یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

چیز

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۵۸ ق.ظ

از طرف بنیاد شهید سفارش دادن براشون یه فیلمنامه بنویسم که سیاستهای کلی بنیاد شهید رو توش لحاظ کنم و به شهدای دفاع مقدس یا شهدای حرم و یا مدافع امنیت و  جوانان و دغدغه هاشون و غزه و خانه و خانواده هم ربطش بدم. سیره نبوی هم فراموش نشود.

یه طرحی بهشون دادم و خوندن و احضار کردن بنده رو

یارو: آقاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ (همینقدر کشید آقا رو) این خیلی چیزه. نمیشه این چیزاش رو یه ذره کم کنی؟

گفتم: خوب اون چیزاش کم بشه که دیگه معنی پیدا نمیکنه

یارو: آخه خداییش خیلی چیزه بعدا برامون بامبول میشه

(خنده م گرفت) گفتم: خوب باشه ولی فکر نکنم خیلی هم چیز باشه ها. 

یارو: نه خدایی خیلی چیزه. اینها بدجوری چیزَن.

گفتم: اگر این چیزا رو حذف کنم باید این داستان اینطوری تموم بشه ها (بعد یه پایان آبکی براش تعریف کردم)

یارو : خوب باشه این هم قشنگ میشه دیگه. نمیشه؟

(رفتم یه کم روش کار کردم و چیزاش رو حذف کردم و یه سری چیز دیگه مجبور شدم اضافه کنم. اما اون چیزا دیگه منشوری و ممیزی نبود)

(دو روز بعدش)

یارو: میگم این چند تا چیز هم مدیر واحد گفته حذف بشه و این چیزا اضافه بشه

گفتم: خوب این که اصلا از موضوع اصلی پرت میشه که. رسما داره میشه یه داستان دیگه.

یارو: عیب نداره. اونا با این چیزا، ذوق میکنن

(رفتم و دوباره اون چیزا رو حذف کردم و اون چیزایی که خودم اضافه کرده بودم هم حذف کردم و یه چیزایی که خودشون خواسته بودن اضافه کردم و شنبه هفته بعدش رفتم اونجا)

یارو: خوب الان خوب شد ولی اون روز بعد از اینکه شما رفتی مدیر واحد گفت این چیزا هم حذف بشه

تو دلم گفتم: پاشم با لگد برم تو آبگاش؟ یا دل و روده ش رو بکشم بیرون؟

اما به خودش  گفتم: خوب الان این چیزا هم حذف بشه که دیگه فیلم داستانی نمیشه میشه یه کار مستند. یا بهتره بگم یه کار گزارشی گفتگو محور.

یارو: آره آره دقیقا همین رو میخوان

گفتم: خوب از اول بگو یه کار مستند میخوای (همون جا ایده ای که به ذهنم خورد رو براش تعریف کردم. ذوق کرد.)

یارو: اصلا پاشو با هم بریم پیش مدیر. همونجا حل و فصلش کنیم

دوباره تو دلم بهش گفتم: خوب مرد حسابی اگر تو هیچ کاره ای چرا هفت هشت  روزه من رو درگیر خودت کردی؟

ولی به خودش گفتم: بریم ببینیم چی میشه

مدیر واحد: به نظرم این موضوع هیچ ربطی به شهدا نداره ها

من: :|

مدیر واحد: طرح باید جون دار باشه

من: :|
مدیر واحد: اون چیزی که تو ذهن مرکزه این نیست

یارو: منم بهشون گفتم

من: :|

مدیر واحد: طرح دیگه ای ندارید؟

(نشستم قصه ی فیلمنامه اولی رو که بهشون داده بودم مفصل تعریف کردم)

مدیر واحد: خوب این که خیلی خوبه. چرا این رو نیاوردی؟

(داشتم شاخ در میاوردم)

یارو: آره به نظر منم این خیلی خوب بود

گفتم: خوب من هم اول همین رو دادم خدمتتون که رد کردید.

مدیر واحد: (نگاه به کاغذا کرد و بعد رو به من، خیلی متفکرانه گفت: ) ولی اینی که من میبینم اون نیست که تعریف کردیدا

گفتم: نه همین بود بخدا. دادم ایشون و شما خوندید و اصلاحیه زدید و تغییرش دادید دیگه

یارو: به من دادی؟

(یه کم چپ چپ نگاش کردم و پشیمون شدم از اینکه دل و روده ش رو نکشیدم بیرون.یارو هم خیلی حق به جانب به نگاه میکرد)

یارو: همین که مدیر میگه خوبه اون رو بیار

(داشتم عصبانی میشدم پس) گفتم:  ببخشید این طرح رو قبلا دادم جایی و فروختمش. نمیتونم باهاتون همکاری کنم

مدیر واحد: چرا؟ (آرنج هاش رو گذاشت رو میز و تسبیح رو جلوی صورتش میتابوند و ادامه داد)  واقعا همه ی ما مدیون شهدا هستیم و باید یه کاری براشون بکنیم( بعد یه لبخند نجسی زد که حالم به هم خورد)

گفتم: مدیر مرکزتون کیه؟ نفر آخری که باید یه طرح رو تصویب یا تایید کنه کیه؟

مدیر واحد: میفرستیم واحد فرهنگیِ مرکزی. یعنی تهران

گفتم: من با آب و هوای تهران نمیتونم کنار بیام. ریه هام سنگین میشن. فشارم میره بالا و دچار تشنج میشم)

(یه کم سکوت کردن و تو ذهنشون داشتن این دوتا موضوع رو به هم ربط میدادن و احتمالا به نتیجه ای هم نرسیدن)

مدیر واحد: خوب الان چی کار کنیم؟ آماده ش میکنی؟

گفتم : نه

یارو: چرا اونوقت؟

گفتم : عرض کردم که با آب و هوای تهران نمیتونم کنار بیام.

(دوباره رفتن تو فکر و از جام بلند شدم که بیام بیرون)

مدیر واحد: الان ما چی کار کنیم؟

گفتم: شما رو نمیدونم ولی من میرم به کارام برسم. 

مدیر واحد: چاییتون رو میل نکردید.

(همینطور که داشتم میرفتم بیرون)  گفتم: نمیخورم. شما میل کنید.

(و زدم بیرون)

موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۴/۰۲/۱۴
مهدی فعله‌ گری

داستان

دفاع مقدس

نظرات  (۵)

وای! هنوز پف چشمام از آبغوره گیری پای ترازوی نا عادلانه مدیرمون خشک نشده که پستتون رو دیدم. (همدردی)
این چه ساختار بیماری هست توی نهاد های عمومی نمیدونم. 

و اینکه چیکار میشه کرد نمیدونم

دلم خونه..

پاسخ:
هیچ کاری نمیشه کرد متاسفانه
۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۷:۲۲ محمد قاسم پور

سلام علیکم

به نظرم اگر همون اول می‌گفتی ده درصد مال یارو، قضیه حل می‌شد.

پاسخ:
علیک سلام. شاید هم همینطور باشه :))
۱۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۱:۰۱ آفتابگردون ...

شاید اون مسئول واحد کلا در جریان نبوده

آیا نباید فقط "یارو" رو له میکردین و داستان اول رو تحویل مسئول میدادین؟ 

پاسخ:
نه انقدر با این نهاد ها مواجه شدم که درس عبرت گرفتم. پول دادنشون هم اصولی نیست آخه. یه فاکتور میدی. میبینی واسه چندرغاز باید شش ماه بری و بیای.

سوالات و ابهامات زیادی ایجاد شده که طرح شما چی بوده اونا کی بودند منظورشون از چیز چی بوده

اما مهم‌ترین نکته فشاری شدن شما از حماقت و اسگلیت چند مدیر ابله کارنابلد بوده که این موضوع منتقل شد

پاسخ:
دقیقا همون فشاره مدنظرم بوده ولی هر فشاری رو یه عده میفشارن. :)))
همون جریان خسته‌کننده کنش و واکنش
۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۵۸ محمد قاسم پور

سلام علیکم

آقا بخش نظرات مطلب آخر رو باز کنید.

از شما بعید بود فحش بدی دربری😉

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی