یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

حواس‌پرتی

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۴۱ ب.ظ

امروز ساعت شش مغازه رو باز کردم. باید به هم ریختگیِ ناشی از عکاسیِ شلوغی که دیشب داشتم جمع و جور میشد. ساعت هفت و نیم بود که یادم افتاد باید به لابراتوآر برم برای گرفتنِ عکسهای مشتری های دیروز. کرکره را پایین دادم و بدون اینکه قفل بزنم، رفتم بیرون. حرکت کردم به سمت شمالِ شهر. عکسو که گرفتم یادم افتاد که از خونه باید یه سری وسائل که برای تکمیل کردن فلان دکور، خانه مانده بودو بیارم. پس به جای مغازه که در غربی ترین نقطه ی شهره، رفتم به سمت جنوبی ترین نقطه. یعنی رفتم خانه. دمِ در که رسیدم دیدم کلید روی قفلی که تو مغازه مونده، مونده. (مونده؟ مونده؟حالا هرچی)

سوار تاکسی شدم و برگشتم مغازه و کلیدو برداشتم و رفتم خانه و توی راه با خودم میگم خوب مرد حسابی تو که رفتی مغازه این عکسا رو میذاشتی تو مغازه دیگه واسه چی گرفتی دستت اومدی؟

رسیدم خانه و وسائلو برداشتم و زنگ زدم تاکسی تلفنی و آمد و سوار کردم و سوار شدم و رسیدم و پیاده شدم و وسائلو گذاشتم تو مغازه که دیدم موبایلمو تو خونه جا گذاشتم. نمیشد که مغازه رو باز نکنم ساعت شده بود نه و نیم. اما نمیشد که بدون موبایل. همسر رفته راه دور و ممکنه نگران بشه. از یه طرف هم مشتریِ امروزم قراره زنگ بزنه برای تعیین ساعت. هیچی دیگه وسائلو جابجا کردمو عکسا هم گذاشتم رو میزو کرکره رو زدم و اومد پایین و بسته شد و رفتم خونه. حالا هرچی میگردم ، کلیدم نیست. باز مثل"چیزا" برگشتم مغازه. از دست خودم عصبانی میشم وقتی حواسم پرت میشه و اینجوری گیج میزنم. برگشتم مغازه و کلیدو برداشتم و رفتم خونه و موبایلو برداشتمو کلیدو دیگه جا نذاشتمو موبایل هم تو جیبم سنگینی میکرد و درو قفل کردمو برگشتم مغازه. آخیش تموم شد این کابوس. 

فقط تو فکر اون قالب یخی هستم که گذاشتم رو اُپن و یادم رفت بیارمش. یعنی تا شب آب میشه و فرشو به فنا میده؟ نه فکر نکنم. خدا مهربون تر ازاین حرفاست

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۲۳
میرزا مهدی

چُت_مغزی

نظرات  (۴۶)

رکورد زدم ۸ ثانیه پیش پست فرستاده بودی و سین کردم
((: ای وای از دست گیجی
دیدی ادم چقد کلافه میشه؟؟ینی دوس داری سرتو محکم بزنی رو همون قالب یخ 
قطعا خدا مهربونه و برای شما یواشکی قوانین فیزیکو بیخیال میشه.بلاخره تو چارچوب خونه و روی اپن کسی نمیبینه...
ایشالا اب نشه:دی
پاسخ:
دست شما درد نکنه:))
راستش رفتم یخو آوردم :|
مطمئنین فقط حواس پرتی بوده؟؟؟
پاسخ:
یه کـــــــــم شک دارم D:
خوب شد که یخ رو جا گذاشتی
از من میشنوی یخ رو مستقیم توی آب نذار...
خیلی ضرر داره... تمام مفاصلت و غضروف ها رو خشک میکنه به کوچک ترین فشاری دچار دیسک گردن... دیسک کمر و ... میشی

پاسخ:
راستش رفتم آوردمش. من آب یخ نمیخورم به خاطر مشکل کبدی که دارم.
تو کُلمن میذارم کنارش هم یه بطی آب معدنی دارم که ملایمش میکنم میخورم جای شما خالی ولی مشتری دارم هوا هم گرمه. نمیشه به اونا هم بگم آب گرم بخورین:)
انتظار داشتم این قضیه مثل دور باطل ادامه پیدا کنه:دی
پاسخ:
ببخشید دیگه:))
محوای کلام نسرین خانم این بود که دقیقا چی زده بودی؟!D:
پاسخ:
بعید میدونم نسرین خانم و این حرفاD: ؟
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۲ آقای گوارا
منم الان تو شرایط اوج حواس پرتیم . ذهن که مشغول یه موضوع به خصوص میشه ، بقیه چیا دیگه میره تو کانالِ حواس پرتی !
پاسخ:
واقعا ذهنم مشغول بود. هست. بود. همه همینطورن البته این روزا. ما هر سه شب یک شبش خونه پدر همسریم. خودمون میگیم هر سه شب یه شبشو شیفتیم. اون شب نوکریشو ما میکنیم/ گاهی پیش میاد دوتا کورس تاکسی سوار میشم میرم خونه میبینم همسر نیست. تازه دوزاریم میفته که ای بابا باس برگردم. امشب شیفتیم.... 
سلام
اوف چه حالی داشتین هی برو بیا.... من بودم گوشی رو بیخیال میشدم از گوشی یه دوست زنگ میزدم به همسرم خبر میدادم!

+ یه معلم داشتیم موقع حل مسئله می گفت: سرتون رو نندازین زمین!!!! تند تند بنویسید.... اول سوال رو خوب بخونید بعد راه های مختلف رو چک کنید و بهترینش رو بنویسین.
پاسخ:
سلام
آره عقلم نرسید. چند روز پیش موبایلمو جا گذاشتم. تلگرام باز کردم پیام دادم به داداشم مسعود میگم به زنداداش(همسرم) بگو مهدی گوشیشو جا گذاشته . سایلنته. فلان جاست زنگ نزنه نگران بشه. یهو  همسر زنگ زد به تلفن مغازه گفت: خدا شفات بده:))))
نکته رو داشتی؟ داشتی؟ :))

الان با تعریف خاطره ای از معلم متلک انداختین؟
سلام 
من همش داشتم به این فکر می کردم که کلید روی قفل های مغاره مونده کسی دستبرد به مغازه نزده باشه؟ با توجه به شغل حساس تون 

پاسخ:
سلام
آهان باید توضیح میدادم. کلید رو قفل مغازه مونده بود تو کشوی میزم. کرکره مغازه از این برقی هاست. با ریموت میزنم میره پایین و بالا. گاهی ن یاز نیست قفل بزنم به در.  و به خاطر همون حساسیت بالا، نمیتونم فقط به قفل و یه درِ شیشه ای بسنده کنم باید حتما کرکره رو بزنم پایین
۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝
۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

هم میهن ارجمند! درود فراوان!
 با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.

آدرس ها:

http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/

[گل]

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝
۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

پاسخ:
سلام هموطن. چشم. 

۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰ ام شهرآشوب
فک کنم یه صدتومنی کرایه دادین!

کلا آقایون وقتی خانمشون نیست زندگی ندارن،قبول کنید این حقیقتو
پاسخ:
13800 تومن:))
آره خدا. 
من از همین تریبون اعلام میکنم (اعتراف  حتی) همسر که نیست، مُتِلاشیَم. (شاهدِ عینی هم دارم همین الان بیین مخاطبان) D:
برادر من جای شما بودم سرم رو میکوبیدم به دیوار !!! 
چرا اینقدر گیچ؟؟؟
پاسخ:
راستش سرمو نمیکوبم به دیوار ولی هرچی جلوی پام باشه شوتش میکنم.... :|
یه کم این روزا از همیشه ذهنم درگیر تره
منم با جناب نادم موافقم یه زنگ میزدین به خانمتون می گفتین 
و اینکه منم همش داشتم فکر می کردم که در مغازه رو قفل نزده بودین کلیدها رو جاگذاشته بودین... عجب ریسکی 




وسیله شخصی ندارین پس آره؟ 
پاسخ:
خانم نادم یکی از دوستان بسیار بسیار بسیار خوب و مفید و موثرِ من تو زندگیمه. ولی نمیدونن که من یادم نبوده که تلفن دارم تو مغازه. آخه تلفنو تو آتلیه (تاریکخونه ) گذاشتم. چون میزم دیگه جا نداره تا خرخره پُره. :))))
 دل هردوتون شاد. 


وسیله شخصی دارم یه دوچرخه 28 که 3 ساله پنچره. یه ماشین ریش تراشی هم دارم. :))

😃😃
@mehdi
+شایدم محتوای کلام نسرین خانوم این بوده که عاشق شدن ;)
پاسخ:
عــَــی گفتی!!!!!!! :))
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۴۷ دچارِ فیش‌نگار
اینا همه  ش یه دومینو بوده به نظرم
که شروعش بقول شهراشوب نبودن همسرت بوده
که قرصاتو بهت بده بخوری
پاسخ:
:)) عاشق جمله های این شکلیَم که آخرشون اینطوریه....:-*
دلم خواست یه دستکش دستم میکردم و تک تک موهاتونو میکندم. اه حرصم گرفت. آخه تا این حد؟! دندونام رو یه جوری رو هم فشار دادم که خدا رحم کرد نشکست. :|
پاسخ:
چرا دستات کثیفه؟
مهم نیست میرم سرمو میشورم.
 :))
متاسفم واقعا اگه میدونستم انقدر تو روحیه ی کسی تاثیر بد میذاره، نمینوشتمشD:
آب میشه خب :))))))))))
پاسخ:
به موقع رسیدم به شعاع ده سانتیمتر دورش آب جمع شده بود.
بله بالاخره شما یه خانم نیستین که بتونین روچندتا کار باهم تمرکز کنید و همشونو به نحو احسن انجام بدین که.
پاسخ:
والله به من ثابت شده خانمها هم همچین که میگن توانایی ندارن در این امر. همسر خود من با تلفن که حرف میزنه کلا انگار دیگه نیست. صداش بزنی. داد بزنی. تکونش بدی. خونه آتیش بگیره. زلزله بیاد. قیامت بشه. اصـــــــــــــــــــــلا.... کلا نیست تا زمانی که قطع کنه.
@میم میم
@پرنیان
خودم چی زده بودم که فحوا رو محوا نوشتم؟!D:
آخ م و ف خیلی فاصله هم دارن تو کیبیورد:|
پاسخ:
دقیقا وقتی که خوندم اولین کاری که کردم به کیبورم نگاه کردم. گفتم خوب این وضعش از من بدتره. بذار به روش نیارم :))
اوه مغازه هم تلفن داره..... :)))

+ از اونجایی که چند وقت بیشا که از یکی دیگه از دسته گلاتون رونمایی کرده بودین می خواستم این داستان رو بگم، مونده بود رو دلم اصلا..... مدیونید اگه فکر کنید قصدی غیر از این داشتم!
پاسخ:
نه نگران نباشید/. :)) باورتون میشه یادم نیست کدوم دسته گُلو میگید؟
مگه من دسته گُل هم به آب دادم؟ یا خدا. اینجا کجاست؟ من کیَم؟ هوا چقدر گرمه :))
یخ رو توی یه نایلون تمیز بذارید و  نایلون رو گره بزنید بذارید توی کلمن , از اب کلمن استفاده کنید
همین که یخ تماس مستقیم با اب نداشته باشه نود درصد مضراتش دفع میشه اون ده درصد هم مال دمای در حد یخ زدکی ابه
دمای اب که بیش از حد سرد باشه بدن دچار سیرابی کاذب میشه اما نیازش به اب برطرف نمیشه
عصبهایی که باید هشدار تشنکی بدن در اثر اب یخ دیگه هشدار نمیدن و شما احساس میکنید تشنکیتون برطرف شده در حالی که بدن نیاز داره
پاسخ:
واقعا ممنونم. همسر  اتفاقا همیشه میگه ظرف یخو همونطوری بذار تو کلمن. منم اصلا اهمیت نمیدادم. مگه میشه؟ الان فهمیدم که یه خبرایی. ممنون استاد
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۲ دچارِ فیش‌نگار
گفتم اگه تهش :) بذارم جدیتش میره :)))
پاسخ:
مثل خودت قشنگ بود
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۱۵ شنگول العلما
من شماره گذاری دارم 
یک کلید 
دو موبایل
سه کلاه
چهار کیف
حالا وقتی می خوام از مغازه بیام بیرون می بینم شماره دو نیست. برش می دارم قبل از قفل کردن^_^ 

پاسخ:
عه منم دارم. اما :|
همسر از همین شماره گذاری های من در عذابه. وضعم فکر کنم خیلی خرابه. من برای شماره ها عنوان ندارم
میگم  4 تا. حالا یکیش دسته کلیده. یکیش ریموته. یکیش موبایله یکیش کیف پول.
یهو دارم از در میرم بیرون همسر میگه زباله ها هم ببر. من سه تا رو برداشتم یهو زباله میشه چهارمی و من یه چیزی جا میذارم. 
بخدا شده ها . بارها.
بارها. الان دیگه همسر میدونه موقع بیرون رفتن نباید اُرد بده. پا میشه میده دستم. :))
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۵ امیرحسین علیزاده
خدا صبر بده بهتون انشالله . 
پاسخ:
الهی آمین
من فحوای کلامم دقیقا همینی بود که گفتم :)

آقا منو وارد بازی‌های پیچیده نکنین:)

احتمالا چون نامحرمین هلما می‌خواد دستکش دستش کنه :)))
پاسخ:
اصلا به این احتمال فکر نکرده بودم :))
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۶ دختـرِ بی بی
خدایا صبر به همسر آقای میم میم:))
ینی من جای شما بودم میترکیدم و علاوه برآلزایمر افسردگی هم میگرفتم
البته منم جدیدا خیلی حواس پرت شدم:(
پاسخ:
مالِ پیریهD:
بله دقیقا نسرین جان درست متوجه شد دلیل دستکش دست کردنم رو هرچند بیشتر به موهای شما میخوره کثیف باشه تا دستای من :))
پاسخ:
عجــــــــــــــــــــــــــــب !!!:))
همچین عجیب هم نیست 😆😅
پاسخ:
:)))
عجیبه
اگر واقعیت داشته باشه
بلغمت رفته بالا یا فکرت جایی مشغوله
پاسخ:
مرسی سید. بلغمم بالاست واقعا
فکر نمی کردم کسی در عالم شبیه به من باشه! :/
هرچیزی رو جا گداشته‌ام و هرچیزی رو فراموش کرده‌م، حتی مقصدم رو وسط راه! :/
:((((


پاسخ:
:((((( بیا بگرییم
۲۳ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۶ فرشته ی روی زمین
پیش میاد دیگه = ) فقط برای همسرتون ، این ماجرا رو به جای یه جا تعریف کردن تیکه تیکه تعریف کنید...بنظرم اینجوری ، میزان حرص خوردن کمتر بشه‌ : ))
پاسخ:
گناه داره. لازم نیست براش  تعریف کنم. خودش میدونه. منو حفظه
مرده ی اون هم میهنم:دی حالا خوبه پیامای ملی میهنی واسه شما میاد تو وبلاگ حوا همش کولر اسپیلیت و حمل باره.تازه تو پروف بعضیا که نگا میکنی میبینی دنبال کنندگانشون خرمای صادراتی و اتوبان راهپیماس
پاسخ:
آره آره :)) 
خرما:)) 

۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۶ مردی بنام شقایق ...
سلام

بسوزه پدر عاشقی🤣🤣🤣😂😂
پاسخ:
سلام چرا بُهتون میزنی؟ D:
شاید چش خوردید!
پاسخ:
اتفاقا زیاد چشمم میزنن. :)) تو چِشَم
با خوندن پست تون 
یاد کارتون پَت و مَت
 و حتی
 فیلم لورل و هاردی افتادم !

سلام :)

پاسخ:
سلام. دستت درد نکنه:))
اینا علائم عاشقی هستش.
پاسخ:
نه اینا مالِ قبل از اون جریانه D:
نگرانت شدم میرزا، این حواس پرتی ها یه کم مشکوک میزنه، تازگی ها به پارک نزدیک مغازه رفت و آمد نداشتی؟! :)
از این تمرین های تقویت ذهن انجام بده، شعر حفظ کن، کندر هم به رژیم غذاییت اضافه کن :)

+ اون "تلفن مغازه" که به رنگ قرمز نوشته بودی توی کامنت ها هم به نگرانی های من افزود :|
پاسخ:
+ :))
آقا دمِ شما گرم. من پارک لازم نیست برم کهD: 
کُندُرو یکی دیگه هم گفته بود بهم. تا حالا فکر میکردم فقط میشه دود کرد مثل اسفند
باید چک کردن وسایل لازم رو در دقیقه اخر پشت در قفل شده تبدیل به عادت کنید
اینطوری چیزی جا نمیمونه یا کم پیش میاد جا بمونه

والا من که حرصم گرفت چه برسه به شما
پاسخ:
باید تدبیری اندیشید. البته همسر که باشه تا لحظه ی قفل شدنِ در، مدام داره حرف میزنه. بعد من یه مسیر طولانی رو طی میکنم(آخه خونمون قصره) تا برسم  به اتاقو بگم چی؟ که بگه موبایل. بعد ببینم هست یا نیست.
باز تا برسم به در یه چی بگه و برگردم سمتشو بگم چی؟ بگه پوشه ای که قرار بود ببری. (مطمئنم اون پوشه رو تا شب متوجه نمیشدم که خونه جا گذاشتم) و الی آخر...:))
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۲ مردی بنام شقایق ...
میگما
شما یه زن دیگه بگیر که فقط دنبالت بیاد و بهت یادآوری کنه چیکار باید بکنی و چیارو باید برداری و اینا :)
پاسخ:
آقا :)) چرا با من این کارو میکنی؟ میرم کُندُر میخورم خوب میشم. والله:))
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۶ مردی بنام شقایق ...
خخخخخخخخخخخ


بنظر من شما کارت از کندر مندر گذشته برادر


باید فکر اساسی کرد و مشکل رو ریشه ای حل کرد :)

شما هم که از اول طرفدار حل ریشه ای مشکلات بودی خب ^_^
دراین‌باره حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: سه چیز حافظه را زیاد می‌کند و بلغم را از بین می‌برد، قرائت قرآن، عسل و کندر.
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۰ شارمین امیریان
سلام.
منم از این تجربه ها دارم ولی دیگه نه در این حد! =) و در حین تجربه دلم می خواد بشینم کف خیابون بلند بلند گریه کنم! ولی وقتی گذشت و دارم برای کسی تعریف می کنم کلی می خندم! =/
پاسخ:
سلام خانم امیریان یکی از بهترین خصلتها و ویژگی های ما آدما همینه. ما برای غمگین ترین لحظه ی عمرمون هم در آینده، سوژه ی خنده داریم. :) 
خیلی خیلی کم پیش میاد چیزی رو فراموش کنم.
به نظرم آدم های فراموشکار تو این دنیا حس خوشبختی بیشتری دارن.
پاسخ:
آره باهات موافقم
وای چقدر اینجور مواقع اعصاب خرد کنه هرکار میکنی میبینی دوباره یه جایی خرابکاری شد من سر این حواس پرتیم بابام ماشین دستم نمیدهدمیگه بهت اعتماد ندارم
پاسخ:
حواس پرتی و رانندگی؟ خطر داره حسن
عجب روزی داشتین... حتی تصورشم آزارم میده، من بودم حسابی گریه میکردم از حرص! 
پاسخ:
:) 
سلام:)
بعد همه اینا یه آب طالبی خنک میچسبه..:))
ناشناس میذارم چون خیلی دیر اومدمD:
پاسخ:
ایست! کسیتی؟
چرا ناشناس وجدانا؟
نمیدونم احساس کردم خیلی وقته نیستم یهو ظاهر نشم:))))
پاسخ:
خوب الان تحریکمون کردی که نریم نماز و بمونیم تا سر در بیاریم که شما کی هستید. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی