گفتم« دارم. بفرمایید»
یک کاغذ که کلی کُد درونش بود به ایشان دادم و گفتم برید تو سایتش کلمه عبور را وارد کنید اسکن ریه ام را ببینید.
گفت« رفتی بیمارستان امام خمینی اسکن گرفتی؟»
با سر اشاره زدم بله. باز شروع کرد زیر لب یه چیزایی گفت که خمینی اش را بدون امام و پسوند و پیشبندش از زیر سبیلهایش شنیدم.
همسر گفت «فیلمش را داخل موبایلم دارم»
دکتر که معلوم بود از گرفتن موبایل همسرم هراس دارد بیخیال اسکن ریه شد و دارویی را تجویز کرد که نباید.
از در که بیرون میرفتیم گفتم: « دکتر نفری نود هزار تومن ویزیت گرفتیدا»
گفت:« خوب که چی؟»
گفتم:« هیچی. دوتا سرفه دیگه در ازای این صد و هشتاد هزار تومن باید نثارتون میکردم که شخصیتم اجازه نمیده اینطوری تنتون رو بلرزونم»
فریاد کشید« برو بیرون آقا برو بیرون...
حرفش رو قطع کردم و گفتم:« هفته ی پیش صد هزار تومن اجرت کار گرفتم که مشتریِ ناراضی سرم داد زد و گفت ایشالله پول دوا درمون بدی و تا همین الان چهار میلیون تومن پول دوا درمون دادم(مریض بعدی که مادر و پسری بودن از کنارم سرفه کنان رفتن داخل مطب و جای من و همسر نِشستند و من ادامه دادم) بابت یک ریال از این صد و هشتاد هزارتومنی که حق ویزیت گرفتید راضی نیستم. امااااااااااااااااا انشاءالله که تو شادی هات خرجش کنی»
در حالیکه انتظار داشتم تحت تأثیر حرفم قرار گرفته باشه و به مُنشاش بگه پول این بیچاره ها رو پس بده، با دست طوری اشاره زد و بیرونم کرد که انگار گفته باشد: « گمشو بیرون بابا. گمشو»
منم گمشدم بیرون و صدای دکتر رو میشنیدم که داد میزد« سرفه نکن خانم سرفه نکن»
+ سلام به شما
++ عذر خواهی از خودم که قولم را به خودم شکستم و دوباره اینجا را به روز کردم.
+++ اگر برای اربعین طرحی دارید بگید، من پایه ام. {لینک}