یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

آخرین خط

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ب.ظ

صدای زنگ تلفنم بلند شد و همسر گوشی رو داد دستم و از اونطرفِ خط  یکی خودش رو حاجی فلانی معرفی کرد و گفت آقای غلامی شماره شما رو دادن و برای کار مستندی درمورد شهدا نیاز به فیلمبردار داریم.

ما که کارمون اینه میفهمیم وقتی طرف به تصویربردار میگه فیلمبردار، یعنی یا اینکاره نیست و یا  از بیخ یه جای کارش میلنگه. گفتم چطوری میتونم کمکتون کنم؟

گفت فردا یه جلسه داریم و چندین نفر از جانبازان و سرداران جنگ(؟) قراره بیان اینجا و ما میخوایم شما تشریف بیارید.  بعد هم نهار در خدمتتونیم.(فکر کرد نهار رو نگه من نمیرم)

به شوخی اما با لحن خیلی جدی گفتم: یعنی شما فردا فیلمبردار میخواین که بهش نهار بدید؟

خیلی جدی گفت : نه یعنی ما میخوایم شما تو مصاحبه کمکمون کنید. 

باز به شوخی و با لحن جدی گفتم: نهار چی میشه پس؟

گفت: میدیم بهتون نگران نباشید.

گفتم: نهار چیه؟

کمی مکث کرد و بعد پُقّی زد زیر خنده و گفت: چیز خوبیه. تشریف بیارید.

گفتم آدرس و زمانش رو پیامک بفرمایید خدمت برسم. 

خداحافظی کردم و گوشی رو دادم دست همسر و درِ حموم رو بستم و رفتم زیر دوش و آواز خوندنم رو ادامه دادم. «امشب شب مهتابه،حبیبم رو میخـ...»

فرداش. چهارشنبه 30 بهمن 98

وارد مسجد شدم . دیدم چند نفری مشغول تزئیناتِ استیجی(سِنْ-صحنه) هستن که با داربست به صورت آریه درست کردن.

با خودم گفتم با سر و صدای این همه کامیون و تریلی که کنار مسجد برای شهرک جدید مصالح میارن چطوری میخوان مصاحبه بگیرن؟ 

زنگ زدم به اون آقای حاجی فلانی و اومد و رفتیم تو یه اتاقی و هی چای بستن به تنگ ما و منتظر شدیم تا آقایون از راه برسن.

حدودا دو سه ساعتی گذشت و منم با چراغ قوه گوشیم و اون کِرْمی که تو لیست بازی هاش هست سر خودم رو گرم کردم و یه چُرتی هم زدم که یکی صِدام زد و گفت شما فیلمبرداری؟ گفتم بله. گفت حاجی میگه بیا آماده شو مراسم داره شروع میشه.

تو دلم گفتم: مراسم؟(گیج خواب بودم. ) دوربین و سه پایه رو برداشتم رفتم تو محوطه مسجد که دیدم جا سوزن انداختن نیست. 

ببین این نهار چه میکنه

قاری شروع کرد به خوندن و یکی اومد درمورد شهدا حرف زد و جایگاه جانبازان رو برامون مرور کرد و همینطوری گرم حرف زدن بود که حاجیشون اومد گفت: آقا تشریف آوردن بیاید از ورودشون فیلم بگیرید

تو ذهنم گفتم خوب این آقا، قطعا «آقا» که نیست. امام جمعه ست؟ آره دیگه حتما. پس دیگه به غیر از «آقا» که اینجا نیستن  و امام جمعه و من، کی تو این شهر آقاست؟

به ضرب و زور کفشم رو از زیر انبوهی از کفش ها درآوردم و نصفه نیمه پام کردم و هفتاد هشتاد تا از  کفش ها هم شوت کردم و یه چندتایی هم زیر پام لگد مال شدن تا رسیدم تو حیاط مسجد.

یهو چشمام چهار تا شد. آقا ایشونن؟

یه بچه هم سن و سال خودم که شاید اطلاعاتش از جنگ و شهید و جانبازان بیشتر از من نباشه، از یه ماشین از این گُنده ها که سفیدَن و خیلی شاخن، پیاده شد و سه چهار نفر از آدمایی که تا دیروز شرخر بودن، بعنوان بادیگاردش پیاده شدن و مثل پسر پیغمبرْ سر به زیر و گوش به فرمان و مطیع، دورش میگشتن.

نگاش کردم و یه لبخندی که هزار تا متلک و پوزخند و از این قبیل موارد توش بود تحویلش دادم و یه سری برام تکون داد و اومد که رد بشه ، حاجیشون گفت: فیلم بگیر. فیلم بگیر. و هی میزد به شونه م.

گفتم: شما گفتی چهار تا جانباز و رزمنده و سردار میان برا مصاحبه که.. این بابا اینجا چی کار میکنه؟

گفت: بگیر فعلا.... بگیر. فیلم بگیر.

دستش رو پس زدم و گفتم : این مسخره بازیا چیه؟ سیصد نفر نشستن تو مسجد که این یارو بیاد براشون وراجی کنه؟

یه عده بادمجون دور قاب‌چین هم که اونجا ایستاده بودن اومدن وسط و یکی گفت: درست حرف بزن وراجی یعنی چی؟

دیدم هوا پسه:)))

رفتم تو مسجد و بار بندیلمو جمع کردمو زدم بیرون.

حاجیشون اومد گفت : استاد چرا میری؟

گفتم من برای کاندیدایی که میخواد با نهار مردم رو برای خودش بخره، کاری انجام نمیدم.

گفت شما پولتو میگیری.

گفتم مسئله همینه برادر. مشکل همینه. معضل  همینه. ما پولمونو میگیریم و نهارمون هم میخوریم و ....

یهو یکی صداش زد و رفت.

منم  برگشتم مغازه.

***


تیتر مطلب: دسته گُل شورای نگهبان

نظرات  (۱۹)

لعنت الله علیهم اجمعین

پاسخ:
اونا که رأی میخَرَن دیگه...
۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۱۶ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

بابا چرا متوجه نیستین؟ این عطش خدمت دارن‌... خدممممتتتتت

پاسخ:
به قول حامد {لینک} اینها همینقدر میشه ازشون انتظار داشت. تمام توانشون همین نهارَس....
۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۲۶ فاطمه حسینی

تمامممممم 

بهترین کارو کردین بهترینننن

پاسخ:
یعنی عاشق اینم که مورد تأیید قرار بگیرم :))

جدی اونجا چه دیالوگی گفتی؟ 

 

 

شصت و چهار نفر واسه دو تا صندلی ثبت نام کردن من نصفشون را هم حتی اسمشونو ندیدم 

 

غیر از نهار یه راه معرفی گسترده تر تعریف کن 

پاسخ:
هرچی که گفتمو نوشتم دیگه. فقط یه جایی رو نذاشت حرفم تموم بشه و رفت.
اینجا 8 نفرن برای یه صندلی. و من فقط یکیشونو میشناسم. که هشت سال زمان احمدی نژاد فرماندار بوده. چون چوب لای چرخم کرد و نذاشت با تمام مدارک و سوابقم، استخدام بشم و پسرِ یکی از اقوام خودشون رو جای من قرار داد، بهش رأی نمیدم. 

آخه یبار بهت یه چی گفتم زدی تو پرّم که من ادبیات و تخیل حالیم نمیشه 

گفتم شاید باز بعضی چیزا را ادبی تخیلی نوشتی 

 

 

 

جوابمو ندادی حواسم هست 

پاسخ:
خانم حواس جمع! سوالت رو دوباره بپرسD:
من تو پر کسی نمیزنم. حرفم رو صریح میگم... عذر میخوام اگه پَرت زخمی شد:)
D:
سوالت رو بپرس

ناهارشون چی بود حالا میرزا؟

پاسخ:
اینجا روزهایی که جشنه، آلو خورش میدن. شبیه همون زرشک پلو ولی آلو هم داره. دلت آب.:))
روزهای عزا کشمش پلو میدن. در غیر این صورت هیچی نمیدن. اگه دیدی روز عزا دارن آلو خورش میدن بدون که خوشحالن از اون عزا و بلعکس:))

اینا فازشون جدی چیه؟ دنیاشون فرق داره با این چیزی که میبینیم؟؟ چجوری یه نفر جرات میتونه بکنه همچین کارایی بکنه آخه..

پاسخ:
یه نفر مهدی جان؟
تقریبا میشه گفت اکثریت

میرزا من پر ندارم 

بال هم ندارم 

از همین دست و پامن بلد نیستم استفاده کنم چون شعورشو ندارم 

کم بخند حال خنده دیدن هم ندارم 

 

سوال رو هم ولش کن مهم نیست 

من میرم یه رایی میدم و میام 

 

 

پاسخ:
کار خوبی میکنی. 
۳۰ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۹ فاطمه حسینی

یه چیزی بالاتر از گرخیدن 

:) تو مایه های تنبلی برای خوندن این همه عدد و رقم 

 

پاسخ:
:))
۳۰ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۹ رحیم فلاحتی

داداش امیدوارم چک تو بازار نداشته باشی که برگشت بخوره ! من که از اون شرخرهایی که می پلکیدن ترسیدم ! 

ای ول ! داری داداش !

بلا دور باشه :))

پاسخ:
بابلسر یه شرخر داره ، خدای همه ی شرخر های  دنیاست. اصلا یه وضعیا...
هربار خواستم درخواست دسته چک بدم، یاد اون افتادم بیخیال شدم:)))))

۳۰ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۳۹ آقای مهربان

سلام 

عه؟  اقا از این برنامه ها بود بهشون بگو یه دستیار داری تا منم باهات بیام. ناهاره دیگه. همسفر و حانیه رو هم میاریم کمک ! خونه مون هم فک کنم نزدیکتونه

وقتی هم ناهار رو خوردیم یه دعوا سوری راه میندازیم و میریم :)

پاسخ:
سلام
نگفته بودی خونتون این نزدیکیاست....
شما دست همسفر و حانیه خانم رو بگیر بیا خودمون بهت نهار میدیم بی منت و دعوا....
قدم رو چشممون بذارید

جووری جشن میگیرن و شام میدن و راه بندون میکنن و کلی بادمجون دوروبرشون جمع میکنن انگاری یهفته کامل عروسیشونه!

راستی بنظرم ینی هیچکی حاضر نبوده تصویربردارشون بشه به دروغ متوسل شدن این خدانشناسا...

احسن میرزا احسن که بهترین کار رو شما کردی.

پاسخ:
اصلا نمیدونم چرا خدا منو طوری خلق کرده که همیشه بهترین کار رو میکنم D:
سال 88 هم همچین بساطی داشتیم یه هفته تو تبلیغات موسوی پدرمون دراومد و بیشتر از 50 ساعت فیلم گرفتم و اون موقع باید تند تند کاست میخریدم. موسوی رای نیاورد و من موندم و 50 تا کاست و حوضم:))
البته من طرفدار موسوی نبودم شغلم تهیه گزارش بود براشون D:

انتخابات فقط شهر ما، فکر کنم حضور پای صندوق های رای هم بالای صددرصده یعنی رای دهنده وارداتی.!

منم هی از گروه ها ریمو میشم.😐

پاسخ:
:)) میشی یا میشونَنِت:))
رای دهنده وارداتی رو خوب اومدی بخدا 

من اگر جای همسرتون بودم میگفتم اون خانومه کیه که دستش تو هدر مشخصه و داره رای میده؟!

همی‌قدر تباه و دو به هم زن! :)

 

پاسخ:
:))) دقت نکرده بودم. چرا ناخناش این شکلیه؟:)))
چرا لاک نداره. چرا انقدر بلنده؟ چرا انقدر سفیده؟:)) 

لاک که داره؛ صدفی طور :|

 

پاسخ:
آهان از اون لحاظ:))
۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۰۳ رحیم فلاحتی

خُب خدا شکر ! از یک شر عُظما جستی :)

پاسخ:
عظما رو خوب اومدی:))

شام و ناهار خوبه که یه سری آدم گشنه و نیازمندم  این مدت به این بهانه  بهشون  لقمه نونی میرسه :))

اینا واقعا خوبه :)

شما فکر کنین تو منطقه ما متاسفانه علاوه بر اون چیزهای که شما گفتین برای هر رای مبلغ ۴۰۰ هزار تومان به بالا رای رو میخرند !!

چهار سال قبل این مبلغ ۱۰۰ هزار تومان بود الان شده بین ۴۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومان.

چهار سال قبل یکی از همین نماینده های منطقه مون با همین ترفند نماینده شد :|

دیشب داداشم به شوخی میگفت بریم رای بدیم دو و دو نیم تومان خانوادگی کاسب میشیم :دی

 

 

 

سلام :)

خدا قوت 

پاسخ:
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته....
چرا مثل نماز سلامِت رو آخر میدی؟:)))
چه سِرّیه؟ :))

یه بار دیگه بهتون گفته بودم من چه آدم خبیثی هستم. 
من واسه همون صد هزار تومن، همه کار میکنم. همّه کار.... واقعا الان 600 میدن؟ بذار حساب کنم. رفت و برگشتم اگه کلا بشه 150، برام 450 تومن میمونه. قسط بانک سینام جور میشه. امشب راه میفتم.

میشوننم. :))

خودشون که الحمدالله فقط حرف میزنن و برا هیچ یک از اهدافشون راهکار نمیدن، تو گروه های همه اشون سه چهار تا سوال ثابت پرسیدم همه ریمو کردن. یکی هم به سوال نرسید گفتم: فضا رو مسموم تر نکنیم و با تخریب هیچ پیشرفتی نمیشه زود ریمو کردن.

یکی هم وقتی فهمید خانمم فاز روشنفکری گرفت(البته گروه هم اندیشی عمومی بود برا کاندید خاصی نبود) گفت: بخاطر راهنمایی در مسیر انتخاب درست ادمین گروه شدی. عصری فعالیت ها رو چک کردم، پنج دقیقه که از رو پیامم میگذشته حذفش میکردن. :|

رفتم پی وی مدیر گروه و به خجالت کشیدن دعوتش کردم.

پاسخ:
پس خدا لعنتشون کنه که انقدر نشونَنِت:)))
فکر کنم بدونم چطوری میتونی کسی رو خجالت کشیدن دعوت بنُمایی:))
سوالت چی بود؟

بارک الله به شما!

پاسخ:
و بر ما ان‌شاءالله :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی