یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

حُسنا تازه نُه سالش شده

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۲:۲۸ ب.ظ

مدام تحسینش میکنم و توی دلم قند آب میشه و از بالا تا پایین براندازش میکنم و حالش رو میبرم. 

بهش میگم: خوشگلِ من تو چرا انقدر بزرگ شدی پس من چطوری بغل و ماچت کنم؟

بدون تغییری در چهره ش به من نگاه میکنه و انگار که یاد یه چیزی افتاده باشه میگه: نه.

خنده م میگیره و میگم: چی نه؟ چرا نه؟

میگه: آخه نامرْحمی!

میگم: من داییتَم

بعد از اینکه مامانش تو گوشش یه چیزی زمزمه میکنه، میگه: تو داییِ واقعیم نیستی.

میگم دایی واقعیت کیه پس؟

به مامانش نگاه میکنه و بعد میگه؟ ندارم.

میگم بیا مثل همیشه یه ماچ گُنده ی صدا دارِ آبدار بهم بده میخوام برم.

برای اینکه چادرش رو بیشتر بکشه جلو و حجابش رو دقیق تر کنه از روی مبل بلند میشه و چادر رو از زیر خودش بالا میکشه و در حالیکه داره میشینه میگه: آخه من دیگه به سن قانونی رسیدم.

وقتی به جای سن تکلیف میگه سن قانونی، با خودم میگم بذار یه کم سر به سرش بذارم.

میگم: عه آفرین به تو خوشگل خانم! حالا بگو ببینم به کی رأی دادی؟

یه کم برام قیافه میگیره و میگه من که رأی ندادم.

میگم چرا؟

میگه آخه به سن قانونی؛ (یه کم مکث میکنه. انگار چیزی فکرش رو درگیر کرده باشه. به مامانش نگاه میکنه. عکس العملی از مامانش نمیبینه اهمیتی نمیده و به حرفش ادامه میده) من که به سن قانونی نرسیدم. هنوز بچه م.

میگم خوب پس اگه به سن قانونی نرسیدی پاشَم بیام یه ماچ گنده از صورتت بکنم.(خیز برمیدارم میرم سمتش)

(بچه نمیدونه چی کار کنه. نه قصد فرار داره و نه تمایلی به قرار. میره سرش رو به سمت مامانش نزدیک میکنه و زیر لب یه چیزی میگه. مادرش میخنده.)

میرم میشنم زیر پای حُسنا و میگم: بیا یه ماچ بده پنجاه هزار تومن بهت میدم. 

(دوباره به مامانش نگاه میکنه. با خودم میگم احتمالا میخواد بپرسه معامله بکنه یا نه.  اما چیزی نمیپرسه)

میگه: نخیرَم من فروشی نیستم. 

(از جوابش داشتم شاخ در آوردم. مادرم که شاهد ماجراست با تعجب یه "وااا" میگه و یه "پدرسوخته رو ببین ها" هم چاشنیش میکنه و میزنه زیرخنده.)

گفتم: خوب ماچ نده بیا صد هزار تومن میدم چادرت رو در بیار ببینم چقدر بزرگ شدی!

یهو همونطوری خم شد رو صورتم یه دستش رو زد به کمرش با انگشت اشاره اون یکی دستش که آورده بود جلو چشمم، توی صورتم فریاد زد: میگم من پولی نیستم.

(منم انگشتش رو ماچ کردم و بدون اینکه پولی بهش بدم زدم به چاک. )



ته نوشت: 

1- مادرِ حُسنا، همسایه، دوست و همبازیِ دورانِ کودکیِ من بود.

2- ببینم میتونم بمونم یا باز غیبم میزنه


موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۳/۰۴/۲۰
میرزا مهدی

حجاب

نظرات  (۵)

خدا برای همدیگه حفظتون کنه 🙏☘️☘️

 

هزار ماشاالله بهش🙂🌱

 

+

سلام :)

آفرین بمونید و همچنان بنویسید :) 

 

پاسخ:
سلام رفیق! ممنونم.
هزار ماشالله بهش
۲۱ تیر ۰۳ ، ۱۶:۵۷ محمد قاسم پور

سلام علیکم

خودت مگه بچه نداری؟

واقعا اگر نامحرم هستید چرا بچه مردم رو اذیت می‌کنید؟

ذهنیت بچه نسبت به شما بد میشه ها! 

پاسخ:
علیک سلام. خیر من بچه ندارم. 
یه چیزی که بعد از نوشتن این مطلب نوشتم فکر خودم رو درگیر کرد این بود که تو تمام این هشت سال خُرده ای که همدیگه رو می‌دیدیم و می‌پرید بغلم و از کنارم تکون نمیخورد، (مخصوصاً این اواخر) به این فکر میکرده که چند روز دیگه که تولدش میشه و نُه ساله میشه، باید دورِ من رو خط بکشه. چیزی که خودِ من اصلا بهش فکر نمیکردم. اینکه من چطوری نگاهش میکردم و عشق میکردم از اینکه بزرگ شدنش رو مثل بقیه بچه های اطرافم میبینم، و اون چطوری نگاهم میکرده، خیلی تأمل برانگیزه. 
آره حق با شماست. ذهنیتش که میدونم نسبت به من بد نمیشه؛ اصلا دوستم داره به خاطر این آزار و اذیتم. چون همیشه براش هیجان ایجاد کردم و با هم خندیدیم. ولی اینکه الان دیگه خانم شده و میدونه که حریم یعنی چی و فاصله های واجب رو درک میکنه، هم برام شیرینه و هم غافلگیرکننده. این ماجرا بیشتر برای این تو ذهنم موند که چرا چیزی که اون دختر نُه ساله بهش فکر میکرد، زودتر به ذهن خودم نرسید.
۲۱ تیر ۰۳ ، ۲۰:۳۰ محمد قاسم پور

الان اینطوری فکر نمی‌کنم ولی بچه که بودم، آدم‌هایی که مثل شما رفتار می‌کردند، در نظرم خیلی آدم‌های فاسدی بودن!

 

سر همین قضیه، واکنش‌های نسبتا سختی هم داشتم.

 

حالا شما هم مراقب باشید دیگه.

 

 

پاسخ:
چشم :))) اگر تاریخ انقضاء من رو حساب کنید هم می‌بینید که من  هم رو به فسادم. فساد، فساده دیگه. فرق نداره که. D:

سلام

حسودیم شد که با بچه ی بچه ی همسایه ی دوران بچگیت اونقدر نزدیکی که بهت میگه دایی

من هیچ وقت هیچ جا جایی نداشتم

پاسخ:
سلام
شما در قلب یک نفر جا داری که بهترین جای دنیاست. شما یه جای ناب و عالی داری ما یه عالمه جای کوچولو موچولوی نامرغوب D:

میرزا بمون خواهشا

پاسخ:
:)) ان شا الله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی