یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

اختر خانم

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ

یه اختر خانمی بود که خیلی پیر بود. تمام عمرش از تهران بیرون نرفته بود و هرچی هم که درمورد چیزهایی که خارج از تهرانه شنیده بود، فقط شنیده بود.

اختر خانم،(دقت کنید!) مادر بزرگِ یکی از آشناهای یکی از دوستانِ مادرم بود که به قول مادرم، با اون دوستش- در طول اون سالی که ما با هم همکلاس بودن، فقط دو بار تو بازیِ وسطی، با هم یار شدن و یه کم با هم خندیدن و فقط همون چند ساعت رو با هم دوست بودن. چون اصلا فازشون یکی نبوده.

اسم دوست مامانم مهری بود و اسم آشناشون که مادرم اصلا ندیده بودش توران بود و اسم مادر بزرگِ توران، اختر.

نمیدونم چرا باید اختر خانم و مادر توران میومدن شمال و یه هفته هم خونه ی ما میموندن. البته بعدها فهمیدم که چرا کرور کرور آدم از تهران میومدن خونمون و روزها و گاهاً یک هفته میموندن و وقتی هم که میرفتن بابای بیچاره باید ساعتها از تو لوله های فاضلاب، شن و ماسه های اونا رو لایروبی میکرد.

یه روز یهو جَو مامان ما رو گرفت و گفت: مهدی جان! مامان! الهی دورت بگردم اختر خانم رو بردار ببر دریا رو نشونش بده.

من؟

آره دیگه عزیزم. دورت بگردم(قشنگ معلوم بود این همه دورم میگرده چه معنی ای داره)

گفتم: داریم با بچه ها فوتبال بازی میکنیم آخه. نمیبینی؟ (حدودا یازده سالم بود)

(یهو فازش عوض شد ) و گفت: ذلیل شده! الهی جزّ جیگر بگیری! چرا رو حرف من حرف میزنی بردار ببرش دیگه.(این جمله آخری رو با جیغ گفت.قشنگ معلوم بود عصبانیه و کارد میزدی خونِش در نمیومد)

چطوری آخه پیرزنو...

یهو جارو رو پرت کرد سمتم و  دنپایی ای که پاش بود رو دراورد که معنیش این بود یا میبریش یا میکُشمت.

رفتم تو حیاط دیدم اختر خانم چادر قهوه ای سوخته با گلهای ریز سفیدش رو کشیده رو سرش و گوشه ش رو گرفته به دندونش و به زور هم سرش رو آورده بالا که ببینه اونی که میخواد ببردش دریا کیه.

قدش از من کوتاه تر بود. رفتم یه آب به صورتم زدم جلو آینه همینطوری الکی یه دستی هم به موهام زدم و  یه نگاه به صورت سرخ و عرق کرده و بعد به زانوی پاره شلوار و  بعد به دنپایی ای که قسمت پنجه هاش هم کنده شده بود انداختم و  با خودم گفتم حتی این تیپ به هم ریخته هم نمیتونه بهونه ای باشه که بیشتر از این اختر خانم رو معطل کنم، 

پس گفتم بریم؟ گفت بریم.

از بن‌بستی که کلاً ده متر هم طول نداشت زدیم بیرون و خواستیم از لابلای بازی بچه ها رد بشیم که یهو نشست روی زمین. 

گفتم چی شده اختر خانم؟

گفت: ننه خسته شدم یه کم بشینم استراحت کنم. وای نفسم در رفت.

توپ اومد سمتم و شوتش کردم و گفتم: کوری مگه؟ پیرزن نشسته اینجا.

حسن گفت خوب برید اونور. 

گفتم خسته شده صبر کنین.

همه زدن زیر خنده.

رفتم خونه به بابام گفتم این زنه خسته شده نشسته. 

بابا سریع دستش رو گرفت به دوچرخه و هراسان گفت کجا ولش کردی؟

سرم رو از چهارچوب در بُردم بیرون و گفتم اینهاش. همینجاس.

بابا هم سرش رو آورد بیرون و خندید و گفت هنوز اینجایید که.

گفتم خسته شده.

(اونموقع ها هنوز چیزی به اسم تاکسی تلفنی و آژانس تو شهر ما وجود نداشت. برای همین در مواقع اورژانسی یا باید میرفتیم خونه ی یکی از همسایه ها که ماشین داشت؛ و البته همسایه های ما نداشتن و یا میرفتیم سر کوچه انقدر میایستادیم که یه تاکسی خالی بیاد.

و یا انقدر راه میرفتیم تا حدودا سه چهار کیلومتر اونور تر میرسیدیم ورودی شهر و راننده تاکسی ها که تو ایستگاه سماق میمکیدن رو راهیِ خونه میکردیم.

منم این کار رو کردم) 

وقتی برگشتم اختر خانم هنوز همونجا نشسته بود و بچه ها آجرهایی که باهاش دروازه چیده بودن و برده بودن اونور تر تا یه وقت مزاحم  استراحت اختر خانم نشن. بابا هم ایستاده بود کنارش که توپ بهش نخوره. مامان بابای توران هم که معلوم نبود چند روزه کجا غیبشون زده بود.

خلاصه نِشست تو تاکسی  و 5دقیقه بعد پیاده شد و پاش رو گذاشت رو ماسه ها. یهو ترسید. بادست راستش محکم دست بابا رو گرفت بود و با دست چپش زیر شکم منو. و تا میتونست فشار میداد که یهو تو ماسه ها فرو نره. تازه فهمیدم که چشماش نمیبینه و تو عمرش هم روی چیزی به این نرمی پا نذاشته بوده.

بابا گفت نترس اختر خانم بیا بریم جلو تر دریا رو ببین. رسیدیم رو خط ساحل. جایی که آب میومد و برمیگشت. بابا بردش جلو تر و گفت بشین .آب اومد تا غوزک پاش خیس شد و بابا بهش گفت این آب دریاست، دست بزن. 

تا اومد دست بزنه آب فرو رفت تو ماسه ها و خشک شد. گفت کو؟

بابا گفت صبر کن الان دوباره میاد. آهان دست بزن. 

دست زد و دستش خیس شد اما آب با فرو رفت.

یهو عصبانی شد و گفت تُف تو این دریاتون. این که قلابیه. یه ساعته من رو معطل خودتون کردین بیارید دریای قلابی؟ و شروع کرد غر غر کردن و فحش دادن و گیر داد که منو ببرید خونه.(انگار مثلا تمام عمرش رو تو اقیانوس بوده)  من رو ببرید خونه. من رو ببرید خونه. جیش دارم. نجسی کردم. منو ببرید خونه. از اولش هم میدونستم مهمون نواز نیستید. میدونستم بهم خوش نمیگذره ذلیل بشه این بتول.(مامان توران رو میگفت) و ...... یه  عالمه غر زد.

بابام هم که بهش بر خورده بود، گفت اختر خانم امروز صبح بهت صبحونه محلی دادم. شیر و کره و مربا و عسل، همه ش قلابی بود؟

گفت حتما دیگه. من که چشام نمیبینه.

بابام یه کم جدی تر شد و گفت اون کباب دیشب هم قلابی بود؟

گفت: کباب؟ کدوم کباب؟ (قشنگ معلوم بود بابام انتظار تشکر داشته اما تف هم کف دستش ننداخته بودن) 

و همینطور با هم کل کل کردن تا رسیدیم خونه. و یکی دو  روز بعد مامان بابای توران اومدن و مادر بزرگ یکی از آشناهای

دوستِ

غیر صمیمیِ

دورانِ مدرسه ی مادرم

رو با خودشون بردن و هرگز هم نه خودش رو دیدیم و نه خانواده ش رو.

نمیدونم چرا یهو یاد اختر خانم افتادم.

موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۸
میرزا مهدی

پدر

نظرات  (۲۰)

ای اختر خانوم نمک نشناس ؛(

پاسخ:
D:

حالا متوجه شدین چرا کرور کرور آدم از جاهای مختلف ایران پا میشن میان خونه شمالیا می مونن؟ : )

اصن یکی از ملاک هامون اینه

ازدواج با یه شمالی :دی

پاسخ:
هتل دیگه:))

یه پسرخاله دارم که همسرش شمالیه

 

اگر من وکل خاندانم ازاین عروس خاله مهمان نوازی دیده باشیم به این

 

سوی وبلاگت!

 

میدونی میرزا چرا پدرشما مهمون نوازی رو به نحو پرفکت اند اسپشیال 

 

به جا اوردن؟؟؟؟

چرا کرور کرور مهمون غریبه میومدن خونتون؟؟؟

 

چون شما کرد هستین:)  مهمون نوازی تو خون کرد هابوده وهست 

 

خواهدبود

 

تجربه شمال رفتن ها و برخورد مستقیم با شهروندان شمالی 

 

( قبل کرونا ذلیل مرده) که داشتم خوب نبود

 

تعمیم به همه شمالیای عزیز نشه 

 

ولی حقیقتا ازشون مهمون نوازی و مسافر نوازی ندیدم.

 

 

پاسخ:
چی بگم والله. نه شمالیای اصیل واقعا مهمون نوازن. مخصوصا روستانشین ها. کاش یه روزی به پستشون بخوری.
مثلا همین بابلسر یه زمانهایی واقعا از رفتارهای مسافرها به ستوه میان. دو حالت داره یکی اینکه من شما رو بعنوان یه مسافر نگاه کنم که اومدی ویران کنی و بری:)))) یکی اینکه به چشم مهمون نگات کنم که اومدی آباد کنی و بری. مهم اینه که چطوری به چشمشون بیای. 
ولی خوب در هر حال کُردیم دیگه. یه چیز دیگه ایم   D:

@مریم بانو

اتفاقا باز من و خانوادم هرررررر بار رفتیم شمال خاصه بابلسر و رامسر بشدت ازمون پذیرایی کردن

سر خرید هم خیلی باهامون کنار میان

سوییت هم که دیگه جای خود ^_^

پاسخ:
آره حتی نمونه داشتیم مسافر اومده، دچار کمبود آب شده بسیج شدیم براشون آب ببریم، خودشونو لوس کردن

آقاااااااااااااااااااا

آب شور بوده کمبود آب نداشتیم که 😅

 

هشتگ خجالت و شر شر عرق

پاسخ:
:))

@ محبوبه شب جان

 

سری آخر که رفتم شمال قائمشهر رفتم 

 

جات خالی تابخوای آدرس اشتباه بهم دادن :)) کلی از بازار محلیشون

 

خرید دولا وپهنا حساب کن انجام دادم.

 

 

@مریم جونی

الهی

نمیدونم این چه کرمیه که توی وجود اکثر آدماست که وقتی چیزی بلد نیستن زبونشونو نمی چرخونن بگن بلد نیستم :/

آدرس هم که... ماشاءالله همه مارکوپلو :|

پیرو کامنت قبل

عزیز جان راستی بلد نیستیااااا : ))

باید توی هر شهری یه آشنا جفت و جور کنی که هر وقت به در بسته خوردی یا دیدی دارن روت سوار میشن از اون آشنا کمک بگیری : )) اصلنم گوشه به صاحب وبلاگ نمیدم : )))))

@ محبوبم شب جان جانم:)))

 

دقیقا! ان شاالله بعد کرونا دارم تدارک میبینم با دوستان وهمراهان

 

و آشنایان راهی خونه میرزا بشیم:)))

 

 

پاسخ:
؟What

سلام:)

 

بعضی نوشته هاتون شدیداً منو یاد نوشته ها هوشنگ مرادی کرمانی میندازه:)

فک کنم قبلاً هم گفته باشم

این نوشته هم باز یاد فضاسازیا ونوشته ها دوران کودکی هوشنگ مردای کرمانی منو انداخت

 

که برام شیرینن:)

 

شمالیا هرچقدرم مهمون نواز باشن ما جنوبیا مهمون نواز تریم😅

ولی منم مثل محبوبه شب یکی از ملاکام ازدواج بایه شمالیه😅

هرچند بعیده یکی ازشمال بیادجنوب منو ببره ولی ارزو برجوانان عیب نیست😅

 

پاسخ:
سلام
یادش بخیر منو هوشنگ اون زمونا با هم......
D:
البته تو تاریخ هم بگردی میبنی که خوشبخت ترین زنهای عالم با شمالی هاشون ازدواج کردن....

۱۸ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۱ رحیم فلاحتی

تابستون ها درگیر نوه های عمه ام بودم که از مشهد می اومدن و چند هفته ای مهمون خونه ی مادر بزرگ شون بودن .عمه ای به شدت ترسو و محافظه کار که به هیچ وجه اجازه نمی داد نوه ها و پسرش که هم سن و سال بودیم به دریا نزدیک بشیم . برای همین با هزار و یک دوز و کلک باید تن به آب می زدیم که بعدش لباس های خیس مون ماجرا رو لو می داد. 

 ما به دلیل اینکه همه ی اقوام و دوست و آشناهامون نزدیک مون بودن از این تجربه ها نداشتیم . 

 

مواجهه ی اختر خانم با شن های ساحل و آب دریا خیلی عالی بود :)) 

پاسخ:
ِD:
ولی من همیشه دوست داشتم محل زندگیم گیلان باشه. جفت استانها همجوار دریای خزر هستنا. ولی انگار گیلان یه جای دیگه ست... خوشابه حالتون.

دقت کردی آمیرزا همش با پیرزنا داری میپریااا 

 

 

پاسخ:
پیرزنها رو مینویسم. پیرمردها که نوشتنی نیست چون اغلب 18+ ساله. یه عده دیگه هم هستن که کلا نمیشه نوشت:)))

# با شمالیها مهربان باشیم

خداییش گناه اونا چیه که کنار دریا زندگی میکنن !!

پا میشیم خودمون و چندتا دوستمون رو که اصلا هیچ نسبتی با اونا ندارن رو توی این اوضاع کرونا سر زده میبریم خونه شون اونا هم چی بگن آخه بگن خونه نیستیم؟

خداییش شمالیها خیلی مهمان نوازن

پاسخ:
یه مِرغ‌ترش طلبت:))

اولین باری که اومدم شمال ده سالم بوده دیگه نیومدم شمال تا الان فک کنم دیگه هم سن اختر خانم که بشم اگه زنده باشم یکی پیدا بشه بیارتم شمال  دقیقا ماسه ها و آب رو که ببینم یه همین مقدار بی جنبه بازی در بیارم


میرزا یه سوال  به  همین اندازه که برا ما شمال ندیده ها شمال، شماله  برا شما شمالی ها هم شمال، شماله ؟؟؟

پاسخ:
شمال که در هر حال شماله:)))
ولی اگر فرض کنیم شما اصفهان باشید و تو خونتون زیر کولر لَم داده باشید و پیش خودتون به ما که -مست و خراب- پاشدیم -تو ظل آفتاب- رفتیم سی و سه پل، میگید خُل:))) ، ما هم به اونایی که تو این شرجی و رطوبت هوا پا میشن میان میرن کنار رودخونه و دریا، میگیم خوش بحالشون چقدر شادن. D:

فعلا من دارم سعی میکنم روابط رو درست تحلیل کنم، چه وضعشه آخر مادربزرگ و دوست و خاله و عمه و... رو قاطی کردم. 

به باباتون فشار اومده بوده ها جوش آوردن.!

سبزی های مرغ ترش شمام سبزی خاص کوهی ان؟!

پاسخ:
آره "زلنگ" و "اناریجه" و "اوجی" میگن به این سبزیا و کوهی هستن.....
+ببین
اختر خانم، مادر بزرگ توران بود.
توران هم یکی از آشناهای دورِ مهری بود. مهری هم یه سالی همکلاس مادرم بوده و فقط دو سه ساعت با هم همبازی بودن و بعد دیگه دوست  نبودن :)))))
حالا نسبت من با اختر چی بوده؟ پسرِ دوستِ به درد نخورِ یکی از آشناهای دورِ نوه ی اختر خانم با نون اضافی و دوغ

من خودمم تو ظل  آفتاب میرم سی و سه پل میبینم چون دور از جونم شایدم دور از جون اصفهانیا اصفهانی نیستمپ:))

ولی اگه کسی توی ظل آفتاب بیاد امیر چخماق رو ببینه بهش میگم خل :)))

پاسخ:
:))
در هر صورت....

میرزا فقط نسبتتون با اختر خانم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

پاسخ:
:))) 

:)))

پاسخ:
D:

سلام

شما خبر دارید این وبلاگ جدید خانم "سبو ...." حذف شده یا باز اسم عوض کردن؟

پاسخ:
سلام دیگه نمی‌نویسند تا اطلاع ثانوی....

یعنی وبلاگ فعالی دارند و نمی نویسند؟ البته آدرس این وبلاگ آخری شون رو داشتم و میخوندم. امروز هم داشتم شعر میخوندم یادشون افتادم گفتم خیلی وقته ازشون خبری نیست. ببینم در چه حالی هستند که هر چی گشتم تو وبلاگ های دنبال شده اثری از وبلاگشون ندیدم.

 

ممنون به هر حال

محفوظ باشید ان شاءالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی