یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

عه؟ زَنِته؟

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ب.ظ

سـلام


یک فقره خانمِ جوان، دلربا، (نه دلربا نبود وجداناً) در حالیکه روسری‌اش هم افتاده بود دور گردنش آمده بود جلوی شیشه مغازه‌ی من  و از درون کیفش یک  رُژ قرمز درآورد و درست در فاصله‌ی چهل پنجاه سانتیمتریِ حلقِ من، خودش را  در شیشه نگاه و بـَزَکش را ترمیم میکرد. 

 بدون اینکه سرم را بلند کنم، زیر چشمی به همسر نگاهی انداختم و دیدم از تعجب دهانش باز مانده است و به او نگاه می‌کند.

معذب ماندم و با خود میگویم: "این دیگه چی میگه؟ این چه کاریه؟"

شاید اگر همسر نبود انقدر معذب نمیشدم. خوب خدا رو شکر بزک به اتمام رسید ولی اما بر خلاف تصور و به دور از انتظارمان، سرکار خانم به داخل مغازه آمدند.

-سلام (رو به همسر گفت. و بعد نگاهش را به سمت من انداخت که ناگهان متوجه‌ی شیشه شد و فهمید که در تمام مدتی که مشغول رنگ آمیزی کج و معوج لبهایش بوده ، می‌دیدم‌اش. پس سرفه‌ی ریزی کرد و گفت)

-این چه وضعشه؟ چرا از این شیشه ها میذارین رو مغازه هاتون؟

(به همسرم نگاه میکنم و منتظرم جوابش را بدهد. اما سرش را از کتابی که اخیرا یک دوست عزیز برایش فرستاده و مطالعه می‌کند، بلند نمی‌کند. البته در شأن خودش هم نمی‌بیند که بخواهد جوابش را بدهد. و همان بهتر که سکوت کرد.  نگاه غضبناکش را اگر میدیدید.... 

بوی چربِ رُژ لبش فضای مغازه را پُر کرده بود و برای لحظه ای مرا به یاد دوران کودکی‌ام { و خاله هایی که نمیشناختمشان و در کوچه و خیابان به خاطر زیباییِ وصف ناشدنی و یوسف‌ گونه ام مرا میبوسیدند و رد قرمزی روی صورتم به جا میگذاشتند } انداخت)

( برای اینکه چنین جمله ی کلیدی و موثری را  تُپُق نزنم، در کسری از ثانیه یک بار آن را  در ذهنم مرور کردم   و مثلا آمدم که بگویم: الان ایراد از منه که چنین شیشه ای گذاشتم برای فرار از تابش آفتاب،؟ یا شما که شیشه ی مغازه ی منو با آینه توالت خونتون اشتباه گرفته اید؟ خانمِ محترم ده سانت اینطرف تر از بزکگاه شما، درِ ورودیه مغازه ی منه  ندیدی؟ آره اینطوری همسرم را دلشاد میکردم)

پس دهان باز کردم که بگویم و گفتم: خیلی خوش آمدید. بفرمایید. امرِتون

-عکس 3در 4 میخوام برا شناسنامه

گفتم: باید مقنعه داشته باشید(شانس آوردم که نگفت به تو چه. البته خودش شانس آورد. آخ اگر شما همسرم را می‌دیدید. رو کردم به همسرم )

گفتم: فاطمه جان لطفا راهنماییشون کن 

(چشمتان روز بد نبیند. نگاهش را چنان با سرعت نور به سمتم پرتاب کرد که انگار مردمک های چشمش مثل گلوله ی کاتیوشا خورد به صورتم و بعد دوباره برگشتند سر جایشان. )

گفتم: بــــ، ـلـــــ، ـه (بعد اشاره زدم به سمت آتلیه و به خانم گفتم) بفرمایید داخل حاضر بشید تا بیام خدمتتون. مقنعه ها کنار آینه ست هرکدومو دوست دارید بردارید به جز سفیده

( جرأت نداشتم با همسر چشم تو چشم بشوم . گناه من چه بود اصلا؟ والله. 

