یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

سلام! 

چقدر فکرم درگیر شد با این سوال. هر بار که می‌نشستم و فکر میکردم، کوهی از خواسته‌ها و تمایلات ایجاد میشد که بعضی دست نیافتنی و بعضی دیگر سخت، با مسیری دور و طاقت فرسا بودند.

خوب باید ده تا از خواسته‌ها رو بر میداشتم و به عبارتِ صحیح‌تر گلچین می‌کردم و به دعوت دوست عزیزم "حامد" می‌نوشتم در این دفترِ دردسر ساز.

خوب اولین خواسته و یا کاری که دوست دارم قبل از مرگم انجام بشه و یا اتفاق بیفته، خدمت کردنه.

1-«خدمت به خلق خدا. اصلا اهمتی نداره که آدمهای طرف مقابلم از خوبها باشن یا بدها. اما هر بار و هر لحظه از خدا میخوام مرگم ساده و دمِ دستی نباشه. آرزو دارم که مرگم دلیلِ ملموسی داشته باشه و دلیلش هم خدمت باشه. شاید ته دلم بخواد بوی شهادت هم داشته باشه اما اگر نشد هم نشد. مرگی باشه که در نهایت، لبخند خدا رو لااقل برای یک بار هم که شده نسبت به خودم داشته باشم. شکل و شمایلش رو نمی‌دونم اما شاید در حال نجات یک فرد تصادفی از ماشین.شاید در حال نجات یک آدم از زیر آوار. و یا صانحه آتش سوزی و یا نجات شخصی از دست اشرار و ....» (حالا انگار مثلا من در گروه امداد و نجات دارم کار میکنم)

(همیشه آرزو داشتم مایه افتخار و سربلندی اول پدرم و بعد مادرم باشم. مثل همه دوست داشتم وقتی خواهرهام از من اسمی به زبان میارن، پُز بدن و به خودشون ببالن. نشد که بشه. تقریبا چهل سال گذشت و نشد)

2« افتخار آفرینی برای پدر و مادرم. چقدر خوب میشه که با اولی در هم آمیزن و چیزی شبیه مثلاً"اهدا اعضاء" بدنم برای آدمهایی که هنوز امیدی به زندگانی‌شان هست، باشد»

(نمیدونم گفتنش صحیحه یا نه ولی تا چند سال پیش زیارت حرم امام رضا(ع) هم برایم اهمیت نداشت. نه هیئتی، نه امام حسینی (ع) نه اربعینی ، نه حماسه ای نه سینه زنی و عزاداری ، اما امروز لحظه ای نیست که از خدا نخوام توفیقی نصیبم کنه برای)

3« زیارت خانه ی خدا و مرقد حضرت نبی اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و قبرستان بقیع و حضور در نزدیکترین نقطه به نَفَس مبارکِ مادرِ همه‌ی ما، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)»

(وَ أَعُوذُ بِکَ، یَا رَبّ، مِنْ هَمّ الدّیْنِ وَ فِکْرِهِ، وَ شُغْلِ الدّیْنِ وَ سَهَرِهِ،.....     قرض دارم یه عالمه دِین به گردنم هست که باید ادا بشه. دوست ندارم مرگم فرا برسه و چشمم رو ببندم و اگر یه درصد کسی هم خواست سوگواری کنه، برای بدبخت شدنش از مالِ از دست رفته‌ش باشه و  قرضی که به گردنش افتاده. پس دلم میخواد)

4« ادای دِین کامل کنم و قرضهام تموم شده باشن و در نهایت حق الناسی به گردن نداشته باشم. حق الناس مالی و معنوی. چقدر حلالیت لازم دارم خدا! »

5« یه عالمه آدمکهای بلاتکلیف وجود دارند که توسط من خلق شدند و نمیدونم چطوری کار و زندگیشون رو به سرانجام برسونم. دلم میخواد لااقل داستان و داستانک‌هایی که شروع کردم به سرانجام برسن» (و همه رو تقدیم کنم به همسرم. تصور  اینکه بمیرم و اون آدمکها تا ابد معلق بمونن و هیچ کس هم ازشون خبری نداشته باشه که بتونه از اون سردرگمی نجاتشون بده، آزارم میده)

6« برم یه رستوران گرون قیمت و از اونجایی که قرار نیست پولی بدم، بدون رو دربایستی و بدون اینکه نگران باشم کسی منو ببینه، تا سرحد مرگ بخورم.» آخ اگه همین یه دونه برآورده بشه برام بسه.» پنج تای قبلی رو نمیخوام D:

7« زندگی همسرم رو بتونم برای بعد از مرگم تأمین کنم» (فکر کنم برای همین یه مورد تا سیصد سال دیگه زنده بمونم. چون فکر نکنم بتونم عملیش کنم.)

8« مشهور بشم»

(اگر یک نفر را به او وصل کردی، یقیناً یقیناً تو سردار یاری..../. خیلی دوست دارم به این مقام و سواد و دانش و معرفت برسم که بتونم لااقل توجه یک نفر آدم غافل رو به حضور مبارک حضرت قــــــــــــــــــآئــــــم جلب کنم.)

9« لااقل یک کار کوچک در حد توان خودم برای حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) انجام داده باشم یعنی یه غیر ممکن رو برای خودم ممکن کنم »  (یعنی لبخند حضرت، به آدم سخیف و پَستی مثل من)

10« و آخری اینکه قبل از آخرین بسته شدن چشمم، *حذف شد*»


۲۳ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۵۲
مهدی فعله‌ گری

و اینجاست که خلاقیت ها گل میکنه

من رو تو خیابون دیده و میگه این چه ماسکیه زدی به صورتت؟( آخه از اون جهت که عینکی هستم، مجبورم طوری سفارش بدم به همسر تا برام طراحی و بعد دوختش رو انجام بده که هم نصف عینکم بیاد روش چون بخار نزنه و مقدار زیادی هم بره زیر چونه‌م که قشنگ چفت صورتم بشه)

میگم چشه مگه؟

میگه نشناختمت. چه وضعشه؟(بعد میخنده)

(یه قدم میرم عقب که ترشحات حاصل از خنده‌ی‌ بدون مرزش نکُشه ما رو) میگم این که چیزی نیست. پیشنهاد کردم برا خودش یه دونه درست کنه پایینش رو بذاه تو مانتوش. یه دونه نقاب دار هم برا خودم درست کنه که به جا این کلاه بذارم سرم...

(بزاقش رو دوباره پخش هوا میکنه و خنده‌ش که تموم میشه، خداحافظی میکنه و از هم دور میشیم)

پیش خودم فکر میکردم این چرت و پرتی که بهش گفتم همچین هم چرت و پرت نبودا.

الان دیگه ملّت با ماسک‌هاشون فخر هم میفروشن. مدل دار بدون مدل. طرح دار و بدون طرح. 

داشتم فکر میکردم مثلا ماسک تنگ و چسبان. ماسک چونه افتاده یا چونه تونیک. ماسک پرنسسی. ماسک چین دار.  ماسک کلوش. ماسک تک لا. ماسک دهقانی.  ماسک عروسکی. (این یکی خیلی مهم تره) ماسک مهمانی.  ماسک کلاسیک. ماسک کِش کلفت. ماسک کش نازک. ماسک مادربزرگ. ماسک گشاد. ماسک پری دریایی. ماسک ماکسی. ماکس ماسکی؟ ماسک ماکسی. ماسک پیشبندی. ماسک تابستانی که (کم کم دیگه لازم میشه). ماسک پُفی. ماسک پوش دار. ماسک حاشیه دستمالی. ماسک جمع شده .ماسک گشاد و بلند زنانه. ماسک خانگی. زیرماسکی.ماسک شب. ماسک مجلسی.  پیلی دار. فانوسی. مثلثی. گلبرگی . پروانه ای . کیسه ای. و ...... یه عالمه دیگه. بعد یه کم که زمان بگذره مُد وارد بازار میشه. ماسک استریج. ماسک پاره پوره. ماسک سوراخ سوراخ. ماسک سنگ شور شده. ماسک هیپی. لاتی. لوطی. رپ. چپ. کج. ماسک سال و.... بعد نسبت میدن به سلبریتی ها. ماسک الناز شاکردوست. ماسک ساعد سهیلی و زنش. ماسک بهاره افشاری وقتی در سن پترزبورگ.....

تو همین فکرها بودم که دیدم یکی از دور داره بهم نزدیک میشه و نیشش تا بنا گوش بازه. یه کم چشمامو ریز کردم تا بهتر ببینمش و اگر آشناست خودمو بزنم به کوچه علی چپ و برم اونور خیابون که دیدم  ماسکه. طرف ماسک زده و طرحش یه لبخندِ زشته با نمایش تمامیِ دندونا. 

همین دیگه.

رسیدم به مغازه و میخواستم در رو باز کنم که دیدم یه پیرمرده اومد و گفت عکس 3در 4 هم میگیرین؟ بیشتر از اینکه سوالش و کاری که با من داشت، شگفت زده‌م کنه و خدا رو شکر کنم که بالاخره اولین مشتریِ سالِ 99 من هم رسید، توجهم به ماسکش -که فکر کنم با ملحفه‌ی کهنه‌ی نوزادیِ نوه‌ش ساخته شده بود- جلب شد. یه ماسک یاسی رنگ با یه عالمه باب اسفنجیِ ریز و زرد.

این دیگه نوبرش بود/.




تیتر :برداشت آزاد از مصرع دوم این شعر

صورتک غصه دگر رنج شده

دل یکرنگ، دو صد رنگ شده

هیچکـــــس بر سر پیمانش نیست

روح مردانگی در جانش نیست

از: میلاد معینی آزاد


۱۷ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۴۳
مهدی فعله‌ گری

عبدالناصر همتی، رئیس‌کل بانک‌مرکزی، گفته:

«پیشنهاد بانک مرکزی برای دادن وام یک‌ میلیون‌ تومانی اعتبار خرید به ۲۳ میلیون خانوار یارانه‌بگیر، وامی با نرخ [سود] ۱۲ درصد و بازپرداخت ۲۴ ماهه با تنفس چهارماهه بوده که به ‌تصویب ستاد اقتصادی دولت رسیده و به‌سرعت اجرا می‌شود.»

یعنی بعبارتی از بدبختیِ مردم تو این گرفتاریِ منحوسِ کویید19  هم با سود 12درصد، به فکر منافع خودشون هستن. درسته که تو جیب خودشون نمیره ولی تجربه نشون داده که یه روزی میرن جلو تریبون می‌ایستن و میگن: «دیدید؟ تمام دنیا اقتصادش خوابید و ما به خزانه ی دولت افزودیم»«درسته که ملّت از گرسنگی مُردن ولی ما انقدر رشد اقتصادی داشتیم.»

و از این قبیل......



علی لعنت الله




۲۰ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۰۷
مهدی فعله‌ گری

امروز صبح قبل از اینکه موذن گوشی شروع کنه به اذان خوندن با صدای زوزه‌ی بادی که راه افتاده بود از خواب بیدار شدیم. شمالی ها شاید متوجه‌اش شده و شنیده باشن.

نماز خوندیم و زوزه‌ی باد شدیدتر شده بود که اگر میخواستم خیلی به رو خودم بیارم، شاید یه نماز وحشت میفتاد به گردنم. D: پس ترجیح دادم بگم. یه باده دیگه.... نترس. (اینو به همسر گفتم)

گفت: همیشه اوایل بهار یه همچین بادی میاد و هرچی شکوفه ست با خودش میبره و گوجه سبزهایی که هنوز یه قِلقِلیِ کوچولو بودند رو میریخت رو زمین.

(یه کم سکوت کردم و زور میزدم یه مسئله ی فلسفیِ من درآوردی پیدا کنم تا از معلوماتِ پوچ و تو خالی ای که در وجودم هست، بهش فخر بفروشم)

گفت: خوابیدی؟

گفتم: نه. خدا کارش خیلی درسته‌ها

گفت : میدونم که لازمه و بعضی از درختها اینطور بارور میشن. ولی بچه که بودم همیشه غصه میخوردم از اینکه گوجه سبزهامون می‌ریخت. یا شکوفه های درخت نارنج و پرتقال‌مون بارور نشده، از بین می‌رفتن.

(یه تکونی خوردم و جابجا شدم و آرنج و بازوم رو گذاشتم زیر بالشتم و کف دستمو گرفتم جلو دهنم که مثلا کرونا نگیره و گفتم)

میدونی که این گلچینی های خدا به دلیل این بوده که درختتون بارور تر بشه؟ اینکه مثلا اگر روی درختتون دو هزار تا پرتقالِ نصفه نیمه قراره رشد بکنه، خدا نسبت به توانِ درخت، اضافی ها و اونایی که قطعا به ثمر نمیرسن رو میچینه و فرصت رو به اونایی که به ثمر میرسن میده. این گلچین رو خدا فقط بلده و رازش رو میدونه.(احساس کردم دارم به دختر شش سالم درسِ داستان آفرینش رو میدم)

گفت: بهتره بخوابی مهدی جان

گفتم : الان شاید همین کرونا هم مثل همین باد داره عمل میکنه.

گفت: باشه

گفتم: الان صدای این حلبی هایی که رو سقف انباریه میشنوی؟

جواب نداد.

خوب شد جواب نداد چون نمیدونستم به چی باید ربطش بدم....حلبی و باد و کرونا و غربالگری و شکوفه ی بهار نارنج رو...



۱۷ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۴۳
مهدی فعله‌ گری

توصیه های #حسن_روحانى رو وقتی این روزها میشنوم، یاد نظراتِ #امین_حیایی تو برنامه #عصر_جدید میفتم. همونطور مزخرف و به درد نخور و بچگانه.

در حد و فهم و شعور #خواهرزاده‌م حرف میزنه.یه بچه 7 ساله........

۱۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۳۷
مهدی فعله‌ گری

سلام 

راستش برای "پویش درخواست از بیان، من ریش و قیچی رو داده بودم دست خودْتون. (لینک)

اما باز دوستان لطف داشتن و خواستن نظر بنده رو هم بدونن.(لینک)

حقیقتاً من نه سررشته ای دارم و نه توان مالی دارم و نه ابتکار عمل دارم و نه خلاقیتی که بخوام پیشنهاد بدم تا «آنهایی که نیستند و ما تصور میکنیم هستند را به وجود بیاورم» و از ایشان تقاضایی هم داشته باشم.

گفتنی ها گفته شده و خواستنی ها خواسته.

شاید فهم و درایتِ منِ حقیر به کمال نرسیده که فکر میکنم "بیان" همینی که هست، هست و کم و کسری هم ندارد.

شاید کم توقع بودن و عدمِ وجودِ نیازهای واقعیِ یک بلاگر، در من، باعث میشه که فکر کنم "بیان" همانی که باید باشد، هست.

نمیدانم چه چیزی لازم است داشته باشم که در این محیط کمبودش و نبودش آزارم بدهد؟

"بیان" همین است که هست.

محتویاتِ سفره‌ی صبحانه‌ی خانه‌ی من نان بیاتِ دیشب و پنیرِ ساده و چای تلخِ بدون شکر است. همین است که هست. حالا شما بیایید پویش راه بیاندازید و چالش برانگیزید و زمین و زمان را به هم بدوزید که مربایت کو و کره چرا نداری و شیر و خامه و سرشیر و عسلت کجایند؟ بعد صندوق خیریه راه بیاندازید که این مقدار برای عسلت و این برای مربایت و این برای نان تُست و تازه ات./

وقتی که نمیدانم و نمیخواهم و میلم نمیکشد و بارها و بارها چه به صورت انفرادی و جمعی و گروهی و پویش‌وار و چالشانه(؟) از در و پنجره و صندوق پستی و صدقات و چه و چه، فراخوان دادید که بیا تا کمت کنیم و من این گوش مبارک را در، و آن یکی را دروازه کردم و به روی مبارک خودم هم نیاوردم که میهمانان من به نان و پنیر راضی نیستند، تکلیفتان روشن است دیگر. همین است که هست.

بروید سر سفره‌ آنی که توانش را دارد و یا عزتش را ندارد و دستش را به سمت شما دراز میکند تا کمکتان را پذیرا باشد.

آنجا هم تخم مرغ آبپز هست و هم انواع لبنیات و عسل و مربا و چای شیرین.

"بیان" هم توانش همین نان و پنیر است و چایِ تلخ و نان بیاتِ چند سالِ پیشش.

تعلق خاطری هم از هیچکدام ما نمیخواهد. که منتی سرش باشد که بمانیم یا برویم.

"بیان" هم مثل همه‌ی ما یا لااقل اکثریت ما، ممکن است وقتی ببیند طرفدارانش از او دور میشوند، فکر چاره ای کند. شاید البته. فقط ممکن است.

چیزی که مُسَلم است این است که فعلا برایش نه من مهم هستم و نه درخواستم و نه پویشِ چه کاری از دستم بر میآید.

چند سفره به شما معرفی میکنم.

بلاگ اسکای

بلاگفا

پرشین بلاگ

میهن بلاگ

حتی اینستاگرام که دیگه از ارسالِ عکس پا رو فراتر گذاشته.

توئیتر و .....

چه کار دارید به "بیان"؟

همینطور خوش است. دست از سرش بردارید.

وطنی‌ست. 

از آن نوع وطنی های بدون گارانتی که خریدیم و چشیدیم و معتادش شده ایم و انقضایش به هم به  سرآمده و نباید دنبال صاحبش بگردیم....

و اینکه چرا دیگران دیگر نمی‌نویسند؟

یک عده ی خیلی زیادی از دوستانی که دیگر دست به قلم نمیشوند، قبلا خودشان از سر این سفره بلند شده و اند و عطای "بیان" را به لقایش بخشیده اند.

یک عده ی کمی هم که فعلا درگیر مسائلی هستند که تا می آیند بنویسند، میبینند پانصد شانصد(؟) نفر قبل از اون نوشته اند و دیدگاه ها و نظراتش را هم آویخته اند. چیزی شبیه کرونا و مسئله ی روز همه. سیل. اقتصادِ داغان و .......

یه عده هم اینترنتشان تمام شده و اولیای محترمشان در این بازار کسادی، ترجیح میدهند نان بخرند تا اینترنت برای طفلانشان.

خلاصه کلام اینکه"بیان" حالش خوبه. با همین فرمون و گاز حرکت کنید و پدال را هم فشار ندهید که یاتاقان نزنه یه وقت خدایی نکرده. دیگه همین دیگه. این که "بیان" است. از این وطنی ها، آدم زنده ش هم داریم که نباید بیش از حد توانش ازش انتظار داشت... بگم؟

والسلام و علیکم و رحمة‌الله و برکاة



۱۲ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۴۹
مهدی فعله‌ گری