یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

غم های زودگذر مَش ماشالله بی درد

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ

یه عده تو خونه‌هاشون سگ نگه میدارن و یه عده‌ی دیگه گربه. یه عده همستر و یه عده طوطی و فنچ و قناری و مرغ عشق. یکی هم هست تو خونه آپارتمانیش گوساله نگه میداره. این رو امروز تو اخبار خوندم.

من آکواریوم دارم. 

داشتم. 

یه آکواریوم پر از ماهی‌های ریز و رنگارنگ.

چند روز پیش که از خواب بیدار شدم دیدم یکیشون دار فانی رو وداع گفته و روی آب معلقه. غروب نشده همسر تماس گرفت و گفت: دو تا از ماهی‌ها غزل خداحافظی رو نخونده، به دیار باقی شتافتند. شب که رفتم خونه آب آکواریوم رو عوض کردم و ضدعفونی کردم و گفتم خدا رو شکر که بقیه نمردن.

صبح اما، هیچکدومشون زنده نبودن.

واقعا دردناکه. آدم گاهی به یه خودکار که مدتهای طولانی تو دستاشه، انس میگیره. چه برسه به یه موجود زنده. بعضی وقتا فکر میکنم اونایی که تو خونه شون سگ و گربه‌ای که شعوری نسبتا بالاتر از ماهی دارن، نگه داری میکنن، موقع مرگشون، چه واکنشی نشون میدن و چه رنجی رو تحمل میکنن.

 از اینکه همه‌ی ماهی‌ها  از یه دردی رنجور بودن و من متوجه ش نشده بودم،کلافه شدم.

 اینکه ماهی‌ها رو یه چیزی آزار داده و من نتونستم درکش کنم، داشت عذابم میداد.

 به تک تکشون فکر میکردم. به اونی که دُم‌های طلایی داشت. به اونی که تازه یه عالمه بچه به دنیا آورده بود. به اونی که اولین ماهی آکواریومیِ من بود . به اونی که خط‌های طلایی رو بدنش داشت. به اونی که روی سرش یه چیزی شبیه گل کوکب باز شده بود و شبیه سلطانها راه میرفت. به اونی که به همه میپرید و شرور بود. به اونی که انقدر مهربون بود که همه دوستش داشتن، حتی اونی که شرور بود.

نمیتونستم با خودم کنار بیام و بگم چندتا ماهی بوده دیگه. تا دیر وقت مدام یادشون میفتادم و نوچ و توچ میکردم انقدر که همسر هم کلافه کرده بودم. 

به همه چی فکر کردم.

 به اینکه جای پمپ هوا رو عوض کردم و ممکنه اونجایی که پمپ رو گذاشتم، قبلا داروی دفع سوسک زده باشم. به اینکه این سنگ ریزه‌هایی که برای کف آکواریوم خریدم ممکنه آلوده بوده باشن. به اینکه غذایی که چند روز پیش خریدم، فاسد بوده باشه، به اینکه اون ماهی جدیده که سه روز پیش خریدم ممکنه مریض بوده باشه، به هرکدوم فکر میکردم، هزار تا دلیل براش پیدا میکردم که نه این نمیتونه دلیل قتل عام ماهی‌ها باشه. اما با اینحال خودم رو مقصر میدونستم!

 بدون شک یه چیزی در من غلط بوده که چنین شده. تا اینکه دیروز بابام زنگ زد و گفت ماهی‌هاش همه مرده ن. تا این رو گفت مطمئن شدم به خاطر غذایی بوده که براشون گرفتم. حتما اون فاسد بوده . چون بخشیش رو به بابا داده بودم که برای ماهی هاش استفاده کنه. 

خوب خدا رو شکر دلیلش رو فهمیدم.

 آروم گرفتم.

 واقعا آروم گرفتم.

 همسر دیگه کلافه نبود.

 شب راحت خوابیدم.

 آکواریوم رو شستم. 

ضدعفونی کردم

 و الان تو فکرم ماهی های جدید بخرم.

 گوربابای ماهی هایی که مظلومانه مُردند و از درون فروپاشیده بودن و دچار بیماری و یا مسمومیت شده بودن.


حتی به خودم زحمت هم ندادم برم بگم آقا این غذایی که دادی احتمالا تاریخش گذشته و چنین شده و چنان شده.

میرم یه آکواریوم و ماهی‌فروشی دیگه؛ یه مشت غذای جدید؛ و یه مشت ماهی جدید میخرم تا زندگی رو دوباره تو اون قفس کوچولو برای چند تا حیوون کوچولوی خوشگل دیگه آغاز کنم و بهشون سر بزنم و ببینمشون و حظش رو ببرم و بگم من چقدر خوبم که دارم اکسیژن و غذای این ها رو تامین میکنم و حتی یه لحظه هم به اون ماهی‌هایی که با درد مردن هم فکر نکنم و توی دلم بگم گور باباشون. این جدیدا خوشگل ترن و اگر هم روزی مردند میرم چندتا دیگه میخرم. 

نظرات  (۹)

خود انتقادی خوبی بود 👌

پاسخ:
آره

من دقیقا از ترس همین لحظه ، هیچ موجود زنده ای رو اجازه نمیدم وارد خونه بشه، از ماهی گرفته تا جوجه و ... 

 

کاش خبر میدادید به آقاهه، لااقل به بقیه نفروشه این غذاها رو :(

پاسخ:
بد و خبیث بودن مزه داره. 
این همه میگن سیگار ضرر داره، تولید و وارد نکنید کی گوش میده؟ شما فکر میکنید من به اون یارو بگم، اجناس مغازه ش رو معدوم میکنه؟ 


ما مکلفیم به تلاش ... هرچند نتیجه در حیطه اختیار ما نیست ، البته میدونم که خودم توی خیلی از مسائل بهش عمل نمیکنم

پاسخ:
بله البته درسته کاملا!
واقعیتش بهش گفتم ولی زیر بار نرفت

پس منم برم آکواریومی که ماه‌هاست تعطیل کردم رو دوباره راه‌اندازی کنم...

پاسخ:
آره برو راه بنداز. غذا نخر من حدود صد گرم دارم که لازمش ندارم برات میفرستم D:

سلام، کامنت‌ها رو که خوندم متعجب شدم، پس چرا من فکر کردم این پست در مورد ماهی‌ها و آکواریوم نبود!

پاسخ:
شما درست متوجه شدی. :)
بهتره بگم درست فکر کردی
۲۵ فروردين ۰۴ ، ۱۴:۲۴ آفتابگردون ...

منم بودم دقیقا همین مراحل رو طی میکردم!

پاسخ:
نه باورم نمیشه. شما لااقل یه شعر درمورد تک تکشون میگفتی. :)
۲۵ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۳۸ محمد قاسم پور

 

سلام علیکم 

از دل برود هر آنکه از دیده برفت.

شما را به یک لیگ بالاتر دعوت می‌کنم:

 

یک حیوان حلال گوشت را پرورش بدهید و بعد بخورید.

 

 

لیگ بالاترش:

ذبح رو هم خودتون انجام بدید.

 

پاسخ:
علیک سلام یه مدت که یه حیاطی در اختیارم بود، مرغ و خروس و اردک و بلدرچین داشتم. چندسالی تخم‌مرغ نمیخریدم اما مجبور شدم سرشون ببرم و حیاط رو تحویل بدم. بله واقعا اینطوری خوبه. اینکه یه سری موجودات رو پروار کنیم و نفعش رو ببریم. کاش مسئولین لااقل به خاطر این نفعی که دارن از ما میبرن، به فکر پروار کردنمون هم بودن

میفهمم  من نسبت به گلام اینم...

 

میدونید حالا ماهیی و گل وابستگی کمتری دارن ولی بازم ادم اون خباثت درونش میبینه مثلا من گلی که مدت زیادی بهش رسیدم و چون نمیگیره گاهی جوری کلافم میکنه که میگم کاش بمیره برم یه گل جدید بیارم جاش، ولی خب طاقت اینکه تا قبل مرگش بمدازمش دور هم ندارم ولی خب میبینم منم ته وجودم خبیثم

پاسخ:
همه خبیثیم. من دستم به گل خیلی میره. چوب خشک میذارم تو خاک جوونه میزنه. ولی وقتی بزرگ میشن و رشد میکنن ‌‌نگهداری بیشتری میخوان، خسته میشم. گاهی میگم اگر خدا بهم بچه بده هم بعد از بزرگ شدن و نگهداری و کنترل و تربیت سختش، ممکنه خسته بشم؟

ما حافظه‌ی تاریخی ضعیفی داریم. مطمئنم تا زمانی که اون صد گرم به دست من برسه، دیگه فراموش کردم موضوع رو! غذا رو می‌ریزم توی آکواریوم و... باز تاریخ تکرار می‌شه!!!

پاسخ:
آفرین دقیقا در راستای فهبای عرایض بنده، نظر دادی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی