پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ»
13 سال داشتم که برای خواهر بزرگترم خواستگار آمد. یادم است که در مجلس خواستگاری پدرم به خانوادهی داماد فرمودند: ریش و قیچی دست خودتان و .... خواهر بزرگترم بدبخت شد.
14 سال داشتم که برای آن یکی خواهر "یک ذره" بزرگترم خواستگار آمد. در مجلس خواستگاری پدرم به خانوادهی داماد فرمودند: ریش و قیچی دست خودتان و ..... آن یکی خواهرِ "یک ذره بزرگترم هم بدبخت شد.
15 سالم شد. فکر میکردم افتادیم به دورِ ازدواج. اما کسی به خواستگاریِ من نیامد.
16 سال.
17
18
همانطور مجرد و عزب اوقلی رفتم سربازی.
21
22 سالم شد. باز هم برایم خواستگار نیامد که نیامد. تصمیم گرفتیم که خودمان آستین بالا بزنیم. روز خواستگاری پدرم به خانوادهی دختر فرمودند: ریش و قیچی دست خودتان و .... من هم بدبخت شدم.
چندی بعد برای خواهر کوچکتر من خواستگار آمد. پدرم فرمودند ریش و قیچی،.... پدر داماد حرفش را قطع کرد و گفتند: ما با ژیلت کار میکنیم و پنبه.
این شد که بر خلاف ما سه نفر، خواهر کوچکتر من بدبختتر شد.
برادرِ کوچکم اما شب خواستگاریاش، ریش پدر را تراشید و از همان لحظه به غیظ پدر گرفتار آمد و همان جا، بدبخت شد. دیگر کارش به خواستگاری نکشید.
حال که پویشی راه انداختهاید و به لطف و کرامتِ آقا مرتضی"دچارِ دلفین نشان" به آن دعوت شدهام، باید عرض کنم: بنده پسرِ همان پدرم و از حیث اینکه ضرورتی نمیبینم و خودم را بینیاز از امکاناتِ رفاهیِ بیان میبینم، و همچنین در نظر دادن در چنین مواردِ سرنوشتساز، گنگ و بیسواد و اُمی هستم، با افتخار اعلام میدارم که ریش و قیچی دست خودتان. باشد که خوشبخت گردید.