بعد از اینکه خانم صدایم زد، از کنار همسر عبور کردم و رفتم داخل. خوب اینطور نمی‌شد که. یا باید در را می‌بستم که  حتما در آینده تبعات سنگینی به همراه داشت. یا باید باز می‌گذاشتم که نمی‌شد. پس برگشتم کنار همسر و آرام و درِگوشی گفتم) یه دِیْقه بیا مقنعشو درست کن بابا. چت شد یهو؟

(یهو کتابش را آنقدر محکم بست که انگار یک فیل لای کتاب بود و می‌خواست آن را له کند. و یا آن دوستی که آن کتاب را هدیه داده بود، مقصر بی‌حیاییِ این خانم بود. بلند شد و طوری که انگار با هووی پنجمش روبرو شده باشد، با خشونت مقنعه‌ی بنده خدا را مرتب کرد و رفت.) و من ماندم و تکرار جملاتی شبیهِ )خانم سرتو بیار بالا.. بالاتر... یه کم پایین تر. نخندید. اخم نکنید. چشماتونو درشت نکنید........... خانم چشماتونو درشت نکنید. خانم الان اینو دارم به شما میگم

-فکر کردم هنوز دارید روایت میکنید.  میترسم نور فلاش اذیتم کنه.

صدای همسر: نترس خانم فکر کنم تنها چیزی که این روزا با شما کاری نداره همون نور فلاشه. چشماتونو درشت تر نکنید تا بتونن عکستونو بگیرن زودتر(درشت تر رو خیلی خوب گفت خدا وکیلی. چشماش هر کدامشان به اندازه ی  دهانه ی استکان درشت بود(با یک ذره اغراق البته)(یک ذره هم بیشتر حتی)

(به خانمِ مشتری لبخندی میزنم و با همون اولین شاتر، عکس خوبی میگیرم. همانجا قبل از اینکه بلند شود مقعنه را درآورد و شالش را از روی زانو برداشت و دوباره انداخت دور گردنش و یک ذره از آن را هم برای بسته شدن دهانِ کدخدا انداخت بالای کلیپس و آرام رو به من کرد و گفت) 

-من جای شما باشم اخراجش میکنم. اصلا اخلاق نداره.

گفتم : کیو؟ همسرمو؟

با تعجب به دیواری که همسر پشتش در حال مطالعه بود نگاه کرد و گفت: عــــــــــــــــه؟ زنِتـــــــــــــــه؟

(برگشتم به سمت پیشخوان )

 گفتم تشریف بیارید مشخصاتتونو بگید.

-میترا نظارت‌پیشه میرشنبه بازاریِ کُرد (اسامی ای که می‌خوانید ساختگی است و هرگونه تشابه اسمی، اتفاقی است)

گفتم یه شماره هم بدید لطفا

(کاش نمی‌گفتم. خوب الان شماره داد. مثلا که چی؟ چه دردی دوا می‌کند از این نگاهِ غضبناک و مخوف؟ اصلا این شماره نیست، خودش درد است)

(همانطور که نگاهش را به سمتم شلیک کرده، با نگاه بی نگاهی‌اش (مثل با زبان بی زبانی‌اش) میگوید: بذار بریم خونـــــــــــــــــــــــــــــه یا مثلا شاید گفت: بذار این عجوزه برههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه یا شاید قورباغه..... قورباغه هم به او می‌آمد)

(لامصب نگاهِ جذاب همسر مثل آهنربا نگاهم را چسبانده بود به خودش. سرم را با بدبختی به سمت خانمِ مشتری چرخاندم منتظر شدم که شماره را بگوید. نگفت بی‌معرفت . مکث کردم سرم را یک جوری تکان دادم که مثلا گفته باشم:  چته؟ چرا لال شدی؟ شمارتو بده دیگه. انگار شنید چه گفتم)


گفت: گفتم که

همسر گفت: گفت که (بعد یه ابرویی تکان داد که فقط من میدانم یعنی اینکه کجایی عمو؟)

(مثل بچه هایی که یک غلطی کرده اند و مثل سگ هم پشیمانند گفتم) ببخشید نشنیدم. اصلا شماره برای چی؟ مهم هم نیست. یه ساعت دیگه حاضره. بفرمایید قبض. (خندید و گرفت و رفت)

همسر: دخترِ فلان

من:عه

-بی چـ...

+عه

-سَــ

+عه عه

-مُـ

+عــــــــــــــــــــــــــــــــــه. بسه دیگه. به ما چه.

-یعنی مثلا نمیدونست اینطرف شیشه تو داری نگاش میکنی؟

+بیخیال....

(در کمال تعجب بی‌خیال شد. و من دیگر جرأت نکردم در مورد بوی چربی که مرا به یاد کودکی و خاله‌ها‌یی که نمی‌شناختمشان انداخت، حرفی بزنم)


موافقین ۲۴ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۰۶
میرزا مهدی

شغل_من

طنز

همسر

نظرات  (۵۶)

😂😂😂😂😂
همسرتون اگر رفتاری جز این میداشت قطعا غیر عادی بود.این رفتار کاملا طبق عرف و روتین زنانه است.نقطه.
پاسخ:
خانمها بهتر میدونن :)
چقدر همسرتون خانوم هستن خدا وکیلی :))
من بودم به دو قسمت نامساوی تقسیمش می‌کردم
شایدم تقسیمتون :)
من اعصاب ندارم
پاسخ:
خیلی خوب حالا:))

چقدر پررو بوده پیشنهاد اخراج همسرتون رو داده :|
فکر کنم از فردا خانمتون میاد واقعا همکارتون شه تو آتلیه :))
من دارم به این فکر میکنم که ترمیم رُژش خیلی واجب بوده که تو اون شرایط اقدام به رژ مالیدن کرده :| 
"عه؟! زنته؟!" چه لحنیه آخه؟! مگه قرار بود برا انتخاب همسر از اون خانمه نظر بپرسین؟! مردم رد دادن رسما!
و اینکه خانمتون واقعا خانم به تمام معنا هستن :)
پاسخ:
نگوووووووو!!! بیچاره فکر نمیکرده همسرم باشه D:
من  خودم به این فکر میکردم که چرا؟ یعنی واقعا تو این دوره زمونه کسی هم هست که فکر کنه یکی بیکار بوده همینطوری تو خیابون برا ملت آینه کار گذاشته؟ آینه؟  :))
خب که چی؟؟ :))

خدایی اگر همه بزرگواران مغازه دار و کاسب همت میکردن چه جلوی همسرشون چه غیر اون به همچین آدمایی خدمات نمی دادن عااااالی میشد.
پاسخ:
چی خوب که چی؟ :))
جداً آدم باید عزت نفس داشته باشه که به خاطر دوزار پولی که قراره کف دستش بذارن و اتفاقاً  هم محتاج همون دوزار پولهاس، مشتری رو از خودش برونه... 
اصلا فکر کرده همکارتونه و استخدامش کردین بازم حرف درستی نبوده. میدونید من حس میکنم محیط و شرایط رو باید موقع حرف زدن سنجید، محیط کار شما بواسطه شغلتون همچین اظهار نظری رو نمیطلبه. 
پاسخ:
اصلا درمورد آدمی که نمیشناسمش با یک نگاه و یک برخورد و یک اتفاق و  رفتار اینچنینی، قضاوت نمیکنم. یکی بود که آمد. فعلی از سر ندانستن و جهل انجام داد که هم بی خطر بود و هم به کسی آسیبی نزد  و رفت. 
بعدش هم چرا نظرتونو ویرایش میکنید یه خبر نمیدید؟
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۳ مریــــ ـــــم
بابا شاید بدبخت نمیدونست واقعا
پاسخ:
آره شاید
حالا لحن شما که کلا شوخی بود، ولی بعضی از آقایون بدشون نمیاد از چنین برخورد‌هایی، هر مردی همسرش رو بهتر از هر کسی می‌شناسه. وقتی چنین اتفاقی میوفته طبیعی ترین راه اینه که طرف همسر باشیم و به راحتی با یه برخورد تند به همسرمون بفهمونیم که چنین رفتارهایی اثری در من نداره.
پاسخ:
بله ما شش ساله با هم زندگی میکنیم و بیشتر از سه ساله که از این رفتارها میبینیم. 
حالا نه صرفا در محل کار. همه جا. شما هم میبینی. همه میبینن.
بله لحن من واقعا شوخی بود. فکر میکنم همسرم اگر شناختی نداشتند نسبت به من، دقیقا مثل چیزی که فرمودی، هر جفتمونو به چند قسمت برابر تقسیم میکرد. اما سکوت کرد. مخصوصا وقتی که گفتم بیخیال.
(حقیقتش گاهی که از شغلم مینویسم صرفا به جهت شاد کردن دل شماست و همینطور تمرین خودم برای اینکه بتونم خوب نوشتنو یاد بگیرم.(اگر موفق بوده باشم البته) گاهی همین ها باعث میشه که یه عده از دوستان درمورد من و کارم و همسرم قضاوتِ غلط بکنند. اینطور میشه که در طولانی مدت ممکنه من هم دیگه خودم نباشم و به عنوان یه آدم دروغین بیام بنویسم. ) (اشاره به دوستی که الان نظر خصوصی دادند)
و اینکه اینقدر جبهه نگیریم مقابل بنده خدا بخاطر ریختش :)
بنظرم هرکسی هرطوری دوست داره باید بپوشه و بگرده و جبر خیلی حرکت مسخره ایه. 
من فقط حرفم سر برخوردش بود وگرنه ریختش به خودش ربط داره :)
پاسخ:
کی جبهه گرفت ؟ خوبی هلما؟  من اصلا نقدی نکردم. من تنها به خاطر چشمهای درشتش یه شوخی کردم. این چه ربطی به چه مدل چرخیدن و پوشش داره؟ اعصاب نداریا D:
@هلما
به نظرم اتفاقن اقتضای این شغله که به چنین برخورد هایی برخورد کنه.بازاری بودن همین چیزارو داره‌.و چیزهای خیلی بد تر هم.این که چیزی نبود.

پاسخ:
@ هلما
🤣🤣😂😂😂
من مجددا تو کف پارانتز هام😂
مثل اینایی که زنگ می زنن به برنامه های تلوزیونی و رادیویی و میگن فلان بخشش رو بیشتر کنید شما هم لطفا پارانتز هاش رو بیشتر کنید🤣🤣🤣🤣
پاسخ:
اتفاقا برای هر کنترل 0 و 9 ای که میزدم به تو فکر میکردم. باشد اگر جا داشت چشم. کلا شاید یه پرانتز گنده برای تو بنویسم فقط
چون بعد ویرایش جواب دادین.
پاسخ:
عه... :)) 
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۹ شارمین امیریان
سلام.
از طرز برخورد همسرتون معلومه به شما کاملا اطمینان دارن ولی به گرگهای جامعه که همواره در کمینند خیر! 😅

به نظرم یه سری چیزا هست که فقط اگه در مورد همسر اتفاق بیفته آدم روش حساس میشه! مثلا الان من که دارم از بیرون نگاه می کنم به نظرم چیز خاص و حساسیت برانگیزی نبوده. دختره کلا آدم راحتی بوده. همین! شاید هیچ قصد و غرضی هم نداشته. ولی خب نمی تونم بگم اگه تو موقعیت خانم شما بودم کمتر از ایشون حرص می خوردم. 
پاسخ:
سلام دقیقا درست میفرمایید.
تنها چیزی که باعث شد دختر خانمی که خیلی هم عادی بود رو برای همسر حساس کنه، همون رفتارش پشت شیشه بود.....و کسی چه میدونه. شاید تصورش هم نمیکرده کسی پشت شیشه میبیندش.
کلی گفتم :) 
نگفتم که شما جبهه گرفتین.
پاسخ:
الان منو دعوا کردی. 
:))
نوشتی که انقدر جبهه نگیریم درمورد ریختش
پس به من داشتی فکر می کردی که بعضی جاها یادت رفته پارانتزا رو ببندی یا باز کنی؟!D:
اینقدرام وحشتناک نیستماD:
مرررررررررسی😍😍
پاسخ:
خواستم ادغام بشن مثلا(در حال ماست مال کردن)😍
ببین 
فکر کنم یارو کلا عقل نداشته 
بی عقل تو آتلیه ها یه آینه میذارن مردم خودشونو مرتب کنن 
گاو مقنعه تو میرفتی جلو همون آینه سرت می کردی 
من بودم برای حرکت آخرش یه چیزی بهش می انداختم عنتر :/ 
پاسخ:
سکوت کردم براش. نگاش هم نکردم :))
شما ها بیشتر از همسرم دارین حرص میخورینا :))
حتی اگه کسی رو سال‌ها از نزدیک بشناسیم هم نمیتونیم به راحتی راجع بهش قضاوت کنیم چه برسه به فضای مجازی و قضاوت بر اساس نوشته‌ها.
من می‌گم شما راحت باشین و هرجور که دلتون می‌خواد بنویسین. قضاوت همیشه هست، آدم همیشه در معرض قضاوت بقیه است. اگر بخواییم بهش اهمیت بدیم دیگه هیچ کاری نباید بکنیم.
من اتفاقا روابط شما و فاطمه خانوم رو خیلی دوست دارم. حس می‌کنم بیشتر از اینکه زن و شوهر باشین رفیقین. این خیلی حسن بزرگیه.
یه اسند هم برای خودتون دود کنین چشم نخورین ایشالله :)
پاسخ:
شما نگران نباش تا یکی شروع میکنه به تعریف، تعریفش تموم نشده خودم سه دور و ان یکاد خوندم:))
شما لطف داری. آره واقعا رفیقیم. قبلش رفیق نبودیما. ازدواج کردیم رفیق شدیم. الان یکی میاد حرف در میاره :))))
دقیقا با شارمین جان موافقم، عشق یه مقداری حساسیت به دنبال داره، آدم روی کسی که دوستش داره، حساسه و تا یه حد نرمال به نظرم خوبه.
پاسخ:
بله این درمورد آقایون به خانمها هم صدق میکنه. تعلق خاطره
اتفاقا بیشتر برای شفاف سازی کامنت های قبلی خودم بود :)
پاسخ:
آهان هم به میخ زدی هم به نعل D:
همسر طناز، گلی است از گل‌های بهشت :)

