غربال
امروز صبح قبل از اینکه موذن گوشی شروع کنه به اذان خوندن با صدای زوزهی بادی که راه افتاده بود از خواب بیدار شدیم. شمالی ها شاید متوجهاش شده و شنیده باشن.
نماز خوندیم و زوزهی باد شدیدتر شده بود که اگر میخواستم خیلی به رو خودم بیارم، شاید یه نماز وحشت میفتاد به گردنم. D: پس ترجیح دادم بگم. یه باده دیگه.... نترس. (اینو به همسر گفتم)
گفت: همیشه اوایل بهار یه همچین بادی میاد و هرچی شکوفه ست با خودش میبره و گوجه سبزهایی که هنوز یه قِلقِلیِ کوچولو بودند رو میریخت رو زمین.
(یه کم سکوت کردم و زور میزدم یه مسئله ی فلسفیِ من درآوردی پیدا کنم تا از معلوماتِ پوچ و تو خالی ای که در وجودم هست، بهش فخر بفروشم)
گفت: خوابیدی؟
گفتم: نه. خدا کارش خیلی درستهها
گفت : میدونم که لازمه و بعضی از درختها اینطور بارور میشن. ولی بچه که بودم همیشه غصه میخوردم از اینکه گوجه سبزهامون میریخت. یا شکوفه های درخت نارنج و پرتقالمون بارور نشده، از بین میرفتن.
(یه تکونی خوردم و جابجا شدم و آرنج و بازوم رو گذاشتم زیر بالشتم و کف دستمو گرفتم جلو دهنم که مثلا کرونا نگیره و گفتم)
میدونی که این گلچینی های خدا به دلیل این بوده که درختتون بارور تر بشه؟ اینکه مثلا اگر روی درختتون دو هزار تا پرتقالِ نصفه نیمه قراره رشد بکنه، خدا نسبت به توانِ درخت، اضافی ها و اونایی که قطعا به ثمر نمیرسن رو میچینه و فرصت رو به اونایی که به ثمر میرسن میده. این گلچین رو خدا فقط بلده و رازش رو میدونه.(احساس کردم دارم به دختر شش سالم درسِ داستان آفرینش رو میدم)
گفت: بهتره بخوابی مهدی جان
گفتم : الان شاید همین کرونا هم مثل همین باد داره عمل میکنه.
گفت: باشه
گفتم: الان صدای این حلبی هایی که رو سقف انباریه میشنوی؟
جواب نداد.
خوب شد جواب نداد چون نمیدونستم به چی باید ربطش بدم....حلبی و باد و کرونا و غربالگری و شکوفه ی بهار نارنج رو...
خداوند همهی رفتگان، مخصوصاً قربانیانِ ویروسِ منحوسِ کرونا رو رحمت و قرینِ لطف و کرامتِ خودش قرار بده. آمین.
یه وقت با نوشتنِ این مطلب، سوءتفاهم برای بازماندگانِ این عزیزان پیش نیاد. تمنا میکنم.