یعنی قراره آخرش چی بشه؟ (2)
شـطرنج هم بازیِ خوبی است. وقتی که با یک برنامه ای جلو میروی و به ناگاه متوجهی تغییر رفتارِ حریف میشوی و میبینی هرچه که رشته کردی پنبه شده، به ناچار جهتت را تغییر میدهی و هم سو با مسیرِ حملهی او، طرح حمله میریزی.
تو شطرنجباز قهاری هستی و هرگز به بن بست نمیخوری و با هر درِ بسته ای یک درِ دیگر را میگشایی.
************************
زنی میانسال در یک سوپر مارکت بزرگ در حالیکه سبدِ چرخدار بزرگی را با دو دستش گرفته بود، به اتیکتِ قیمتِ اقلام مورد نظرش نگاه میکرد و رد میشد و بعدی را نگاه میکرد و رد میشد و رد میشد و رد میشد و رد میشد که خورد به سبدِ چرخدارِ خالیِ من که تنها یک جعبه دستمال لوله ای درونش قرار داشت. به قیمتها نگاه میکردم و رد میشدم. عذر خواهی کرد و گفت: "هر دم از این باغ بری میرسد." لبخندی تحویلش دادم .
پیرمردی که با واکر و با زحمت فراوان برای خرید یک شامپو مسیر طولانیِ خانه تا فروشگاه و عبور از پله های پلِ هوایی را از سر گذرانده بود در جواب خانم میانسال گفت: مسئله اینجاست که وقتی واحد پول ما "ریال" است ، باید با "دلار" معامله کنیم. تا چشم باز میکنیم و سراغ اخبار را میگیریم، تنها دلار میشنویم و دلار میشنویم و دلار. نمیدانم این دومینوی گرانی تا کجا قرار است ادامه پیدا کند.(بعد به بَنری که بالا سرِ صندوقدار نصب شده بود اشاره کرد و گفت) خرید دیگه نشاط نداره. ببینید!
روی بنر نوشته بود :"به دلیل تعطیلیِ این واحد صنفی، همهی اجناس به قیمت خرید، فروخته میشود"
بعد ادامه داد"حالا آنهایی که ندارند چه کنند؟"
موبایلم را برداشتم و شماره همسر را گرفتم و گفتم: اجناس اینجا به قیمت خریده؛ تا بیست و هفت هشت تومان دیگه اگه چیزی لازم داری بگو.
گفت"چشم پیامک میکنم." و قطع کردیم.
مطمئنم هنوز آن دسته از همشهری های عزیزم که در خانه احتکار میکنند، خبر ندارند که اینجا اجناسش را به قیمت خرید میفروشد؛ و اِلا الان از سر و کول هم بالا میرفتند و در چشم بر هم زدنی، همین یک بسته دستمال لوله ای هم برای من نمیمانْد.
یکی از کارکنان آنجا که در حال جابجایی قوطیِ رُبها بود، به شانهام زد و گفت: برای همین بَنِر را بالای سر صندوقدار زدیم نه بیرون.
(فکرم را خواند؟)
پیامکِ همسر جان آمد" عزیزم آن بیست و هفت هشت هزار تومان را نگه دار لازم میشود"
بنابر این با یک دستمال لوله ای از فروشگاه بزرگی که تا همین پارسال یا یک کم آنطرف تر با دستان پُر و باری سنگین بیرون میآمدیم، بیرون زدم و راهیِ خانه شدم