یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

سالار و دماغِ آفساید من با یه دختره

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۱۷ ب.ظ

کنار خیابون ایستاده بودم منتظر تاکسی و بعد از مدتهای طولانی که یک سره کلاه به سر داشتم، موهامو به دست باد سپرده بودم و از خوردنشون به صورتم حظ میبردم که یهو با صدای بوقِ نکره ای چشمامو باز کردم که دیدم یه شیء آبی به وسعت دیدِ من در فاصله ی چند سانتیمتری داره بهِم نزدیک میشه.  درِ پشتِ نیسان بزرگواری که -ویراژ میداد و  سبقت از راست هم گرفته بود و به دلیل چِت‌زدن راننده ش به خاطرِ سختیِ ایام روزه‌داری- باز مونده بود، سایید به نوک بینی‌م و من از ترس و شوکی که حاصل شده بود ، نِشَستم رو زمین تا بفهمم چی شد و چی بود که یهو از پشت اون نیسان پدیدار و شد و بینیِ نه چندان صاف و صوف منو مورد عنایت خودش قرار داد که یه خانم متشخص و با وقار نشست کنارمو یه دستمال آبی با یه گلِ گلدوزی شده‌ی آّبی‌تر داد دستمو با لحنی "چیز" گفت: خون اومده.

یه کم اخم کردمو اینور و اونورو نگاه کردم یه وقت یه آشنا نبینه و حرف در نیاره که یه خانمه داره دستمال میده به من و  گفتم : نمیخوام.

بعد با خودم گفتم عجبا. از هر فرصتی استفاده میکنن تا از آب گِل‌آلود ماهی بگیرن بعضی از این دخترا. بعد با پشت دستِ راستم بینی‌مو لمس کردم و یه رد خونِ زیاد و گرم و قرمز رو حس کردم و دیدم که خون‌ریزی خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکردم. رو کردم بهش که داشت میرفت و گفتم: بِده. بِده. یهو سرم داد زد و گفت برو از عمه‌ت بگیر. بیشور...(فکر کنم منظورش بی نمک بود. یا بیشعور) 


موافقین ۱۴ مخالفین ۳ ۹۸/۰۲/۳۱
میرزا مهدی

طنز

نظرات  (۴۸)

:))
سلام

پاسخ:
:)) سلام
راست گفته دیگه ، آدم اینقد خود چُس پندار :)))
پاسخ:
خدایا توبه. توبه:))
حالا همه به کنار، نیسان آبی طوریش نشد؟:))
اونوخ میگن چرا تو جامعه ما مهرو عاطفه کم شده! طرف تا دستمال آبیشو هم داده بعد میگن نمیخوایم! دوسه بار از هوش میرفتی باهات تا بیمارستان هم میومد:) تا کی از دست دادن فرصتها؟
پاسخ:
آقا اون دُگمه رو میبینی بلا وبلاگم؟ اون دوربینِ رصد خانه‌ی همسره.:)) حرف از مهر و محبت میزنی؟ تنت میخاره یا فکر میکنی تن من میخاره؟:))
نیسانه یه ذره دماغی شد فقط. طوریش نشد:))

یعنی راننده نیسان آبی روزه میگیره؟
دماغ تون اینقدر بزرگه یعنی؟
دستمال گرفتن هم شائبه داره مگه؟
به خودتون شک دارینا :)
پاسخ:
درِش باز بود. درِ پشت. باربند. همون که اندازه ی عرضِ نیسانه. ویراژ که داد و از راست سبقت گرفت، وقتی داشت میرفت تو لاین خودش،(چی میگن؟ نقطه ی گریز از مرکز؟) در باز شد و اومد تو صورت من. قبل از اینکه مغزم بفهمه چی شده که بخواد دستوری براش صادر کنه، سایید .:)))
دستمال شائبه نداره؟ ندیدی تو فیلما؟
بعد نیسان با اون در باز همینطور به راهش ادامه داد؟ کسی/ماشینی/سواره‌ای نبود داد بزنه بهش بگه؟ خطرناکه که!

پاسخ:
:| الان خودمم به صحت و سُقم این مطلب شک کردم.:)
من از قبل از برخوردش خبر ندارم ولی در که باز شد خورد به یه نیسان دیگه که پارک کرده بود و حادثه ی اصلی اون بود. من این وسط فقط یه نموره مالیده شدم:)) 

چرا نیستید؟
الکی نیست که طرح و رنگ دستماله رو هم دقیق یادت مونده کلک :)))
پاسخ:
:D خیلی خوشگل هم تا کرده بود . یکی از دانشجوهای شهرمون بود که پشت سرِ من تو ایستگاه مخصوص دانشجو ها منتظر اتوبوس بود. قیافَش یادم نیست ولی دستماله رو تا ابد یادم میمونه.
آب نطلبیده رو پس زدی که

انقدر از این چیزا پیش اومده پس زدم لامصب بعدش عین چی آدم پشیمون میشه !!

:))
پاسخ:
:))میگم بشینیم مردونه دورهمی این فرصتهای سوخته  رو برای هم به اشتراک بذاریم:))
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۲ دچارِ فیش‌نگار
تا کی نگاه جنسیتی به دستمال آخه؟
پاسخ:
آخ مرتضا فَکَم درد گرفت از بس از درون خندیدم.
از برون نمیشه اینجا خندید. بَده. زشته.
از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
بیا کمک کن...
آدم پشت دستشم داغ میکنه با این رفتار شما
چرا با احساسات یک دختر بازی میکنین؟
ولی دستمال پارچه ای غیر بهداشتیه بهتر که قبول نکردین:)

پاسخ:
البته غیبت اون خانمو نکنما. ولی این دستمالا تمیزن. برای همین کار تهیه شدن. شنیدم این مدل خانمها چند ده تایی تو کیفشون رزرو دارن همیشه:))
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۴ شارمین امیریان
همیشه یه دستمال تو جیبتون باشه! =)))
پاسخ:
آره باید قید بشه متأهلین با دستمال از خانه خارج شوند.
:D
اونایی که جلوی این مدل خنده هاشون:))  این علامتو = میذارن که بشه =)) ، یعنی از قدیمیای یاهو مسنجرنا:D
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۱ دچارِ فیش‌نگار
تازه من برداشتهای انحرافی بیشتری هم توی جمله می دیدم که بعیده متوجهش شده باشه کسی
پاسخ:
خوب آخه از اینجا بچه هم رد میشه:)
دارین می‌گین تو فیلم‌ها.
اونم جای یکه دوتا دختر هم‌زمان عاشق پسره می‌‌شن و پسره دستمال هرکی رو بگیره یعنی عاشق اونه :)
الان بهترین انشالله؟
پاسخ:
خدا روشکر. یه ساییدگیِ جزییه.  
فقط همش فکر میکنم چرا خون اومد؟ اون ضربه اگه یه سانتنزدیک تر بود و دیگه نمیشد بهش بگیم ساییدگی، قطعا دماغمو میشکست. یا مثلا اگه قدِّش کوتاه تر بود میخورد به شکمم و به بینیم نمیرسید:)) موندم چرا خون اومد. چه چیز تیزی، درست تو اون قسمت کوچیکش وجود داشته؟ 
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۷ دچارِ فیش‌نگار
آره اونجاها و اون ساعتا هم بچه رد نمیشد
نچ نچ
خوبی به مردا نیومده باید یکیم میزد تو سرتون تا بلکم نظری بر دستمال بیفکنین:))
پاسخ:
:)) نمیدونم شاید پشیمون شدم یه روزی. آخه دستماله لازمم میشد:D

سلام

تو عکستون نمیخوره اینقدر مو داشته باشید که باد ببره!!!!




پاسخ:
سلام. نه موهام نسبتا بلنده. دیگه خیلی که آزارم میده میبندمش. (فقط تو خونه ها. گفته باشم)
جاشه اینم بگین باز خداتونوشکر کنین
همسایه ما یبار بینیش موند لا در تاکسی مجبور شد عمل کنه:/
پاسخ:
واقعا؟
خدا رو شکر میکنم. 
واقعا به خیر گذشت. هم اینکه ممکن بود خودش به من بزنه. 

آقا ما یه وبلاگ جدید و گروهی زدیم، ممنو میشیم اگر دنبال بفرمایید. إن شاءالله رفقا به صورت گروهی براتون جبران میکنیم.

(بازرس قرار بیاد ببینه!!!)

پاسخ:
:)) آقو محمد من همه رو دنبال میکنم. آدرس لطفا
دماغه دیگه، به مویی بنده، شاید یه تیزی، یه پیچی چیزی داشته که کنده شده بوده با سرعت هم که خورده خونریزی کرده
پاسخ:
نمیدونم. داشتید بی میرزا میشدید. آخه میدونی چیه؟ افتضاحش اینه که تیتر روزنامه ها بشه مردی در خیابان به خاطر اصابت دماغش با درب یک نیسان جان باخت. بعد ملت قبل از اینکه سانحه رو متصور بشن، به دماغ من میخندیدن که بابا دماغ بوده یا "لنگه کفش"؟ :))
هستم. با تقریب خوبی می‌تونم بگم که تا اینجا فقط یک پست این وبلاگ رو از دست دادم، همون که کشششش‌دار بود! وقت نداشتم یا حوصله، یادم نمیاد.
تو وبلاگ خودمم هستم، منتها این یلووین، وبلاگ دوممه. الانم خیلی وقته چیز جدیدی نپختم، آپدیت نشده.
پاسخ:
خوب آدرس اون یکی وبلاگتونم اگه دوست داشتید بدید. میخونیم

خداخیرتون بده!!!!!


http://farabirg.blog.ir/

پاسخ:
بسیار هم عالی
این آدرس خدمت شما، بدون شرح :)
میس یلووین
پاسخ:
عه:|من میخوندمتون وقتی که "آقای مردد" بودم. :|
دور از جونتون
هیچ کس از اصابت دماغ با در نیسان نممیره نگران نباشید:)
پاسخ:
قول دادیا:D
عه جدا؟
فکرشو نمی‌کردم :)
پاسخ:
آره آره.
دوست داشتم مونولوگهاتونو. اما وبلاگمو که تغییر دادم خیلیا رو نتونستم پیدا کنم. امروز شما سومین نفرید. 
قولِ‌قول :)
پاسخ:
:))
من جای خانومه بودم برمیگشتم با مشت میزدم تو دماغت 😂 
حالا خوبی برادر ژوزف ؟؟؟
پاسخ:
کم مونده بود مریضت بشم:))
خوبم الحمدالله خواهردلژین
واقعی بود داستان تون ؟!:))
جدی ؟!:)


سلام 
اگر واقعی بود امیدوارم الان حالتون خوب باشه :)
اگر بازم از بینی تون خدای ناکرده خون اومد کشک بخورین یا سیب زمینی سرخ شده . خون رو بند میاره :)


+
ولی با خوندن این پست ، و دیدن دستمال آبی تو این پست ، یاد فیلم روسری آبی با بازی مرحوم عزت الله انتظامی افتادم .



پاسخ:
:)) سلام. اصلا با دیدن اون فیلم شیفته ی خانم معتمد آریا شدم
خوبم رفیق.
ترکیدم به خدا 
خخخخخ

سالار چی بود تو تیتر؟ 
پاسخ:
نیسان دیگه:D نشنیدی میگن نیسان سالاره؟
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۴ شارمین امیریان
نه اتفاقا من اهل چت نبودم. این =) رو از یکی از دوستان وبلاگی یاد گرفتم. گناهش! گردن اون! :)
پاسخ:
یه وقت سوءتفاهم نشده باشه. منظورم بد نبود. منظوم قِدمتتون بود. گناه نبود که:))
آقای مرددی که یه عکس نیم رخ داشت و بیخبر رفت شما بودی؟؟؟؟

چفدر سراغتو ازمن میگرفتن نمیدونم چرااا
پاسخ:
عرق شرم بر پیشانیَم جاری  گشت. من فکر کردم شما میدونید/.
من فقط یه "دال" از شما بیشتر داشتم. اون هم تو اسم فقط.
اما شما کجا و منِ ناچیز کجا. احتمالا دوستان به خاطر تشابه نام از شما سراغ میگرفتن
راستش خنده ام نگرفت. یه عالمه فکرم مشغول شد و شروع کردم به بررسی که نکنه یه زمان هایی به تصور کمک کردن به بعضی آدما رفتم جلو و طرف با این تصور که براش تور پهن کردم کمک رو پس زده باشه؟
پاسخ:
ولی جدا" من فکر بدی نکردم. ایشون لطف کردن و تنها آدمِ حاضری بودند که سواره نبودند. شاید من هم بودم به سمت ایشون میدویدم و دستمال(حالا هرچند کثیف و چیزی) بهشون میدادم. هرچند اگر ایشون جای من بودن اصلا نوبت به من نمیرسید برای دستمال دادن. یهو خدا یه عالمه عابر پیاده اونجا خلق میکرد.
ولی جدا" دست از کمک کردن به دیگران برندار به خاطر اتفاق و نوع بیانی که من داشتم
شما نشستید رو کف زمین اونم اومد نشست کنارتون؟:/
خب نمیتونست ایستاده دستمال بده؟چرا حتما باید بشینه کنارتون؟
حداقل میگفتید مرسی نمیخوام:))

هرچی سعی کردم جمله ی "خون اومده" رو با لحن چیز بیان کنم نشد:):/خیلی کوتاهه آخه
پاسخ:
نه نه نَنِشستم رو کفِ زمین. فقط نِشَستم. چی میگن شما بهش سرپا نشستم:D

آهان فهمیدم جچوری..نصفه نشستید:دی
پاسخ:
:)) خدایا:)) 
آره دقیقا:D
سلام
از این به بعد از خانومتون دستمال بگیرید که مجبور نشید منت اغیار بکشید.

الان وضع بینی تون چه طوره؟ 
پاسخ:
سلام:D چشم
خوبه با یه چسب زخم سرپا نگه‌ش داشتم
این همون دستمال آبی پر از گلابی بود که پری خانم هیچ وقت حاضر نمیشد که برش داره! :))
عجب بختی رو از دست دادین! :دی
پاسخ:
بخت من الان خونه‌ست {درِگوشی} دنبال شر میگردی؟ :))
حالا بی خیاله دختره اون که پرید ! آمپول کزاز زدی ؟ 
:))
پاسخ:
:)) کزاز؟ نه.
چند روز پیش از یه بلندی پریدم صاف رفتم رو یه میخ سر به هوا که از یه چوب زده بود بیرون. چون زنگ زده بود ، آمپول کزاز تجویز کردن. اون قبوله دیگه
البته منظورم از بخت، بخت تملک و استفاده از اون دستمال کذایی بودا! :/
پاسخ:
آهان:))
پست یه طرف کامنتا یه طرف :)))
پاسخ:
آره والله. 
۰۱ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۰ بهارنارنج :)
حالا چیکار کردین؟:|
پاسخ:
هیچی. راننده که نفهمید. تنها عابر ها هم منو اون خانم محترم بودیم.
راننده هم درگیر شد با راننده ی اون نیسانی که پارک کرده بود و درِ ماشینشو زده بود بهش که چرا اینجا پارک کردی:|
۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۰ امید شمس آذر
گاهی وقتا عجب حسن سوء تفاهم هایی پیش میاد!
پاسخ:
حسن سوءتفاهم:D
که چرا اینجا پارک کردی؟!
پاسخ:
آره:)) خودشو مقصر نمیدونست. اگه متوجه میشد که ملونده به دما من هم احتمالا میگفت این چه دماغیه. جمعِش کن از سرِ راه
من نمیدونم چرا آقایون توهمِ جذابیت دارن و اینکه همه بهشون نظر دارن؟:دی
پاسخ:
خداییش اینطوری نیست؟
چرا حاشا؟
۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۳ شنگول العلما
وقتی حضرت آدم ع از برگ درخت استفاده کرده .
 شمام اگه درخت توی پیاده رو بوده  استفاده می کردی احتمالا جواب می داده^_^. 
پاسخ:
مالوندم رو زمین حاجی:D
۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۶ ریحانه ناصری
هاااااااااار هار.خیلی جالب بودددددددد.دوس داشتم.مخصوصن اون پوینت اخر که میگه بی نمک بود یا بیشعور.مرسی از خلاقیتتتت.عالی بود.
پاسخ:
:) ازخنده ی شما خنده م گرفت. آدرس میذاشتید لااقل
۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۳ شارمین امیریان
با اجازه صابخونه من یه سوال از بهارنارنج بپرسم. =)


@بهارنارنج چه جوری وبت رو این جوری کردی؟!
پاسخ:

سلام میری تو  ویرایش ساختار قالب فعلی. همه چیو پاک میکنی و بعد یه جمله تایپ مینُمایی. در این صورت قالبت دیگه قابل استفاده نیست
۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۴۴ شارمین امیریان
مرسی مرسی
مدتها بود این سوال تو ذهنم بود =)
پاسخ:
خواهش
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۵ ام شهرآشوب
موهاتونو افشون کردید در باد، چشم خوردید
پاسخ:
اصلا چشم خورم ملسه

اومدم که توی دومین پیجی ک وقتی اومدم بیان کامنت گذاشتم تسلیت بگم و اعلام کنم که خبر مرگ‌از خبر ریخته شدن یارانه ها هم عادی تره‌...

۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۴ عـلیـرضـ ـا

احساس میکنم یه کِنِف شدنِ خاصّی توی نگاهتون اومده. :)))

پاسخ:
نبش قبر میکنی آق علیرضا؟:))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی