به تهران خوش آمدید!
سکوتِ محض
مسافرانِ پرواز روی صندلیها نشستند.
دستها، دستبند خورده.
ساکهای دستی کوچک کنار پاهاشان.
هر کسی در حال و هوای خودش است.
زنان و مردان جوان.
در میانشان پیرمردی دیده میشود که سرش را پایین انداخته و بین دو کفشش را نگاه میکند.
یکی ته سالن هواپیما سرفههای سنگینی میکند.
و جز این صدا، صدای دیگری شنیده نمیشود…
تا اینکه صدای خشخش روشن شدن بلندگوی سالن میآید.
خلبان است.
سرفهای میکند، قبل از اینکه جملهاش را شروع کند، چیزی زیر لب میگوید،
و با صدای بلند نفسش را بیرون میدهد:
«خانمها و آقایان، به پرواز شماره ۷۴۲ خطوط هوایی از لوئیزیانا به قاهره، سپس دوحه و در نهایت تهران خوش آمدید.
لطفاً کمربندهای ایمنی خود را ببندید.
مدت زمان پرواز تا قاهره، هفت ساعت و بیست دقیقه است.
هوای قاهره نیمهابری گزارش شده، و در فرودگاه، مأموران اداره مهاجرت آمادهی استقبال از شما هستند...»
سکوت میشود.
صدای بههم خوردن زنجیر دستبند زنی جوان سکوت را میشکند.
زیر لب میگوید:
«انقدر محکم بستند که ردش روی دستم مونده.»
دوباره سکوت.
هیچکس توجهی به زن جوان نمیکند.
او هم آرام میگیرد.
صدای خلبان دوباره میآید، اما این بار کمی با تردید:
«میدونم این بازگشت برای شما به معنی بازگشت به خانه نیست...
این پایان آرزوییه که به فرجام نرسید.
(کمی مکث)
به عنوان یک همزبان فقط میخواستم بگم، متأسفم که خلبان پرواز شما در چنین سفری هستم...
و باهاتون همدردی میکنم.
(رسمی میشود)
امیدوارم از سفر لذت ببرید.»
و بلندگو قطع میشود.
سکوت برمیگردد.
+ (برای همهی آنهایی که بازگشت، برایشان به معنی خانه نیست.)
+بر اساس خبر بازگشت گروهی از ایرانیان دیپورتشده از آمریکا، مهر ۱۴۰۴
سلام علیکم
باید از اینا یه مستند بسازند و تو صداوسیما پخش کنند.
باشد که دیگران عبرت بگیرند!
خدا وکیلی ایران خیلی انصاف به خرج داد که اینا رو قبول کرد و الا باید میرفتن آفریقا!