من چه درباره ای دارم؟ به این فکر میکنم که آیا باید مثل بعضی از دوستان شعر بنویسم و مثلا بگویم "پیر منم جوان منم تیر منم کمان منم یار مگو که من منم من نه منم، نه من منم گر تو تویی و من منم من نه منم، نه من منم.....؟" یا بنویسم مردی از تبار معتدل خزری و .... یا مثلا عکس یه غروب بذارم و بگم ، شرح حال من.یا مثلا بنویسم هیچ چیزی درباره ی من وجود ندارد؟
مگر میشود هیچ چیزی وجود نداشته باشد؟ هیچ هم به تنهایی کلی "درباره" داره.
بگذریم.
مهدی.
سال هشتاد و هشت با فضای مجازی آشنا شدم. یه جایی بود شبیه توئیتر به اسم فیس بوک ایرانی. میرفتیم از این ور و اونور کپی میکردیم و میچپاندیم در صفحه ی خودمان. کمی که گذشت و فهمیدیم فیلتر شکنی هم وجود دارد و عـَــــــــــــ چه خبره اونجاهایی که فیلتر شده، با فیس بوک اصلی آشنا شدم. دیگه صبح تا شب کارم شده بود کپی و پیست. یه مدت گذشت و با میهن بلاگ آشنا شدم. بعد ترکاندمش و بلاگفا را ترجیح دادم که تلافیه ترکاندن میهن بلاگ را سر من آورد و مرا ترکاند. فکر میکنم سال 92 بود که یک دوستی مرا دعوت کرد به بلاگ دات آی آر. یعنی اینجا. اون موقع دعوت نامه ای بود کیا یادشونه؟ یعنی باید یکی از طریق ایمیل و مسیری که بیان تعیین کرده بود، دعوتت میکرد. هر بلاگری هم ده نفر یا نمیدونم یادم نیست چند نفرو میتونست دعوت کنه. از اونجایی که دست به ترکوندنم خوب بود، هی مترکوندم. اولین وبلاگم تو بیان اسمش ، اسم همین وبلاگ بود. بعد زرد ساخته شد و بعد آقای مردد"یک قحطی زده" یه وبلاگ داشتم به اسم آلونک خیلی خوب بود خیلی دوستش داشتم . چهار نفر بودیم که تک خطی مینوشتیم. از اون چهار نفر فقط من و یکی دیگه موندیم که عشقه. یه وبلاگ داشتم فقط عکسامو میذاشتم. عضو باشگاه عکاسان ایران بودم و نمیدونم سایتش چی شد . هرچی میگردم نمیابمش. بیابمش هم رمز و رموزش یادم نیست. آهان یه وبلاگ داشتم به اسم جدیدترین فراخوانهای ... خوب بود. طرفدار داشت. یه روزی ترکوندمش. و بعد راننده تاکسیو ساختم. البته یه "نجواگر" هم هست که کم مینویسم. اونجا بیشتر حالات درونیِ خودمو مینویسم که قطعا برای شما ناخوشاینده.و بعد دوباره این وبلاگ که میزبان شماست. مریضم دیگه. بعدی رو الان نمیدونم چیه، متعاقبا اطلاع میدم.
مهدی.
یه چند صباحی هم درس خوندم. کار کردم. نقاشی ساختمان. کارگر بنایی. جوشکاری. نجاری و قشنگ ترینشون فیلم سازی بود. فیلم ساختم. کوتاه. مستند. خبری. گزارشی. شاعرانه . بازیگری کردم. تئاتر. تازه جایزه هم دارم:))
مهدی
الان آتلیه دارم. تو شهرمون. با محاسن نسبتا جو گندمی در سن 42 سالگی(بعدا تغییر خواهد کرد) مینشینم و از زن و بچه ی مردم عکس میگیرم. گاهی هم میایستم.
همین.
دیگه چی لازمه بگم؟ دستم درد میکنه. جورابم سوراخ شده. کفشم جدیدا قیژ قیژ میکنه. سَرَم هم میخاره. خاروندم. خوب شد.رمز هر مطالبم هم عنوانِ اصلیِ همان مطلب است. برای مثال اگر عنوان مطلبم "آبادانی (مربوط به زندگیِ سخت گذشته ام) " است، رمز مطلبم "آبادانی" است.
سلام
ازتون دعوت میکنم برای انتشار سریع و ساده مطالب و تصاویری که ثبت می کنید از شبکه اجتماعی ویترین استفاده کنید
با سپاس
کنید