یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سکوت» ثبت شده است




عنان مملکت داری کامل و صد در صد از دست خارج شده




گفتند به بی حجابی کاری نداشته باشید اما آنقدر پیش رفت که به بی عفتی و بی حیایی رسید

گفتند صبور باشید تا تراز مالی مملکت را ایجاد کنیم، دلار از مرز 100 هزار تومن گذشت

گفتند به متن مذاکرات ما اعتماد کنید، برجام به فنا رفت

گفتند اسنپ بک؟ چی هست؟ فعال شد

گفتند سیاست خارجه ی ما الگوی شرق آسیاست، شرق به ریشمان خندید

گفتند فضا را برای نخبگان باز میکنیم، نخبگان به مملکتشان پشت کردند

گفتند در ورزش زبانزدیم، ورزشکارانمان زیر پرچم دیگران، مبارزه کردند

گفتند گفتند و گفتند.

امروز اما دست روی دست گذاشتند و طرح میریزند چگونه افکار مردم را تحت کنترل خودشون در بیارن.

امروز حرف از رفع فیلترینگ تا پایان سال میزنند. اما سال تمام میشه و مثل هر سال همان آش است و همان کاسه.

 تنها چیزی که تغییر کرده، حجم دروغ‌هاست. 

مردم دیگه باور نمی‌کنن.

این‌بار حتی وعده‌ها هم بی‌رمق‌تر از همیشه‌اند.

دیگه کسی گوش نمی‌ده،

 هرکسی کار خودش رو میکنه.

 دزدان در روشنایی روز به دزدی ادامه میدهند،

 زورگیران زورگیری میکنن، 

ربا خواران ربا نخوردن را کسر شأن میدونن.

 ماموزان قانون از شرم تهمتِ ناروا سرشان را پایین میاندازند. 

ارزانکده ها گران فروش شده اند.

 گران فروشان گران تر میفروشند.

 تولید کنندگان جنس ناخالص ارائه میدهند.

 کاسبانِ بی نرخ و تعرفه، خدا را پشت سر گذاشته اند.

ما فقط بلد شدیم ببینیم؛

 نمیگیم، نمیپرسیم، و همچنان منتظریم. منتظر کسی که وعده اش را داده اند. 



(چرا اغلب دوستان نظراتشون رو بستن؟ چیزی مُد شده که خبر ندارم؟)


۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۸ مهر ۰۴ ، ۱۸:۳۴
مهدی فعله‌ گری



سکوتِ محض



مسافرانِ پرواز روی صندلی‌ها نشستند.
دست‌ها، دستبند خورده.
ساک‌های دستی کوچک کنار پاهاشان.
هر کسی در حال و هوای خودش است.

زنان و مردان جوان.
در میانشان پیرمردی دیده می‌شود که سرش را پایین انداخته و بین دو کفشش را نگاه می‌کند.
یکی ته سالن هواپیما سرفه‌های سنگینی می‌کند.
و جز این صدا، صدای دیگری شنیده نمی‌شود…
تا اینکه صدای خش‌خش روشن شدن بلندگوی سالن می‌آید.

خلبان است.
سرفه‌ای می‌کند، قبل از اینکه جمله‌اش را شروع کند، چیزی زیر لب می‌گوید،
و با صدای بلند نفسش را بیرون می‌دهد:

«خانم‌ها و آقایان، به پرواز شماره ۷۴۲ خطوط هوایی از لوئیزیانا به قاهره، سپس دوحه و در نهایت تهران خوش آمدید.
لطفاً کمربندهای ایمنی خود را ببندید.
مدت زمان پرواز تا قاهره، هفت ساعت و بیست دقیقه است.
هوای قاهره نیمه‌ابری گزارش شده، و در فرودگاه، مأموران اداره مهاجرت آماده‌ی استقبال از شما هستند...»

سکوت می‌شود.
صدای به‌هم خوردن زنجیر دستبند زنی جوان سکوت را می‌شکند.
زیر لب می‌گوید:

«انقدر محکم بستند که ردش روی دستم مونده.»

دوباره سکوت.
هیچ‌کس توجهی به زن جوان نمی‌کند.
او هم آرام می‌گیرد.

صدای خلبان دوباره می‌آید، اما این بار کمی با تردید:

«می‌دونم این بازگشت برای شما به معنی بازگشت به خانه نیست...
این پایان آرزوییه که به فرجام نرسید.
(کمی مکث)
به عنوان یک هم‌زبان فقط می‌خواستم بگم، متأسفم که خلبان پرواز شما در چنین سفری هستم...
و باهاتون هم‌دردی می‌کنم.
(رسمی می‌شود)
امیدوارم از سفر لذت ببرید.»

و بلندگو قطع می‌شود.
سکوت برمی‌گردد.


+ (برای همه‌ی آن‌هایی که بازگشت، برایشان به معنی خانه نیست.)

+بر اساس خبر بازگشت گروهی از ایرانیان دیپورت‌شده از آمریکا، مهر ۱۴۰۴

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۴ ، ۱۹:۳۳
مهدی فعله‌ گری