یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

مشتریمون که پرید ولی خوب عوضش یارو خلاص شد...

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۰۴ ب.ظ

دیروز قبل از ظهر یارو اومده بود جلو شیشه مغازه و انعکاس تصویر خودشو نگاه میکنه با یه سوزن افتاده به جون دندونش تا اون یه تیکه پوست گوجه ای که از نهارش باقی مونده هم بکشه بیرون و ببلعدش. 

خوب یا باید کاری میکردم که در این صورت ممکن بود خجالت بکشه؛ و یا بیخیالش میشدم و نگاهش نمیکردم تا بره. 

ولی خوب نمیشد.

 یه زوج جوون نشسته بودن درست روبروی شیشه و قرار بود قرار داد ببندیم و اتفاقا از اون دست آدمهایی بودن که اشتباهی اومده بودن تو آتلیه من. چون اصلا  تیپشون یا همچین آتلیه فَکَسَنی و درِ پیتی جور در نمیومد.  در هر حال اومده بودند و داشتن به جای نمونه کار به هنر نماییِ فرد مذکور نگاه میکردن و زیرجولکی میخندیدن. دیدم هم تمرکز مشتری به هم خورده و هم اینطوری  خود من هم نمیتونم از کارهام تعریف کنم و به زور متقاعدشون کنم که عزیزانم! شما به بهترین آتلیه‌ی عکاسیِ خاورمیانه تشریف آوردید. 


گوجه ی لامصب هم چسبیده بود و در نمیومد.

 دیگه حضرتِ آقا با نوک ناخن افتاده بود به جونشو انگار یه تیکه ش آزاد شده بود و میخواست به زور اون تیکه رو بگیره و بکشه بیرون. اما نمیشد.

دیدم نمیشه با پشت انگشتم زدم به شیشه. (شبیه اون مدلی هایی که میخوای وارد اتاق یکی بشی، یواش در میزنی.) دیدم به روی خودش نمیاره. نباید هم میاورد تو اون سر و صدای ماشین مگه میشنید.

دومادی که تو آتلیه بود گفت ولش کن بنده خدا رو. گفتم من که خیلی وقته ولش کردم شما ول کن نیستی. بعد خندیدیم. بیرون هم نمیشد رفت. نگران بودم خجالت بکشه. و بیشتر نگران این بودم مثل خانمی که چند وقت پیش اومده بود، بیاد تو مغازه و متوجه بشه و سرمون غر بزنه.

یهو به فکرم خورد با چراغ‌قوه موبایلم یه نور بندازم رو صورتش و بفهمه و بره. نورِ چراغ از فیلتر شیشه که عبور کرد تبدیل شد به یه نور خیلی خفیفی که خورد روی گونه ش. حالا  روی انعکاسِ صورتش یه نور میبینه. با تعجب از تو شیشه به صورتش نگاه میکنه تا سر در بیاره این نور از کجاست.

به بالا سرش نگاه میکنه. با ناخنش مثل اینکه یه لکه ای دیده باشه سعی میکنه پاکش کنه. مدام به اینور و اونور نگاه میکنه تا ببینه بازتابِ کدام نوره که به صورتش خورده. 

به نتیجه نمیرسه و میره سراغ گوجه. یه کم میگذره و وقتی نمیتونه درِش بیاره عصبانی میشه و با کفِ دستش میکوبه به شیشه و داد میزنه میگه "اَه"

ما سه تا مثل اینکه یه چیزی منفجر شده باشه از جا میپریم. دختر خانم که تا الان میخندیده،بعد از کمی مکث با صدای بلندتری میزنه زیر خنده که باعث میشه ما هم بخندیم.

