یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

نامه بازی

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۱۰ ب.ظ

امروز جمعه بیست و سوم اسفند سال نود و هشت شمسی بالاجبار مجبور شدم از خونه بزنم بیرون و برم به سمت بازار.

فصل، فصلِ ماهیگیری و فراوونیِ نعمتِ دریاست. همه ساله در چنین روزهایی بازار پر از مسافره و هیچ ماهی‌ای روی زمین نمیمونه.

به بازار که رسیدم بدون اینکه تعجب کنم با مغازه‌های بسته مواجه شدم. تنها ماهی‌فروشان باز بودند و تک و توک مسافرانی که بدون توجه به هشدارهای بهداشتی، از مرز استان خودشون خارج شده بودند و به بابلسر اومده بودند.

دور یه ک خانم ماهی‌فروش شلوغ بود و سرِ قیمت چونه میزدند. به یه پیرمردی که پشت همه ایستاده بود گفتم: «چند میگه؟» یکی دوثانیه نگام کرد و سکوت کرد و هیچی نگفت.

پیش خودم گفتم »حتما گرون میگه که ملت نمیخرن ازش،» راهمو گرفتم و دور میشدم که شنیدم یکی پشت سرم داره آروم میگه: «مرتیکه خودش قیمت نمیپرسه، به من میگه چند میگه؟» فهمیدم داره درمورد من حرف میزنه. برگشتم دیدم همون پیرمرده‌ست. ایستادم نزدیک شد و گفتم«پدرجان ناراحت شدی؟» محکم با کف دست کوبید به سینه م و گفت «گمشو» شوکه شدم یهو. گفتم «چه طرز رفتاره؟» با زبان مازندرانی گفت: «برو تا نزدم یه بلایی سرت نیاوردم» یه نگاهی به کارگرانی که مشغول ساخت فاز جدید بازار روز هستند و متوجه گفتگوی من و پیرمرد شدند انداختم و جلوتر رفتم و گفتم« بیا بابا جان اگه آروم میشی بزن یه بلایی سرم بیار» یهو هجوم آورد سمتم و با جفت کف دستش ضربه زد به قفسه سینم‌م دو قدم به عقب رفتم و تعادلم رو از دست دادم و با پشت خوردم زمین. فکر نمیکردم وقتی بهش بگم بزن، بزنه.  کف دستم روی زمین ساییده شد و دستکشم از بین رفت. یه آن دلم برای خودم سوخت. چرا من باید درمقابل ریش سفیدش سکوت کنم؟ بلند شدم و ایستادم و دستکشم رو درآوردم و نگاش کردم گفتم «الان راحت شدی» گفت «برو نذار بیام جــ.ــرت بدم برو» همونطوری ایستادم و نگاش کردم و دوست داشتم صورتم رو از پشت ماسک ببینه بلکه دلش به حالم بسوزه. چیزی نگفتم. از کنارم عبور کرد و یه فحش بد داد و رفت.

جلوتر که رفتم دیدم رفت پای بساط ماهی‌های خودش. چرا متوجه نشدم از کسبه‌ی بازاره؟ به ماهی‌فروشایی که کنارش بودن سلام کردم و به اسم خطابشون کردم و اونایی که میشناختم اسم بچه هاشونو به زبان آوردم و حالشونو پرسیدم و یه کم بگو بخند کردم تا ببنه که من غریبه نیستم و اغلب ماهی‌فروشا منو میشناسن. پس یه کم خودش رو جمع و جور کرد و لبخندی زد و گفت« فکر کردم مسافری»

***

این روزها دوستانم بازی وبلاگی ای راه انداختن که باید نامه ای بنویسیم به یه فرد.

بارها سعی کردم در این بازی شرکت کنم و هر بار تصمیم گرفتم به گذشته‌ی خودم نامه بنویسم و بعنوان یه پیشگو، خودِ گذشته‌ام رو از خطاهایی که کردم، آگاه کنم و اخطار بدم و بهش یه جوری حالی کنم که مرتکب‌شون نشه. خطاهایی که باعث دلشکستگیِ مادر و پدرم شدند. انقدر این دل شکستن‌ها و خطاها زیاد بود که نامه‌هام طوماری بلند و داستانی به درازای قصه های هزار و یک شب میشدند.

امروز به این فکر افتادم که نامه ای بنویسم به این آقا. پیرمرد ماهی فروش.

پس:

***

سلام آقا! خوبید؟ بازار رواج. تنتون سلامت. دلتون شاد. لبتون خندان و چشمتون پر نور. جیبتون پر پول. سفرتون پر نون و یه عالمه دعا های خوب براتون.

منو نمیشناسید ولی بذارید یه نشونه بدم . یادتونه جمعه ای که گذشت، با یه جوون حرفتون شد؟ هولش دادید و زمین خورد. یادتون چقدر عصبانی بودید و اجازه ندادید حرف بزنه؟ اون منم.

خواستم ازتون تشکر کنم. بابت لطفی که به من داشتید. اون روز به خودم بالیدم. به خودم غَره شدم. در پوست خودم نمیگنجیدم. اولین بار بود که کسی همچین رفتاری با من میکرد و آسیبی نمیدید. نه اینکه خدایی نکرده فکر کنید من دعوایی هستم ها . نه. خوشبختانه از آخرین دعوایی که کردم و به خاطرش مثل جمعه ای که گذشت، کلی کتک خوردم چون اونا هفت هشت نفر بودن و من تنها، این اولین باری بود که سکوت کردم و دستم رو روی طرف مقابلم دراز نکردم. چرا از شما ممنونم؟ چون تا این لحظه که این نامه رو برای شما مینویسم، حس خوبی دارم. شادم. مدتها با خودم کلنجار رفتم که در حین خشم، چگونه حضور خدا رو فراموش نکنم.

آقای عزیز. اون روز روزی بود که همه ی مردم شهر عصبانی بودن. من . شما. راننده ی تاکسی ای که به خاطر صدای نخراشیده ی یکی از مسافر ها همه رو وسط راه پیاده کرد. و یه عالمه آدم دیگه که به خاطر وضعیتِ به وجود آمده ی اقتصادی به جهت وجود بیماری کرونا، به هم ریخته اند. آقای عزیز این روزها همه تو کسادیِ بازار به سر میبرند. 

داشتم با خودم مرور میکردم اگر من هم به خشمم غلبه نمیکردم چه میشد؟ نصف آدمهایی که مرا میشناختند با نصف آدمهایی که با شما دوست بودند به خاطر ضعف اعصابشان، حتما به هم میریختند .

پدر عزیز! جای دستانِ مبارک شما روی قفسه ی سینه م همچنان درد میکند. کف  دست راستم به علت خراشیدگی و سنگ ریزها زخمی عمیق برداشته. اما همه را فدای یک لبخند آخرتون میکنم که به من تحویل دادید و گفتید «فکر کردم مسافری»

اما سوالم از شما اینه. اگر هم مسافر بودم حقش بود چنین رفتاری بکنی؟ شاید اینکه ما میگوییم این روزها حق ندارند به شهر ما بیایند، درست باشد اما واقعا در مقابل حقی که ندارند ما حق داریم چنین رفتاری بکنیم؟ اگر میزدید و میخوردید و دعوا بالا میگرفت چه؟ اگر میزدید و میافتاد و سرش به آجرهایی که آنجا خالی کرده بودند میخورد چه؟ اصلا چه کاری بود؟ چرا فحش دادید؟ خوب از شما سوالی پرسیده شد. نتونستید و دوست نداشتید جواب بدید؟ خوب ندادید. فحش بعدیِ آن برای چه بود؟

خدا شاهده اصلا قصد ندارم در جایگاه یکی همسن و سال فرزند شما، جنابعالی رو نصیحت کنم. نه. به والله چنین نیتی ندارم. یه دوستی دارم که بازی ای راه انداخته که برای یک نفر نامه بنویسید. من هم دیدم چه کسی بهتر از شما. راستش دو نفر هم لطف کردند و این وسط اصرار کردند نامه را هرچه زودتر بنویسم.دیگه مجالی نداشتم و همان گزینه که شما باشید را انتخاب و شروع به نوشتنِ نامه برای شما کردم. الان ناراحت شدین؟ عصبانی؟ یه لبخند بزن! بگذریم. 

خلاصه اینکه اگر از احوالات ما خواستاری ملالی نیست جز سوزش کف دست و درد در ناحیه قفسه سینه. 

یک عکس هم از کف دستم برایتان ارسال میکنم تا باور بفرمایید




پستچیِ عزیز!لطفا تا نشود نامه حمل عکس است/.

مثلا نتیجه اخلاقی هم داشت




نظرات  (۲۰)

تنهاچیزی که به ذهنم رسید این بود:

 

میرزا کتک خورت بدنیست نه؟:))))

پاسخ:
عالیه. زبان زده:))

از همون لحظه اولش مطمئن بودم طرفو میزنی... ولی واقعا نزدیش!؟ دمت گرم بابا. قدر خودتو بدون. 

پاسخ:
هرجور به قضیه نگاه میکنم ، باز نمیفهمم چرا نزدمشd:

چقدر اتفاق های عجیب براتون میوفته شما. عموجان مراقب خودت باش لطفا. این چندمین پست دعوایی هست که توش مقصر نبودی و کتک خوردی. 

من راستش اون پیرمرد رو درک نکردم. 

خیلی‌های دیگه رو هم درک نمی‌کنم این‌روزا. 

راستی، لینک رو برای آقاگل نفرستین. تا شاکی نشه:)

چون گفته نامه برای شخصیت خیالی باشه. 

پاسخ:
یه آقا گُل ما رو نزده.... بذار اون هم بزنهD:
این روزها واقعا همه عصبی هستن. اگر همه هم نباشن، کاسب ها حتما همشون عصبی هستن... خدا بخیر بگذرونه

آقا میرزا این نامه احساسی-اخلاقی بنظرم برای همه ما خواننده ها هم بود، برای مایی که اینروزا طاقتمون انگار کم شده شاید و باید حواسمونو جمع تر کنیم، ما الان تووی شرایط جنگی هستیم و باید هوای جوون و دل همو داشته باشیم

پاسخ:
احسنت و درود به شما..... 
۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۱۳ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

من جای شما بودم اون موقعی که خندید و گفت فک کردم مسافری یکی میخوابوندم زیر گوشش تا دیگه با مسافرا اینجوری برخورد نکنه

(الکی مثلا من دعوایی ام!)

پاسخ:
نه آخه واقعا صورتش جا نداشت. یه بخشیش که ماشک بود از این پارچه ای ها که همه جای صورت رو میگیره. یه بخشیش هم ریشهای بلند بود مه نمیچسبید سیلی بهش. یه بخشش هم از این کلاه گوش‌بند ها داشت. کلا دوتا چشم دیده میشد. میشد بزنم از حدقه در بیارمش که خوب چشاش بیگناه بودن D: 
(الکی مثلا اگه جا داشت میزدمش)

سوال شما دو وجهی بود و اون آقا وجه بدشو دریافت کرده بود

 

عسل واسه زخم خوبه! 

 

نکته اخلاقی با پیرمردا دهن به دهن نذارید

با تشکر :|

پاسخ:
والله تا وقتی یادمونه میگفتن با بچه دهن به دهن نذارید:)))
عسل میدونی کیلو چنده؟ ما خریدیم دلمون نمیاد بخوریم. بعد بمالم به زخم؟

منم این روزا خیلی کلیپ ها دیدم که شمالی ها دارن مردم رو فحش میدن و توهین میکنن و از گوسفند گرفته تا هرچی میگن. نمیدونم چی بگم. کار اونا که میرن مسافرت قطعا جفاست در حق بقیه اما شمالی هایی هم که شهراشون رو ملک پدریشون میدونن و این چندوقته دائم توهین کردن هم کارشون قشنگ نیست . 

چه پیرمرد بی اعصابی...

پاسخ:
مِلک خودشون نمیدونن که. ببین شمالی ، مخصوصا شهر های به اصطلاح توریستی،بخش اعظم اقتصادش رو دوش مسافر ها میگرده. کی از پول بدش میاد؟
مسئله اینجاست که مسافر وقتی میاد شمال اول از همه فکر میکنه اومده رو تراسِ خونه ی باباش. با رکابی و شلوارک. خانمهاشونو که نگم. تو این شرایط هم اصلا ملاحظه نمیکنن.واقعا نمیخوام بگم مثلا تهرانی ها اینطوری هستن. نه. ولی اغلب مسافرانی که میان، زندگی و روش زندگیِ میزبان اصلا براشون مهم نیست. ریخت وپاش هاشون مهم نیست. به گند کشیدن شهر براشون مهم نیست. خیلی چیزهایی که واقعا شرم آوره و نمیشه به زبون آورد. بعد وقتی یه کاسبِ بازار خرابِ کرونا زده ی بیچاره که مجبوره کسب و کارش رو یه روز در میون به خاطر دستورات فرمانداری تعطیل کنه، سختش میشه میبینه یه مهمون اصلا رعایت حالشونو نکنه. نه رعایت بهداشت و نه ادب و فرهنگ اجتماعی رو. چرا؟ چون به قول یه بابایی که تو اینستا هم پر شده گفتگوش، اگه ما تهرانی ها نبودیم، شما دهاتی های پشت کوهی از گشنگی میمُردین، شده مثل یه تیر تو چشم همه که دوست دارن یه جوابی در خور براش پیدا کنن و فعلا سکوت کردن و سر هم خالی میکنن.
۲۳ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۴۷ رحیم فلاحتی

سلام میرزا ! خیلی برخورد بدی بوده ! خیلی دیدم از این برخوردها . سوال آخر برای من هم دغدغه بوده : ما چه حقی در برخورد با مسافرین داریم ؟ چندتایی از فالوور ها رو تو اینستا دیدم که موضع گرفته و به هم دیگر اهانت کرده بودند . اوضاع خوبی نیست . هرکس برای خودش فتوا می ده .

پاسخ:
سلام برادر. راستش بهش حق نمیدم ولی درکش کردم که عصبانی باشه... اوضاع بازار و کسب و کار خیلی داغونه. مخصوصا ماهی فروشها. فصل ماهیگیری این روزهاست. فکر کنم خودت بدونی. اینها هم هرچی در میارن در طول سال میخوردن منتظر یه بهمن و اسفند دیگه میشن. اجاره های سر به فلک کشیده و قسط و چِک و ....واقعا حق نداره همچین رفتاری بکنه ولی میشه تا حدودی، درکش کرد اون هم با توجه به سن و سالش

تنها قانون چالش رو شکستی‌ها. :/

آقاگل فرمودن که فقط می‌تونی به کسی نامه بنویسی که امکانش توی دنیای واقعی وحود نداشته باشه. :)

پاسخ:
اگر یکی از ما دو نفر در اثر کرونا چشم بر برستیم، این نامه رو میشه به آقا گل نشونش دادD:
قانون شکنی خیلی خوبه:))
۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۸ آقای مهربان

سلام

چه باحال :))))

پاسخ:
سلام اخوی... تندرست باشید. 

فکر کنم تا زده چون عکس باز نمیشه 

پاسخ:
:))))) عکس کفِ دسته. چیز مهمی نیست
۲۴ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۲۶ شنگول العلما

من دلم برای اون پیرمرد می سوزه. خودش رو هول داد خودش رو زد و به خودش فحش داد. آدم درست نیست با خودش چنین کاری کنه. 

و خوش به حال شمو که این قدر با خودت خوب برخورد کردی. ^_^. 

إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا.. 
سوره اسراء آیه 7

پاسخ:
نکته ظریفی بود ممنونم :)

ینی با مسافرا اینجوری برخورد میکنن؟؟

فکر کنم بهتر باشه اونطرفا نیام پس

شما واقعا خیلی صبورین من بودم اصلا نمیتونستم تحمل کنم فقط واسه یه سوال پرسیدن اینجوری برخورد کنن

پاسخ:
به قول دوستمون "َشنگول العلما" ، به خودم رحم کردم :)
+آره دیگه کلاهتون هم که باد آورد اینجا، این سمتی نیاید. با ضرب و شتم پذیرایی میشید:))

عکس حذف شده ؟!

سانسور شده؟!

سلام

الان خوبین ؟!بهترین ایشالا ؟!

نامه خوبی بود و اینکه خود آقاگل نیومده بیاد بگه بر طبق قانونش عمل نکردین ولی دوستان لطف داشتند جای آقاگل اومدند بالای منبر :دی

اصلا آقاگل اینقدر خوبه که به این مورد که دوستان اشاره داشتند مطمنا بیخیال است  و اشاره نداره :)

نترسین نامه رو با پست بفرستین براشون :))

اصلا بزارین یه نامه فرق کنه‌ با همه نامه ها والا :))

آسمون که به زمین نمیاد :)

 

 

+

ولی خدایی 

ویرت وخوت نیه حداقل ویرت و خانمت بو !!

چه کیشه خانِمت د دسِت وه کاریلته :دی

خدا صبره بیه :دی :))

#شوخی است :))

البته  اگر خودتون (دوستان دیگه لطفا در ترجمه این متن به میرزا کمک‌ نکنند)   تونستین ترجمه کنین به دل نگیرین :))

 

پاسخ:
:))
من یه امتحان الهی هستم براش:))
آقا گل هم خیلی گُله. عکس هم سانسور نشده. گوشیتون تَشته.:))

تَشته یعنی چی ؟!:)

دیشب عکس رو دیدم ولی امروز نشد :|:)

البته مشکل از گوشیم نیست یحتمل از اینترنت وزیر جوان هستش که اینجا سرعتش خیلی پایینه برای همین نمیشه دوباره رویت بشه :|:)

ولی خانم پاییز هم همینو گفتند که عکس باز نمیشه !!

حالا یه چک کنین شاید مشکل از وبلاگ شماست :))

ممنونم 




 

 

 +

#ناراحت که نشدین شوخی منو به دل نگیرین :)

ممنونم 

پاسخ:
نه ابا من ناراحت نمیشم. عه.
:))
تشت. وان. لگن:))

چرا اینکه دعوا میشه تو پستاتون؟!

پاسخ:
متوجه اصلِ سوالتون نشدم:|

اینکه = اینقدر :/

پاسخ:
دنبال شَرَّم آخه:))
این که هیچی ولی این روزا که مغازه رو بستم، دوربین و بر میدارم و یه جاهایی میرم که به ذائقه ی بعضیا خوش نمیاد... شاید از کتک خوردنهای بعدیم هم نوشتمD: چیز به درد بخوری دستم رو گرفت میفرستم براتون بلکه به درد شما هم خورد/.
۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۳۵ ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ

 

اگه سه چار روز زودتر اینو نوشته بودید و میخوندم خیلی بهتر بود..

 

من زدمش کلانتری هم رفتم تا نصف شب صبر کردم تا قاضی کشیکم رسید دیه هم گرفتم. :|  حقش هم بود صد البته ..

 

ولی الان که اینو خوندم خیلی حسرت خوردم که چرا تو اون لحظات حضور خدارو فراموش کردم ..

پاسخ:
زدی و دیه هم گرفتی؟ D:

منم با نسرین موافقم چقدر اتفاقات عجیب غریب براتون میافته.

قسمت اول تعریف داستانی طورتون رو بیشتر از نامه تون دوست داشتم. بقول دچار شما استعداد فیلم نامه نویسی دارین.

خلاصه که نتیجه میگیریم زودی از کوره در نریم و همو شل و پل نکنیم.😊

پاسخ:
شل و پل رو خوب اومدی:))
۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۶ ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ

خب هم زدم هم خوردم ولی اون یکم بدشانسی اورد ناخونش کشیده شد تو صورتم :))

پاسخ:
امان از این ناخن ها:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">