یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت فاطمه زهرا» ثبت شده است



شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را تسلیت عرض میکنم.

۵ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۰۱ ، ۲۲:۲۱
میرزا مهدی

سلام! 

چقدر فکرم درگیر شد با این سوال. هر بار که می‌نشستم و فکر میکردم، کوهی از خواسته‌ها و تمایلات ایجاد میشد که بعضی دست نیافتنی و بعضی دیگر سخت، با مسیری دور و طاقت فرسا بودند.

خوب باید ده تا از خواسته‌ها رو بر میداشتم و به عبارتِ صحیح‌تر گلچین می‌کردم و به دعوت دوست عزیزم "حامد" می‌نوشتم در این دفترِ دردسر ساز.

خوب اولین خواسته و یا کاری که دوست دارم قبل از مرگم انجام بشه و یا اتفاق بیفته، خدمت کردنه.

1-«خدمت به خلق خدا. اصلا اهمتی نداره که آدمهای طرف مقابلم از خوبها باشن یا بدها. اما هر بار و هر لحظه از خدا میخوام مرگم ساده و دمِ دستی نباشه. آرزو دارم که مرگم دلیلِ ملموسی داشته باشه و دلیلش هم خدمت باشه. شاید ته دلم بخواد بوی شهادت هم داشته باشه اما اگر نشد هم نشد. مرگی باشه که در نهایت، لبخند خدا رو لااقل برای یک بار هم که شده نسبت به خودم داشته باشم. شکل و شمایلش رو نمی‌دونم اما شاید در حال نجات یک فرد تصادفی از ماشین.شاید در حال نجات یک آدم از زیر آوار. و یا صانحه آتش سوزی و یا نجات شخصی از دست اشرار و ....» (حالا انگار مثلا من در گروه امداد و نجات دارم کار میکنم)

(همیشه آرزو داشتم مایه افتخار و سربلندی اول پدرم و بعد مادرم باشم. مثل همه دوست داشتم وقتی خواهرهام از من اسمی به زبان میارن، پُز بدن و به خودشون ببالن. نشد که بشه. تقریبا چهل سال گذشت و نشد)

2« افتخار آفرینی برای پدر و مادرم. چقدر خوب میشه که با اولی در هم آمیزن و چیزی شبیه مثلاً"اهدا اعضاء" بدنم برای آدمهایی که هنوز امیدی به زندگانی‌شان هست، باشد»

(نمیدونم گفتنش صحیحه یا نه ولی تا چند سال پیش زیارت حرم امام رضا(ع) هم برایم اهمیت نداشت. نه هیئتی، نه امام حسینی (ع) نه اربعینی ، نه حماسه ای نه سینه زنی و عزاداری ، اما امروز لحظه ای نیست که از خدا نخوام توفیقی نصیبم کنه برای)

3« زیارت خانه ی خدا و مرقد حضرت نبی اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و قبرستان بقیع و حضور در نزدیکترین نقطه به نَفَس مبارکِ مادرِ همه‌ی ما، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)»

(وَ أَعُوذُ بِکَ، یَا رَبّ، مِنْ هَمّ الدّیْنِ وَ فِکْرِهِ، وَ شُغْلِ الدّیْنِ وَ سَهَرِهِ،.....     قرض دارم یه عالمه دِین به گردنم هست که باید ادا بشه. دوست ندارم مرگم فرا برسه و چشمم رو ببندم و اگر یه درصد کسی هم خواست سوگواری کنه، برای بدبخت شدنش از مالِ از دست رفته‌ش باشه و  قرضی که به گردنش افتاده. پس دلم میخواد)

4« ادای دِین کامل کنم و قرضهام تموم شده باشن و در نهایت حق الناسی به گردن نداشته باشم. حق الناس مالی و معنوی. چقدر حلالیت لازم دارم خدا! »

5« یه عالمه آدمکهای بلاتکلیف وجود دارند که توسط من خلق شدند و نمیدونم چطوری کار و زندگیشون رو به سرانجام برسونم. دلم میخواد لااقل داستان و داستانک‌هایی که شروع کردم به سرانجام برسن» (و همه رو تقدیم کنم به همسرم. تصور  اینکه بمیرم و اون آدمکها تا ابد معلق بمونن و هیچ کس هم ازشون خبری نداشته باشه که بتونه از اون سردرگمی نجاتشون بده، آزارم میده)

6« برم یه رستوران گرون قیمت و از اونجایی که قرار نیست پولی بدم، بدون رو دربایستی و بدون اینکه نگران باشم کسی منو ببینه، تا سرحد مرگ بخورم.» آخ اگه همین یه دونه برآورده بشه برام بسه.» پنج تای قبلی رو نمیخوام D:

7« زندگی همسرم رو بتونم برای بعد از مرگم تأمین کنم» (فکر کنم برای همین یه مورد تا سیصد سال دیگه زنده بمونم. چون فکر نکنم بتونم عملیش کنم.)

8« مشهور بشم»

(اگر یک نفر را به او وصل کردی، یقیناً یقیناً تو سردار یاری..../. خیلی دوست دارم به این مقام و سواد و دانش و معرفت برسم که بتونم لااقل توجه یک نفر آدم غافل رو به حضور مبارک حضرت قــــــــــــــــــآئــــــم جلب کنم.)

9« لااقل یک کار کوچک در حد توان خودم برای حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) انجام داده باشم یعنی یه غیر ممکن رو برای خودم ممکن کنم »  (یعنی لبخند حضرت، به آدم سخیف و پَستی مثل من)

10« و آخری اینکه قبل از آخرین بسته شدن چشمم، *حذف شد*»


۲۳ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۵۲
میرزا مهدی

1-ولادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و روز زن و روز مادر و همچنین سالروز تولد امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی مبارک.

2-دیروز برای تصویربرداری بخشی از فیلم کوتاهمون رفتیم "خزرشهر" یک محیط صد در صد خصوصی که قانون و دستوراتِ خودش رو داره و کاری هم به بیرون ندارن. تو فضای بیرونی لابلای درختهای کاج مشغول آماده سازی تجهیزات بودیم که یه پیرمرد حدودا هفتاد ساله از کنارم رد شد و گفتم سلام حاج آقا. گفت: حاج آقا نیستم حاج آقا باباته کُره خرِ پدر سگ. بعد رفت

3-خانمِ جوان و تنهایی که بهش میومد به سختی به چهل سال برسه، به خاطر محبتی که داشت و اجازه داد تجهیزات رو زیر پارکینگش قرار بدیم تا پخش و پلا نباشن، به ما پیشنهاد نهار داد و ما هم بعد از کمی سوسه اومدن و نه بخدا مزاحم نمیشیم و این حرفا، مثل چی افتادیم رو میز نهار و مثل قحطی زده ها داشتیم میخوردیم که دیدیم "کوکی" هم اومد رو  میز نهار خوری و کنار ظرفش نشست و شروع کرد به خوردن غذای مخصوص سگها.

4-همینطور که مدام خودمونو میخاروندیم فکر میکردیم گال گرفتیم و نمیدونستیم اینی که تو دهنمونه، لیسی شده ی سگه ست یا دست و پای گربه -ای که زیر میز خودشو میماله به پاهامون- رفته توش، به این فکر میکردیم که اون ماهیِ خام رو بخوریم یا مرغِ سرخ شده ی بدونِ ادویه رو.

5-یکی از اعضا گروه درمورد ولنتاین خارجکی ها میگفت و یکی هم درمورد سپندارمذگانِ ایرانی ها...که خانمِ صاحب خانه گفت بیاین درمورد روز مادر و روز ولادتِ حضرت فاطمه ی اعراب هم حرف بزنیم. (همین باعث شد ازش خوشم بیاد و  بی توجه به سگ و گربه و مارمولکِ درشت اندامِ روبروی چشمم و سر لخت بودنِ صاحب خونه و چه و چه و چه، اون غذا بهم بچسبه و به لیسِ سگه و  دست و پای بلوریِ گربهِ توجهی نکنم و طعم زُهم مرغش رو با نمک و سس تحمل کنم و دلی از عزا در بیارم.

6-من: خانم ببخشید دستشوییتون کجاست؟ -پسرم تو همه ی اتاقها یه دونه دستشویی هست. من: آخه اونا فرنگیَن . - از اون یکیا میخوای؟ نداریم اونا مگه هست هنوز؟ میگن جمع کردن و دیگه نمیسازن که. من:اینطرفا مسجد نداره؟ - مسجد؟ (بعد میزنه زیر خنده.) خلاصه که تا هشت شب همه با بدبختی خودمون نگه داشتیم. (البته همه رو مطمئن نیستم)

7- من:ببخشید شما چند سالتونه؟ - چطور؟ -من: آخه به من گفتید پسرم. - هفتاد و سه. (من فکر میکردم سی و هفت هشت سالشه. چطوری میشه؟)

8-هفته ای که گذشت انقدر خسته شدیم و کم خوابیدیم که وقتی بعد از دو شب نخوابیدن بیدار شدیم و  میخواستیم مهیا بشیم بریم راهپیمایی دیدیم ساعت 4 بعد از ظهره.

9-رأی بدید.

10- هرکس هم دوست نداره رأی بده. اعلام کنه که هم من لغو دنبال بزنم و هم ایشون بنده رو دیگه دنبال نکنه. دوستانی که تابع مقررات مملکت و خواسته های رهبری نباشند را نمیخوام.

11- ده را جدی نگیرید. غلط کردم :))))


۲۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۳۴
میرزا مهدی

.

   یکسال دگر گذشت و هیچ نیاموخته ام/. بعدا نوشت: اشتباه کردم.لحظه به لحظه‌اش درس بود

 

 

 

بسی پادشاهی کنم در گدایی، چو باشم گدایِ گدایانِ زهرا سلام الله علیها 

 

 

۱۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۵۹
میرزا مهدی