یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۷ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

تو کامنتهای یکی از مطالبم در بیستم شهریور 1396 در یکی از وبلاگهای متروکم در مورد قیمت دلار گپ و گفتی شد که نوشته بودیم دلار3900 تومن. و بعد ادامه داده بودیم مطمئن باشید به 4000 هزار تومن هم میرسه.

امروز اما بعد از اینکه 103000 تومن رو تجربه کرد، حدود 88000 تومن شده :)))


پانزده بهمن 1397 گوشت خریده بودم 35000 تومن و انقدر اعصابم خورد بوده که اومدم یه مطلبی درموردش نوشتم.

امروز اما کیلویی 550000 تومن.


یازدهم فروردین 1398 کرایه تاکسی 1000 تومنی شد 1300 تومن و من درموردش یه مطلب اعتراضی نوشتم.


هشتم تیر 1398 یه مطلبی نوشتم  که یه بخشش رو کپی میکنم:

«......رفتم بیرون از سر کنجکاوی نگاه به ظرف پنیر کردم و یهو دیدم روش نوشته قیمت 5800 تومن. پیش خودم گفتم اَی نامردا. قیمتش 5800 تومنه ولی رو اتیکت الکی نوشتن6900. بعد با تخفیف شش تومن گرفتن......» 

دیشب اما همون پنیر رو خریدم 61500 تومن و بدون هیچ اعتراضی از فروشگاه زدم بیرون.


دهم اسفند 98 یه جا نوشتم نسکافه 1000 تومن.

امروز اما 15000 تومن جنس فِیکش رو میدن دستت.


هفدهم بهمن 1400 نوشته بودم «میوه فروشِ بی‌گناهِ  سبیل چخماقیِ لاغر اندامی که وقتی چهارعدد سیب‌زمینی و شش عدد پیاز را، با ترازوی عقربه‌ایِ کوچکی که به دماسنج بیشتر می‌مانست،  کشید و گفت : «چهل و نُه هزار تومن ، خون‌ام را به جوش آورده بود.»

امروز اما همان نزدیک 150 هزار تومن هزینه دارد.


نهُم فروردین 1402 از کرایه تاکسی 4000 هزارتومنی که شده بود 6000 تومن نوشتم و اعتراضاتی که مردم شهر کرده بودن. 

امروز اما 13000 تومن دادیدم بدون اینکه تعجب و اعتراضی بکنیم. از سال 1398 تا الان 10 برابر شده.


حقو کارگر سال 1396 حدود 930000 تومن. سال 1404 حدود 10700000 تومن.

حقوق کارگر سال 96 حدود 240 دلار. سال 1404 حدود 118 دلار


حالا این همه جستجو تو مطالبم کردم که چی بشه؟ :))))

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۰۷
مهدی فعله‌ گری

یه عده تو خونه‌هاشون سگ نگه میدارن و یه عده‌ی دیگه گربه. یه عده همستر و یه عده طوطی و فنچ و قناری و مرغ عشق. یکی هم هست تو خونه آپارتمانیش گوساله نگه میداره. این رو امروز تو اخبار خوندم.

من آکواریوم دارم. 

داشتم. 

یه آکواریوم پر از ماهی‌های ریز و رنگارنگ.

چند روز پیش که از خواب بیدار شدم دیدم یکیشون دار فانی رو وداع گفته و روی آب معلقه. غروب نشده همسر تماس گرفت و گفت: دو تا از ماهی‌ها غزل خداحافظی رو نخونده، به دیار باقی شتافتند. شب که رفتم خونه آب آکواریوم رو عوض کردم و ضدعفونی کردم و گفتم خدا رو شکر که بقیه نمردن.

صبح اما، هیچکدومشون زنده نبودن.

واقعا دردناکه. آدم گاهی به یه خودکار که مدتهای طولانی تو دستاشه، انس میگیره. چه برسه به یه موجود زنده. بعضی وقتا فکر میکنم اونایی که تو خونه شون سگ و گربه‌ای که شعوری نسبتا بالاتر از ماهی دارن، نگه داری میکنن، موقع مرگشون، چه واکنشی نشون میدن و چه رنجی رو تحمل میکنن.

 از اینکه همه‌ی ماهی‌ها  از یه دردی رنجور بودن و من متوجه ش نشده بودم،کلافه شدم.

 اینکه ماهی‌ها رو یه چیزی آزار داده و من نتونستم درکش کنم، داشت عذابم میداد.

 به تک تکشون فکر میکردم. به اونی که دُم‌های طلایی داشت. به اونی که تازه یه عالمه بچه به دنیا آورده بود. به اونی که اولین ماهی آکواریومیِ من بود . به اونی که خط‌های طلایی رو بدنش داشت. به اونی که روی سرش یه چیزی شبیه گل کوکب باز شده بود و شبیه سلطانها راه میرفت. به اونی که به همه میپرید و شرور بود. به اونی که انقدر مهربون بود که همه دوستش داشتن، حتی اونی که شرور بود.

نمیتونستم با خودم کنار بیام و بگم چندتا ماهی بوده دیگه. تا دیر وقت مدام یادشون میفتادم و نوچ و توچ میکردم انقدر که همسر هم کلافه کرده بودم. 

به همه چی فکر کردم.

 به اینکه جای پمپ هوا رو عوض کردم و ممکنه اونجایی که پمپ رو گذاشتم، قبلا داروی دفع سوسک زده باشم. به اینکه این سنگ ریزه‌هایی که برای کف آکواریوم خریدم ممکنه آلوده بوده باشن. به اینکه غذایی که چند روز پیش خریدم، فاسد بوده باشه، به اینکه اون ماهی جدیده که سه روز پیش خریدم ممکنه مریض بوده باشه، به هرکدوم فکر میکردم، هزار تا دلیل براش پیدا میکردم که نه این نمیتونه دلیل قتل عام ماهی‌ها باشه. اما با اینحال خودم رو مقصر میدونستم!

 بدون شک یه چیزی در من غلط بوده که چنین شده. تا اینکه دیروز بابام زنگ زد و گفت ماهی‌هاش همه مرده ن. تا این رو گفت مطمئن شدم به خاطر غذایی بوده که براشون گرفتم. حتما اون فاسد بوده . چون بخشیش رو به بابا داده بودم که برای ماهی هاش استفاده کنه. 

خوب خدا رو شکر دلیلش رو فهمیدم.

 آروم گرفتم.

 واقعا آروم گرفتم.

 همسر دیگه کلافه نبود.

 شب راحت خوابیدم.

 آکواریوم رو شستم. 

ضدعفونی کردم

 و الان تو فکرم ماهی های جدید بخرم.

 گوربابای ماهی هایی که مظلومانه مُردند و از درون فروپاشیده بودن و دچار بیماری و یا مسمومیت شده بودن.


حتی به خودم زحمت هم ندادم برم بگم آقا این غذایی که دادی احتمالا تاریخش گذشته و چنین شده و چنان شده.

میرم یه آکواریوم و ماهی‌فروشی دیگه؛ یه مشت غذای جدید؛ و یه مشت ماهی جدید میخرم تا زندگی رو دوباره تو اون قفس کوچولو برای چند تا حیوون کوچولوی خوشگل دیگه آغاز کنم و بهشون سر بزنم و ببینمشون و حظش رو ببرم و بگم من چقدر خوبم که دارم اکسیژن و غذای این ها رو تامین میکنم و حتی یه لحظه هم به اون ماهی‌هایی که با درد مردن هم فکر نکنم و توی دلم بگم گور باباشون. این جدیدا خوشگل ترن و اگر هم روزی مردند میرم چندتا دیگه میخرم. 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۵۶
مهدی فعله‌ گری
شنیدین میگن «برای من آب نداره، برای تو که نون داره؟»

جریانِ این مَثَل اینه که یه بابایی، یه بابای دیگه رو میبره وسط یه دشتی و میگه حفر کن تا به آب برسی. اون بابائه هی حفر میکُنه و هی پیش میره و هی تلاش میکنه به آب نمیرسه. میگه اینجا آب نداره ها. اون یکی بابائه ولی مدام  میگه حفر کن. از اون غر زدن و از این یکی امر کردن. تا اینکه اون بابائه که ته چاه بوده میاد بیرون و میگه حاجی اینجا آب نداره و من دیگه ادامه نمیدم. اون یکی بابائه هم میگه: تو بِکَن. برای من آب نداره برای تو که نون داره.