دوباره به مرد گوجه ای نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم بهتره برم سراغش . اصلا چه کاریه؟ ریموت کنترلِ کرکره رو بر میدارمو اون کرکره ای که طرفْ جلوش واساده بودو میبندم.  قبل از اینکه کرکره کاملا بسته بشه، دوتا دستشو میچسبونه به شیشه و صورتشو از بین دستاش به شیشه نزدیک میکنه و نوک بینیش هم میچسبه به شیشه و همینطوری کمرشو خم میکنه تااینکه زانو میزنه رو زمین تا زیرِ کرکره که در حال پایین اومدنه گیر نکنه. دیگه مطمئن میشه یه عده نشستن تو مغازه. یه جاخالی میده تا دستش گیر نکنه و میاد سمتِ در و در رو باز میکنه و میگه: اینجا عکاسیه؟ سلام.

مشتری هام خودشونو جمع و جور میکنن و میگم امرتون. میگه آینه دارین؟ با دست اشاره میزنم میره تو آتلیه. (تاریکخانه یا کارگاه عکاسی)

بعد از یکی دو ثانیه بر میگرده . یه نگاه به خانمه میکنه و مثلا نمیدونه الان باید خجالت بکشه یا نه، میگه: خلال دندون دارین؟

میگم : تموم کردیم. فردا میارم.

غز مزنه و میگه ای بابا! باز میره داخل.

بعد از ده بیست ثانیه بر میگرده و میگه ببخشیدا. مزاحم شدم. دَمت گرم. بعد میره. 



امروز بعد از ظهر که رفته بودم وسائل و تجهیزاتو یه گردگیری ای بکنم، دیدم یه تیکه پوست گوجه چسبیده به آینه. خدا رو شکر تونست درِش بیاره. فکرم خیلی درگیرش بود.

موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۶
میرزا مهدی

شغل_من

طنز

نظرات  (۳۰)

فقط اون جا که اومده گفته خلال دندون دارین!!!!

 

:)

پاسخ:
آره بخدا:))

خداروشکر از درگیری در اومدین!

 

پاسخ:
D: خیلی فکرم درگیر بود:))

چه کاریه خب یَتا درخت کاج بکارِد دم در مغازتون اگه یکی اینجور وِج دندونش چیزی گیر کِرده بود یتا چوبُکای کاج بِکَنه خودا خلاص کنه شمام اقه به حالا چِ کنم نیفتِد

توصیف و تصویر سازی متن مثل همیشه عالی 

پاسخ:
یعنی ای(E) لهجه‌او مالْ کوجا بود

حق بده به طرف خیلی رو اعصاب میشه وقتی چیزی لا دندون گیر میکنه😂🤦‍♂️

پاسخ:
آره دیدی؟
:))

اه میرزا من دارم شام میخورم این چیه تعریف میکنی حالم به هم خورد؟:((

پاسخ:
تا درس عبرتی بشه که موقع شام خوردن اون گوشیه لامصبو بذاری کنار. تلویزیون هم خاموش کنی و با آن "اوی" مهربان، به شام بپردازید. والله

داشتم اتفاقا به همون خانمه که لینک کردید فکر میکردم :)) 

پاسخ:
بیچاره:))

Martike palasht 

:| 

 

 

 

Hala chera moshtaritun parid? 🤔

پاسخ:
خوب معاملمون نشد.
میگم شما اگه یه روز اینور یا اونور تر تشریف میاوردید با اون شیشه مواجه میشدیدا:))

((((: من ذهنم رفت سمت رژ لب اون خانومه.

تموم کردی فردا میاری؟ (((((= ایول:دی

پاسخ:
داشتم راستشو بخوای. ترسیدم گوجه ای بشه دیگه نتونم خودم استفاده کنم ازش 🤢
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۱ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

مطمئنید گوجه بوده و بتون نبوده؟؟؟

مگه یه گوجه چقد میتونه به دندون آدم بچسبه آخه؟؟

پاسخ:
چیه فکر کردی همه دندونا مثل مال شما مرتب و با فاصلههای منظمن؟
من یکیو میشناسم نخ دندون میکشه تا دندوناشو تمیز کنه بعد با خلال دندون سه ساعت میشینه تا اون نخ دندونه رو از لا دندوناش بکش بیرون:))
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۰۴ امید شمس آذر

پایان بندی جذّابی داشت. مرد گوجه ای هم تعبیر جالبیه.

پاسخ:
مچکرم. مرد گوجه ای. عجب ایده ای دادید آقا امید.

چه داستانا داری با این جماعت

بابا اون شیشه رو عوض کن معمولی بزار

:D

 

البته عوض نکن بزار ماها همچنان داستان برای گوش کردن داشته باشیم :)

پاسخ:
تو فکرم که عوضش کنم. یه کم هوا خنک تر بشه و نیاز شدید به نور آفتاب پیدا کنم موقتا عوضش میکنم

یعنی داستان ها و حاشیه هایی که آتلیه شما داره هااا، واقعنم هیچکدوم از خآتلیه های خاورمیانه ندارن! D:

پاسخ:
:))
من یه کم زیادی بیکارم برای همین به مسائل اطرافم توجه بیشتری میکنم..... وگر نه خود شما هم میتونی با یه بیرون رفتن دو ساعته و توجه به اتفاقای دور و برت، بیای و سه تا مطلب اینچنینی بنویسی.... مشغله داریم اساسی . مشغله ای که دست هر نویسنده ای رو میبنده و نمیذاره دست به کار بشه.
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۱۴ رحیم فلاحتی

میرزا لطفن یک یونیت دندانپزشکی هم برای آتلیه تدارک ببین :))

پاسخ:
:)) اتفاقا جاش هم دارم

خیال منم راحت شد :)

قرارداد نبستن اون زوج خوشبخت با بهترین آتلیه خاورمیانه؟!

پاسخ:
نه دیگه داداش لیاقت میخواست که نداشتنمD:

هیچی دیروز در حین خوندن پست شما یک نفر داشت یزدی غلیظ با هام صحبت میکرد 

نا خودآگاه روی نوشتنم تاثیر گذاشت 

ولی به کاشتن درخت کاج فکر کنید خیلی کمک بزرگی میکنه توی خیابون به این معضل

پاسخ:
شیشه رو که عوض کردم یه عکس میگیرم میذارم اینجا تا ببینی جلو مغازم هرچند قدم یه کاج حدودا سه متری وجود داره. 
معضل این آقا فقط با آینه ی من حل میشد که شد:))

Akhe shoma ke nemduni ma chandom unja budim ke 

Man khodamam nemdunam chandom budam

Faghat midunam hasani be maktab nemiraft vaghti miraft jom'e miraft budim 😀😑😑

پاسخ:
خوب منم برا همین گفتم یه روز قبل یا بعدش دیگه. یا میشد پنجشنبه یا میشد شنبه. در هر دو صورت مغازه باز بود.
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۰ فرشته ی روی زمین

سلام.رسیدن به خیر...

باقیات الصالحات یعنی این : )))...شما با شیشه ی آتلیه تون یه آدم رو از شر گوجه ی لای دندونش خلاص کردید : ))

ولی واقعا از وقتی که از این شیشه مینویسید، من خیلی حواس جمع تر شدم ^_^

همیشه به کار خیر : )

پاسخ:
سلام.
ممنونم
خدا رو شکر. اتفاقا قصد داشتم درمورد همچین کارهای خیری بنویسم.... انشالله

بابا میرزا من کلا به اندازه ی دو بند انگشت نون ورداشته بودم بخورم با الویه چون نمیخواستم شام بخورم و همونم داشتم توو هوا میخوردم و موبایلم دستم بود وگرنه سر سفره نبودیم که :/

پاسخ:
الویه با نون باگت؟ :)) نوش جان . شوخی کردم..

اینروزا ملت کلا در حال سرو کله زدن با گوجه ان انگار ! یه عده مشغول رب درست کردنن یه عده هم مشغول در آوردن پوست گوجه از لای دندون !!

پاسخ:
اندازه ی یه مطلبِ ارسالی، جالب و قابل تأمل بود این نظر و دیدگاهِ شما:)

پس سعی می کنم از این به بعد هم برای نوشتن کامنت و پست خیلی به مغزم فشار نیارم !!!! :))))

پاسخ:
:))) شما  معرکه اید

همون اول یه سر دم در عکاسی میرفتین بنده خدا این همه شما رو سر کار نمیزاشت. قطعا شما هم دوست داشتید بدونید اخرش چی میشه😁

پاسخ:
میخواستم راه حلشو بفهمم. معضلیه که خیلی هامون داریم :))))

مسواک بعد از ناهار راه حلشه

پاسخ:
اَه چرا به فکرم نرسیده بود :))

:))))

خیلی باحال بود:)))

خداروشکر مشکلش حل شد:))

یاد کلاس فیزیک ترمای اول دانشگاهمون افتادم...

یه دختره اومد تو شیشه درِکلاسمون مقنعشو درست کردو خودشو چک کرد رژم زد😂😂😂 نمیدید داخل کلاس آدمه:)))

اون کلاسم شلوووغ فک کنم۵۰نفری بودیم:))) هممون باخنده داشتیم نگا دختره میکردیم😂

استادمونم داشت پا تخته مینوشت متوجه شد حواسمون نیست اونم ایستاد باخنده نگا میکرد ببینه دختره داره چیکار میکنه😂 

پاسخ:
خیلی بَده. یه بار هم خودم با کمربندم دچار این مسئله شدم :))
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۰۴ مردی بنام شقایق ...

سلام

 

برو بابا با اون آتلیه تون

آتلیه که خلال دندون نداشته باشه آتلیه نیس اصن!

 

+

جای شما بودم از همون زاویه پشت شیشه یه عکس ازش میگرفتم بزرگ چاپ میکردم رو شاسی میزدم نصب میکردم رو دیوار قشنگ جلو چشه مشتریا

پاسخ:
سلام:))
یادِ جریانِ اون یارو افتادم که رفته بود شیرینی فروشی، میخ میخواست

حالا همش دستم تو دهن مردمه ها ولی حالم بهم خورد :-))))

پاسخ:
شما از اون دست آدمایی هستی که نونتونو از دهن مردم میکشین بیرون؟ D:
یادمه سالها پیش یه مطلب نوشته بودم در این مورد که یارو دلش میخواست دامپزشک بشه، باباش گفته بود که چی بشه؟ بری دامپزشک بشی دستتو تا آرنج بکنی فلان جای گاو تا نون در بیاری؟ برو دندونپزشک بشو. اونم گفته بود دندونپزشکا هم که نونشون از دهن مردم در میاد؟ و الخ....
مچکرم از حضورتون

۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۵۶ دچارِ فیش‌نگار

پلشت نویس :)

هر کی فینگلیش بنویسه خره (فضولم خودتونید)

پاسخ:
:))
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۸ شارمین امیریان

سلام.

چقدرم پیگیر بوده بنده خدا 😂

دوستم جلوی شیشه یه ماشین داشته روسریش رو درست میکرده یهو متوجه میشه دو تا چشم از اون تو زل زده ن بهش و یه نیش تا بنا گوش باز! و خلاصه این که دو نفر رو داخل ماشین در حال اعمال خاک بر سری مشاهده می کنه....🙈

پاسخ:
🙊🙊🙊 چی بود؟ کی بود؟ ها؟ هوا چقدر گرمه

سلام

در جوابت به مردی به نام شقایق:

گویا روایت هاش مختلفه... ما شنیدیم طرف رفته بود دارو خونه ، نفت میخواسته...

نکنه واقعا همچین هدفی داشته و با دیدن مشتری ها خجالت کشید؟

هاان؟

 

ممنون که مینویسی میرزا

واقعا میرزا هستی؟

پاسخ:
سلام
روایت که زیاده. :)))
احتمالا هدفش همین بوده. "خیر"

سلام 

من جات بودم یه مسواک از مغازه بغل میخرید کلا مسواکش میکردم

پاسخ:
سلام:)))
اعصاب نداریا :))

سلام

راستش من هیچ وقت نتونستم با عنوانای مطالبتون کنار بیام.

پاسخ:
سلام سعی کن کنار بیای:))
چرا؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی