یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است




عنان مملکت داری کامل و صد در صد از دست خارج شده




گفتند به بی حجابی کاری نداشته باشید اما آنقدر پیش رفت که به بی عفتی و بی حیایی رسید

گفتند صبور باشید تا تراز مالی مملکت را ایجاد کنیم، دلار از مرز 100 هزار تومن گذشت

گفتند به متن مذاکرات ما اعتماد کنید، برجام به فنا رفت

گفتند اسنپ بک؟ چی هست؟ فعال شد

گفتند سیاست خارجه ی ما الگوی شرق آسیاست، شرق به ریشمان خندید

گفتند فضا را برای نخبگان باز میکنیم، نخبگان به مملکتشان پشت کردند

گفتند در ورزش زبانزدیم، ورزشکارانمان زیر پرچم دیگران، مبارزه کردند

گفتند گفتند و گفتند.

امروز اما دست روی دست گذاشتند و طرح میریزند چگونه افکار مردم را تحت کنترل خودشون در بیارن.

امروز حرف از رفع فیلترینگ تا پایان سال میزنند. اما سال تمام میشه و مثل هر سال همان آش است و همان کاسه.

 تنها چیزی که تغییر کرده، حجم دروغ‌هاست. 

مردم دیگه باور نمی‌کنن.

این‌بار حتی وعده‌ها هم بی‌رمق‌تر از همیشه‌اند.

دیگه کسی گوش نمی‌ده،

 هرکسی کار خودش رو میکنه.

 دزدان در روشنایی روز به دزدی ادامه میدهند،

 زورگیران زورگیری میکنن، 

ربا خواران ربا نخوردن را کسر شأن میدونن.

 ماموزان قانون از شرم تهمتِ ناروا سرشان را پایین میاندازند. 

ارزانکده ها گران فروش شده اند.

 گران فروشان گران تر میفروشند.

 تولید کنندگان جنس ناخالص ارائه میدهند.

 کاسبانِ بی نرخ و تعرفه، خدا را پشت سر گذاشته اند.

ما فقط بلد شدیم ببینیم؛

 نمیگیم، نمیپرسیم، و همچنان منتظریم. منتظر کسی که وعده اش را داده اند. 



(چرا اغلب دوستان نظراتشون رو بستن؟ چیزی مُد شده که خبر ندارم؟)


۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۸ مهر ۰۴ ، ۱۸:۳۴
مهدی فعله‌ گری

مدام تحسینش میکنم و توی دلم قند آب میشه و از بالا تا پایین براندازش میکنم و حالش رو میبرم. 

بهش میگم: خوشگلِ من تو چرا انقدر بزرگ شدی پس من چطوری بغل و ماچت کنم؟

بدون تغییری در چهره ش به من نگاه میکنه و انگار که یاد یه چیزی افتاده باشه میگه: نه.

خنده م میگیره و میگم: چی نه؟ چرا نه؟

میگه: آخه نامرْحمی!

میگم: من داییتَم

بعد از اینکه مامانش تو گوشش یه چیزی زمزمه میکنه، میگه: تو داییِ واقعیم نیستی.

میگم دایی واقعیت کیه پس؟

به مامانش نگاه میکنه و بعد میگه؟ ندارم.

میگم بیا مثل همیشه یه ماچ گُنده ی صدا دارِ آبدار بهم بده میخوام برم.

برای اینکه چادرش رو بیشتر بکشه جلو و حجابش رو دقیق تر کنه از روی مبل بلند میشه و چادر رو از زیر خودش بالا میکشه و در حالیکه داره میشینه میگه: آخه من دیگه به سن قانونی رسیدم.

وقتی به جای سن تکلیف میگه سن قانونی، با خودم میگم بذار یه کم سر به سرش بذارم.

میگم: عه آفرین به تو خوشگل خانم! حالا بگو ببینم به کی رأی دادی؟

یه کم برام قیافه میگیره و میگه من که رأی ندادم.

میگم چرا؟

میگه آخه به سن قانونی؛ (یه کم مکث میکنه. انگار چیزی فکرش رو درگیر کرده باشه. به مامانش نگاه میکنه. عکس العملی از مامانش نمیبینه اهمیتی نمیده و به حرفش ادامه میده) من که به سن قانونی نرسیدم. هنوز بچه م.

میگم خوب پس اگه به سن قانونی نرسیدی پاشَم بیام یه ماچ گنده از صورتت بکنم.(خیز برمیدارم میرم سمتش)

(بچه نمیدونه چی کار کنه. نه قصد فرار داره و نه تمایلی به قرار. میره سرش رو به سمت مامانش نزدیک میکنه و زیر لب یه چیزی میگه. مادرش میخنده.)

میرم میشنم زیر پای حُسنا و میگم: بیا یه ماچ بده پنجاه هزار تومن بهت میدم. 

(دوباره به مامانش نگاه میکنه. با خودم میگم احتمالا میخواد بپرسه معامله بکنه یا نه.  اما چیزی نمیپرسه)

میگه: نخیرَم من فروشی نیستم. 

(از جوابش داشتم شاخ در آوردم. مادرم که شاهد ماجراست با تعجب یه "وااا" میگه و یه "پدرسوخته رو ببین ها" هم چاشنیش میکنه و میزنه زیرخنده.)

گفتم: خوب ماچ نده بیا صد هزار تومن میدم چادرت رو در بیار ببینم چقدر بزرگ شدی!

یهو همونطوری خم شد رو صورتم یه دستش رو زد به کمرش با انگشت اشاره اون یکی دستش که آورده بود جلو چشمم، توی صورتم فریاد زد: میگم من پولی نیستم.

(منم انگشتش رو ماچ کردم و بدون اینکه پولی بهش بدم زدم به چاک. )



ته نوشت: 

1- مادرِ حُسنا، همسایه، دوست و همبازیِ دورانِ کودکیِ من بود.

2- ببینم میتونم بمونم یا باز غیبم میزنه


۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۴:۲۸
مهدی فعله‌ گری

خانمه اومد داخل تا چشمَـــم بهش خورد گفتم: «خانم حجابتون رو رعایت کنید و اِلا نمیتونم بهتون خدمات بدم»

گفت: «گمشو بابا!» و بی معطلی برگشت و رفت اونطرف خیابون تو آتلیه ی روبرویی.

همسرم با تعجب نگام میکنه و میگه: «این چه کاری بود؟»

قیافه حق به جانب میگیرم و میگم: «من مصمَمَـــــم. بحث نکن»

با تأسف سرش رو تکون میده و زیر لب میگه: «فاتحـــه...»

راست میگه. بیچاره رفته  کُلی آلاگارسون کرده بیاد عکس بگیره. بعد من بهش گفتم برو حجاب کن.



۱۷ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۳ ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۳۱
مهدی فعله‌ گری