یه زمانی خیلی این مثل رو دوست داشتم. شاید جاهایی هم به کار برده باشم. اما امروز واقعا بهش معتقد نیستم. چون نیتِ واقعی اونی که امرِ به حفرْ میکنه رو نمیدونم. آدما این روزها دیگه واقعا معلوم نیست چه نیتی دارن. اینکه اون چاه رو برای چی یا برای کی حفر میکنه خیلی مهم شده. اینکه با دستای تو بخواد به جسم کسی آسیبی برسونه خیلی باید مهم باشه.

برای یه پروژه ای ، هم برای پوشش تصویری و هم تدوین و گرافیک و غیره، دعوت به همکاری شدم. از یه جایی به بعد دیدم ادعایی که میکنن، با چیزی که خروجی میگیرن، زمین تا آسمون فرق داره. اینکه یه مشت آدم متخصص رو دور هم جمع میکنن و خودشون بعنوان فردِ معمولی جامعه، یا نماینده ی مردم، گردهمایی رو مدیریت میکنن، با اون چیزی که در خروجی مشاهده میشه، توفیر داره.

با خودم گفتم خوب اینا که ادعا میکنن نماینده ی مردم هستند و باید بیطرف به موضع های مختلف، فقط بعنوان شنونده گوش بِدن و حق انتخاب و تصمیم گیری رو به خود مردم بدن، چرا دارن بر خلاف آن چیزی که ادعا میکنن عمل میکنن؟ و موضع رو به سمت و سویی که مزه ی بهتری داره و چرب و چیلی تره سوق میدن؟ حتی اگر بر ضرر مردم باشه؟

گفتم دیگه نمیتونم با شما ادامه بدم چون با چیزی که به اون معتقدم، جور در نمیاد. یهو به من گفتند داداش تو بیا کارِت رو بکن و پولت رو بگیر. ولی من گوش نکردم و دیگه ادامه ندادم.

داشتم فکر میکردم اگر واقعا میخواستم به این چیزا اهمیت بدم و برم کارم رو بکنم و پولم رو بگیرم، الان هم صاحب یه خونه ی وسیع و بزرگ بودم و هم ماشین آخرین سیستم غیر چینی.


متاسفم از عزیزانی که دعوتشون کردم و صفحه اینستاگرام و آپارات و یوتیوبِ اون پویش رو بهشون دادم و خواستم که همراه باشن. آدمایی که ادعا میکردن نماینده ی بی طرفِ مصرف کننده هستند، در واقع چنین نبودند. اونها در واقع نماینده تامّ شرکت های لبنی و گوشتی ای بودند که با این ترفند، حواس مردم رو از واقعیت هایی که در مصرف روزانه شون وجود داره و باید بهش میپرداختند، دور میکردند تا تولید کننده ها بتونن با آرامش و بدون دغدغه ی مصرف کننده، به کثافت کاری هاشون ادامه بدن. 

چاهی که حفر میشه لزوماً برای رسیدن به آب نیست. گاهی برای به دام انداختن و ایجاد بستری برای به خطر انداختن جسم و گاهاً روح دیگران حفر میشن. کاش زود بفهمیم و در این حفاری ها سهیم نباشیم.

۴ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۳۱
مهدی فعله‌ گری

تو خیابون دیدیمش و بعد از سلام و حال و احوال پرسی بهش میگم: آقات میگه سالی سه چهار بار میری کربلا

میگه: آره اگر قبول کنن

میگم: بابا نورچشمی! چرا قبول نکنن؟ حالا چرا انقدر زیاد میری؟ تور داری؟

میگه: نه میطلبن دیگه

میگم: میطلبن و فکر میکنی قبولت نمیکنن؟

هیچی نمیگه

با خودم گفتم این که راه پاش باز شده و احتمالا با یه توری چیزی آشنایی داره . یه سنگی بندازم شاید گرفت.

میگم: عاشورا تاحالا کربلا بودی؟  خیلی دوست دارم عاشورا اونجا باشم 

و از احساسم نسبت به کربلا و روز عاشورا و علاقه م برای حضور در اون زمان و  مکان، کلی حرف زدم.

خیلی خونسرد گفت: میتونی غَمه رو تحمل کنی؟

با خودم گفتم ایول گرفت. عاشورای امسال کربلام

میگم: غَمه دیگه. سرتاسر ماجرای عاشورا غمه.

میگه: غم نه. قمه.

چشمام گرد میشه و میگم: قمه؟ قمه چیه؟ 

میگه: خون. بوی خون و گوشت گندیده رو میتونی تحمل کنی؟

میگم: چه خبره اونجا مگه؟

یه لحظه گفتم شاید از بس گاو و گوسفند و شتر میکشن چنین چیزی میگه

میگه: تو خیابونهای نزدیک حرم خون جاریه. خون آدم.

یه لحظه فکر کردم از این دست آدمهای متوهمیه که داره مزخرف میگه

گفت: یه رسمی هست که یه سری از قوم ها دارن و قمه زنی میکنن. به سرشون، به دستشون. یا با زنجیرهایی که بهش تیغ وصل کردن، خودشون رو زخمی میکنن. اعتقاد داری؟

گفتم: نه این جهله. 

گفت: نه این اعتقاده.

حالا مطمئن شدم که آدم متوهمیه و داره مزخر ف میگه

میگم: شما هم قمه زدی؟

یه جوری که انگار میخواد به منِ کپر نشین بگه تو قصر چند هزار هکتاری زندگی میکنه و به خاطرش باید به من فخر بفروشه  میگه: آره. 

همسر که شاهد گفتگوی ما بود و قشنگ معلوم بود اگر بیشتر ادامه میدادیم رسما حالش به هم میخورد گفت: امام حسین راضیه که شما به خودت آسیب میزنی؟

میگه: من فقط یه خراش ایجاد میکنم. میزان خونی که از من بیرون میزنه به اراده ی امام حسینه.اونوقت معلوم میشه که کم راضیه یا خیلی.

چشمام گرد تر میشه. اونقدر که میخواد از لای پلک هام بزنه بیرون

همسر میگه: به نظرم این ابهانه ست

میگه: شما حق ندارید مسخره کنید.

میگم: مسخره نکرد که. گفت این یک عمل ابهانه ست.

میگه: مسخره کردنه دیگه.

میگم: بیخیال پیاده روی اربعین هم رفتی؟

میگه: اعتقادی به این سوسول بازیا ندارم.

یکی از چشمام درسته از حدقه میزنه بیرون و میفته زمین ، خم میشم و برمیدارم و خاک های روش رو لیس میزنم و  میذارمش سرجاش.

میگم: سوسول بازیه؟ 

میگه: آره.

میگم: آقا خیلی تاکید دارن به این پیاده روی.

میگه: آقا کیه؟

میگم: رهبر

میگه: من اونم قبول ندارم. پیرمردِ ...

حرفش رو قطع میکنم و میگم: ولی ظاهرتون اینطور نشون میده که صبح تا شب تو بیتِِ رهبری مشغول جمع آوری نصایح ایشون هستید و جزو ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرتون.

میگه: من فقط یه زن چادریَم.

همچنان که مشغول فرو کردن چشمهای از حدقه بیرون زده م بودم، ازش ترسیدم گفتم نکنه یه وقت بهمون حمله کنه پس به همسر اشاره زدم بریم؟

همسر گفت: نه صبر کن ببینم این دقیقا فازش چیه؟

دستش رو گرفتم و به زور کشیدمش و گفتم کار دارم باید بریم.

و رفتیم. 

توی راه جاتون خالی یه کبابی دیدیم که گوشت برادر میفروختن نشستیم یه دل سیر از عزا دراوردیم و رفتیم خونه.

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۴۰
مهدی فعله‌ گری

در حالی که گرداننده‌های  اصلی این مملکت در حال بررسی چگونگی، آری یا نه‌ی مذاکره با اون ابله روانی هستند، پزشکیان رفته خونه علی نصیریان برای تبریک روز تئاتر.

من خودم تئاتری هستم و خوشحالم از اینکه رئیس جمهور مملکت به این هنر اهمیت میده اما رئیس جمهور داریم تا رئیس جمهور. احاضرم قسم بخورم این بابا، اندازه انگشتان یه دستش هم تئاتر نه دیده و نه شنیده.

کاملا مشخصه یه مشت نخودسیاه دادن دستش گفتن برو به این ها رسیدگی کن و جلو دست و پای ما نباش. یک پُستِ فرمالیته برای آدمی که با رئیس جمهور شدنش، خودش و خانواده‌ش و سابقه و آبروش رو آفتابه گرفت و رفت..

عکسش: 


https://media.khabaronline.ir/d/2025/03/28/4/6205339.jpg?ts=1743193679000



۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۲۹
مهدی فعله‌ گری

کلمات کلیدی: 

قُله: تُپُق رهبری که ملت رو نشئه کرد.

تلویزیون: حذف چهره های محبوب. چه هنرمند، چه روحانی و چه اندیشمند

رسانه: کذب محض. اخبار سفارشی. افشای نصفه نیمه با حروف اختصاری.

موشک: 

عراق: در حال خروج از جبهه مقاومت. 

معیشت: تخم چپ همه ی مسئولین.  

اقتصاد: پروژه ناقص الخلقه ی انقلاب اسلامی. آسِ حُکمِ دشمنِ نابکار

پزشکیان: نترس، جسور، با شهامت، کاری، بیسواد، احمق و شوت و....

آب و برق: مهره سرگرم کردن مردم.

رهبری: اُبُهَت، شعر، شاعری، شعار، نصیحت و دیگر هیچ/.

بیان: حذف احتمالی این پُست.


۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱۲ ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۱۰:۰۰
مهدی فعله‌ گری

 فرض کنید در مسابقات پرش از روی مانع، شرکت‌کننده نفر اول با هزار زحمت و تلاش خود را به خط پایان می‌رساند و همان موقع که همه‌چیز خوب به‌نظر می‌رسد، پایش به مانع برخورد کرده و کله‌پا می‌شود. طوری‌که بقیه شرکت‌کنندگان نیز با برهم خوردن مانع و افتادن نفر اول، تمرکز خود را از دست داده و پایشان به دیگری گیر کرده و زمین می‌خورند. احساس برخورد با صفحه 404 دقیقا احساس همان شرکت‌کننده‌ای است که در یک قدمی خط پایان با کله زمین خورده است! همان‌قدر ناامیدکننده و ناراحت‌کننده. 

خطای 404 مانند احساس پوچی زمانی است که با هزار وسواس و گرسنگی غذایی را از منوی رستوران انتخاب می‌کنید و همان موقع سرآشپز می‌گوید: متاسفانه این غذا را نداریم. همان‌قدر ناامیدکننده، پوچ و ناگریز!




امیدوارم سال 404 اینگونه نباشه براتون. 



داشتم به دور و برم نگاه میکردم و سعی میکردم یادم بیاد قرار بوده چی کار کنم، اما یادم نمیومد. گوشیم رو درآوردم  که زنگ بزنم و بپرسیم برای چی اومده بودم بیرون که  دوربین سلفی رو فعال کردم و از خودم فیلم گرفتم. همون لحظه سال تحویل شد و تمام. هیچ چیزی تغییر نکرد. نه رنگ آسمون، نه وضع آسمون، نه رنگ چشمام و نه رنگ دلم و ونه هیچ چیز دیگه ای...

مدام فکر میکردم برای چی دارم از خودم فیلم میگیرم که دیدم کنار محل کار همسرم ایستادم. اوه یاد افتاد. اومده بودم که لحظه تحویل سال کنار هم باشیم.



پ‌ن: استوریش کردم بعضیاتون دیدینش

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۲۴
مهدی فعله‌ گری