ای اجل مهلت بده
سلام
این دومین مطلب من در این تاریخی است که ثبت شده. که ای کاش اولیش بود.
اگر خدا بخواد و نفَسهامون همینطوری بیاد و بره، جمعه صبح حرکت میکنیم و ذره ذره مسیر ها رو طی میکنیم تا انشالله شنبه عصر برسیم به مرز مهران.
این دومین سفر من در تمام طولِ عمرم به سرزمینِ عراقه.
سفرمون به کاظمین و سامرا و نجف و کربلا، روی بالِ ملائکه و با مهر و محبت و توفیقی که ائمه ی صاحبِ آن دیار، نصیبمون کردن، انجام میشه.
دوست دارم و لازمه بگم که سفر پارسالِ من بدون یک ریالی هزینه توسط خودم، صورت گرفت و سفر امسال هم تقریبا به همین شکل.
نظرِ من اینه که فرشته ها دارن منو همسر رو دست به دست میکنند تا ببرن زیارت و برگردونن. از بابلسر تا تهران، تحویل میدن به فرشته های دیگه تا ایلام. اونجا یه فرشته ی دیگه قراره متبرکمون کنه و ببره ما رو تا مرز و از اونجا فرشته ی عزیزی ما رو ببره کاظمین و سامرا و بعد برگردونن نجف و از اونجا پیاده حرکت کنیم.
و در آرزوی اینکه لحظه ای ناب نصیبمون بشه و تماسِ نرمِ نفسهای امامِ حاضر رو بی آنکه بدانیم-حتی- لمس کنیم و برسیم به لحظه ی دیدارِ آقا امام حسین و سلام بر حسین و علی بن الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین؛ سر دهیم و انشالله با دلی آرام، برگردیم.
لازمه در این دیارِ بیان هم حلالیت بطلبم از دوستانی که از من بدی ندیدن و در حسرت آن ماندند که بدی ببینند. حلالیت بطلبم از دوستانی که ناشایست و ناروا موردِ سرزنشهای من قرار گرفتند و ناروا دلگیرشان کردم. لازمه حلالیت بطلبم از دوستانی که گاهی دچار سوء تفاهم میشدیم و همیشه هم مقصر خودشان بودند و من نبخشیدمشان. حلالیت بطلبم از مادرهایی که عکس فرزندانشان را نشانم دادند و از راه دور لُپ فرزندانشان را گاز گرفتم و در اندازه ای که مُحِق بودند، برای آنها آرزوی سلامتی و تندرستی نکردم. حلالیت بطلبم از (انگار حالا دارم میرم زیر توپ و تانک داعش) بطلبم از مرتضی فیش نگار که هنوز هم نمیخوام ریختشو ببینم با اون قیافش. زشت!. حلالیت بطلبم از باباهایی که از فرزندانشان گفتند و اینطرفِ مانیتور،من، به حس و حالشان غبطه خوردم. (بعدش برا بچه هاتون وان یکاد خوندما. اگه یه وقت یه جایی دستشون سوخته، تقصیر مامانشونه)
لازمه که حلالیت بطلبم از دوستانی که در غیاب دوستانشون، بی پروایی کردم. حلالیت بطلبم از حسن روحانی که این روزها کلی جفنگیات برایش آماده کرده بودم و دلش را هوایی کرده بودم و بعدا پشیمون شدم که تحویلش دهم. (میخندی؟) حلالیت بطلبم از اقتصاد مملکت که نتوانستم بشورمش بیاندازمش رو بند. فعلا همانطور چرک بمان. حلالیت بطلبم از آن دو سه نفری که غیبتشان را کردم و البته بعد به خودشان گفتم. حلالیت بطلبم از پیرزن بیان که هم اینک نیشش تا بنا گوش باز شده است و در دلش میگوید پیرزن خودتی پیرمرد بیان!. حلالیت بطلبم از کاشونیای جان که ادای لهجه شان را خوب در نیاوردم و موجب شادیِ دیگران را فراهم کردم. حلالیت بطلبم از "کارمند مجرد" و "هولدن" که خیلی گُلن. حلالیت از شمایی که به خاطر سوء تفاهماتِ بین دیالوگهامون قهر کردی و تو اینستا هم آن فالو نمودی و فکر کردی من نمیفهمم. حلالیت بطلبم از "بانو سوسانو" که به شهر ما آمد و تشنه و هلاک ماند و من نبودم که برای او و خانواده اش آب ببرم. حلالیت بطلبم از آن آدمِ همیشه عصبی ای که آمد و من نبودم و برای اینکه ثابت کند و دلم را بسوزاند از تابلوی مغازه ام عکس گرفت و برایم فرستاد. از اینکه خانواده اش چندی پیش در دیار ما بودند و نتوانستم خدمتگذارشان باشم. و حلالیت بطلبم از همه ی شما به خاطر اینکه این همه خط رو خوندید و هیچی عایدتان نشد .
من رفتم. میروم جایز نیست. من...(نه این مالِ یه جا دیگه بود)
خلاصه حلال کنید. رمز وبلاگمو میتونید تو همین مطلب پیدا کنید. اگر بعد از بیست روز برنگشتم. این وبلاگ شش دانگ مال نفر اولی که رمز را پیدا کند...
بیست روزا. یهو فردا نیاین تصاحبش کنین. همه چی مالِ شما. فقط یه زنجیر طلا هست اون گوشه اون مال مادرمه.
و یک هشتک جدید در تأکیدِ بر "خوب که چی گونه " بودن مطالبم به عنوانِ #مطلب_آبکی
بالاخره فرشته ت رو پیدا کردی ؟! [لبخند]
حلالِ حلال ... به شرطِ دعا