پاسخ:
این هم درمورد آقایون صدق میکنه آخه :))  ببخشید خودم برات یه ویرگول کوچولو گذاشتم
آیا آقایون هم همسرِ طناز، دوست می‌دارند؟ تجربه‌ای نداشتم، آخه همیشه خانم بودم :))
پاسخ:
بله هم آقایان همسر طناز دوست دارند و هم خانمها.
البته که آقایان طناز ترند نسبت به خانمها. منو نیگا 🤢
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۹ دچارِ فیش‌نگار
منم یه نظر بدم: خب اسکل چرا نیومد داخل این کارو انجام بده؟
پاسخ:
الان همه ی ما هم مات این سوالِ بی جوابیم 🥴
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۵ دچارِ فیش‌نگار
عه! کیشش هم هستین؟یا فقط مات
پاسخ:
کیش گرمه الان. 
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۲۲ دچارِ فیش‌نگار
:))))))))))))))))))))
خیلی آدمی حاجی :)
پاسخ:
:)) 
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۴۷ مهدی ­­­­
:)) داستانی شد الکی الکی:)) 
پاسخ:
آره به مولا
وای خدایی آدم حواسش نیست تو این شیشه ها خودشو درست میکنه :(
برای من پیش اومدم یه لحظه صبر کردم مثلا کسی نبینه شالمو تو این شیشه ها درست کردم. یکهو دیدم از توی شیشه چندتا سایه ی مرد دارن میخندن و نگاه ایرانیگونشونو دوختن بهم. بعدم به قصد اذیت دنبالم راه افتادند و از ترس فرار کرده م :D 
+چه تراژدی‌یی! فقط اون عکس شیرها 😂😃
پاسخ:
به نظرم دولا بشی از آینه پراید خودتو مرتب کنی امن تره :))
شیرها :))
داشتن دوزن به سلامتی مردان کمک میکند :)))
پاسخ:
برووووووو
فتنه انگیزانه حرف نزن:))
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۶ فرشته ی روی زمین
جسارتاً کلیپس درسته نه کریپس : )
(ایراد بنی اسرائیلی و توجه به فرع به جای اصل و این حرفا^_^)
پاسخ:
:)) کلیپس؟
برو درستش کنم تا نتانیاهو سر و کله ش پیدا نشده. پس چرا هیچکس نگفت اشتباهه؟:))
خارج از بحث داستان که کلی استرس زا بود و کلی حرص و جوش خوردیم تا داستان رو  خوندیم و تموم شد !
خارج از داستان خداوکیلی مثل همیشه خیلیییی خووب و نوشتین !! 
کاش منم بتونم یک کوچولو خوب بگم و بنویسم :|
و اینکه یک : ادای بابا پنجعلی رو درآورده احتمالا (اشاره به عنوان پست ) 
دو (با عرض پوزش )  یادم رفت :| خواستم چی بگم ؟! :|
یادم اومد میام میپرسم :| 



پاسخ:
:)) یعنی دیوانه ی نظر دادن های شمام
هیچوقت هم نمیای... بعدش رو بنویسی. یاد سنجد افتادم. بر میگردم :))
الان این کلیک چی بود ؟!:)))


 بعد از دو دقیقه ویرایش شد  و واران نوشت :
 الان کلیک درست شد :)))


خب یادم رفت .
الان یادم اومد :|

سوال دو : نوع شیشه پنجره ی محل تون از چه نوع شیشه ای هست ؟
با تشکر 




+

اتفاقا چند روز پیش سنجد  تو شبکه نسیم پخش شد :)
 یادش بخیر 
من خودم  یاد مرحوم رامبد جوان (دور از جونشون )  تو برنامه خندوانه میافتم :)))))
میریم میایم :دی 
پاسخ:
عـَ این سبزا که اونورِ یه ورش پیداست و اونورِ یه ورِ دیگه ش ناپیداست
ببینین پس نباید بنظرم اون خانمه رو قضاوت کرد از این لحاظ شاید واقعا فکر کرده از اون طرف دیده نمیشه !
بعضی از شیشه ها این شکلی هستند شمایی که داخل هستین در روز روشن میتونین اونور رو ببینین ولی در نزدیکای غروب و شب 
برعکسه یعنی هر کاری بتونین نمیتونین ببینین و کسی که اونوره اونو مثل آیینه می بینه !
شیشه شما هم شاید به اون خانوم نشون داده که دیده نمیشه !
کار اول این خانوم واقعا قابل قضاوت نیست ولی بقیه کاراش واقعا رو اعصاب بود :|



+

دیدین منم برگشتم ؟!:)))
الکی نگین هیچوقت برنمیگردم :دی 
ولی واقعا گاهی وقتا حتی یادم میره برگردم یا اون جمله مذکور یادم میره :| که نمیام :|
 بابت این موضوع از شما و تمامی دوستانی  که این جور براشون پیش اومده و من دیگه برنگشتم :|
 تو این تریبون آزاد ،  پوزش میخوام :|:)

پاسخ:
پورشت پذیرفته شد. منم قضاوت نکردم. نظراتو بخونید و ببینید. ولی واقعا الان بچهشش ساله هم میدونه این شیشه ها اونورش پیداست:))

چقد خانومتون صبورن. من اگه بودم بیرونش میکردم :/
البته نه منتظر میشدم همسرم بیرونش کنه وگرنه... :/
پاسخ:
مشتری‌ مداری . مناعت‌طبع. انعطاف‌پذیری و صبوری، یکی از ویژگی‌های آتلیه‌ی ماست که آرزو داریم بهش برسیم ولی نمی‌رسیم D:
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۸ محبوبه شب
میرزا
باورت میشه بازم تو راه حرم هسستم و بازم پست شما و خنده ها و ریسه های من زیر چادر مشکی خانمای اطرافو متعجب کرده اینکه من دارم چی می خونم توی این عتیقه :|| 
ولی خب....

دلتون شاد
البته فک کنم یه دل سیررر کتک خوردین نه؟؟ 😜

جونم فاطمه خانم
سلام برسونید.
پاسخ:
خانمیِ شما رو میرسونم .
کلا دارم رصدت میکنم هروقت میری سمت حرم ، خاطره تعریف میکنم.D:
روح شما هم شاد
دلت یعنی
واقعیتش خیلی حرص خوردم یعنی این مدل خانمااا منظورم مشتریتونه  اینقد حرص من رو در میارن بیش از اینکه از دست آقایون عصبانی بشم رفتار این مدل خانما اذیتم میکنه 
میدونید اگه جای شما عکاس بودم چیکار میکردم ؟؟؟



یه جوری عکس میگرفتم که اینقد زشت بشه خودش از دیدن خودش وحشت کنه تمام تلاشم رو میکردم برا زشت شدن عکسش 
حسووودم خودتونید🐴🐴🐴🐴
پاسخ:
:)) اصلا حسودی از لابلای حروفتون میچکید.
نمیشه من کاسبم. درسته اگر یکی قرار باشه امنیت و سلامتِ حیثیت و آبروی کسب و کارمو از بین  ببره، باهاش برخورد میکنم ولی ایشون با وقار بودن و یه ذره بیش از حد انتظار، کم حجاب. مسئله همون رژ لبه بود فقط:))
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۰ ام شهرآشوب
عجب!!!
واقعا فاز این خانما چیه؟ من نمی فهمم

من اونجا بودم بهش میگفتم ماذا فاذا؟؟؟
پاسخ:
گناه دارن... من مدتهاست نظرم عوض شده و معتقدم به خانمهایی که ارزش خودشونو با بی حجابی کم کردن، باید ترحم کرد. 
منظورم کم حجاب نیستها. بد حجاب. یا همون بی حجابهاست.... اصلا به من چه...:))
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۷:۲۱ ام شهرآشوب
خب این خانم غیر ازینکه بی حجاب بوده واقعا بی شخصیتم بوده. (ببخشیدا)
این نشون میده که تو خانواده ی خوبی هم رشد نکرده. واقعا دلسوزی هم داره
وگرنه ما خانمای بی حجابی دیدیم که بی شخصیت نیستند واقعا
پاسخ:
بله بله با فرمایشتون در مورد اینکه خانمهای بی حجابی دیدیم که شخصیتِ بزرگ و محترمی دارند، کاملاً موافقم.
سلام 
عجب پست نفس گیری بود ، مگه شیشه مغازه تون چه جوری که باعث تعجبش شده؟ نکنه تو شهر شما تافته ی جدا بافته ای و شیشه هات متمایز ؟ خخخخخخخ خب شیشه ی همه جا همینطوریه دیگه
من جای همسرتون بودم می گفتم عزیزم سالهاست چیزی به اسم آینه ی جیبی ساخته شده میتونی تو کیفت بزاری و هر جا لازمت شد ازش استفاده کنی نه اینکه ایرادهای بنی اسرائیلی از دیگران بگیری 
پاسخ:
سلام
سکوریت میگن دیگه. از این سبزا.

۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۰ کارمند مجرد
چیزی از این مطلب برای من نجوشید
ولی همین که عشق نوشتن هستید ارزش دارد!
پاسخ:
بازم بیا
هعییی. ایشالا یه دوره هم باشه برای اقایون حجابو اجباری کنن(به سینه اش می کوبد) تا بفمین به ظاهر همین یه تیکه پارچه واقعا چقدر از لحاظ های مختلف روحی و عصبی آزار دهنده‌ست.
+خانومه اگر بدونه یک رژ لب زدنش چه هنگ عظیمی رو درگیر خودش کرده هررزو میاد همون شیشه هه رژ میزنه ÷)
پاسخ:
:))) فقط میخندم
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۸:۴۷ ℳムみɨsム ..
واقعا موندم فازشون چیه:/ یه بیست و چهارساعته بزنن لازم نیست دم مغازه ی مردم اونم وسط کوچه بازار دوباره بزنن:////
چه خانوم خوب و محترمی دارید.. من بودم اول اونو شوتش میکردم بیرون بعد کله شمارو میپیچوندم که جای اخم چرا سفارششونو گرفتین والا:/
( وی اعصاب ندارد..)
پاسخ:
:))
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۲ شارمین امیریان
برخلاف نظر اکثر دوستان، من اون خانم رو بی شخصیت و حرص دربیار و غیرطبیعی و... نمی بینم. کار خاصی نکرده آخه! =/ 
پاسخ:
منم نظرم همینه خوب:)
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۷ محبوبه شب
الان مثلا اون شیره شمایی؟؟ که توی خودش جم شده؟؟؟ اصصصصلا بهتون نمیاد :d
پاسخ:
از کجا میدونی؟
نه جای اون خانم پشت شیشه هستم که درباره علت رفتارش و ریخت و قیافه اش حرفی بزنم، نه جای همسرتون که مدت ها با شما زندگی کرده و ریزه کاری های اخلاقی تون رو بهتر از همه می شناسه و نه جای شما که چه برداشتی از رفتارهای اون خانم و همسرتون داشتید در اون لحظه و دارید الان.

پس نشستن و افاضه معلومات کردن در مورد رفتار آدمای مختلف، از خصوصیات همه ایرانی هاست که اساسی هم توش خبره هستن!
پاسخ:
آفرین بر شما
۰۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۳۰ بهارنارنج :)
شغل شما که باید موقعیت ازین بدترم داشته باشه :/
پاسخ:
کجاشو دیدی؟
واقعا به خانومتون حق میدم تازه دارم فکر میکنم چقدر خانومتون محجوب به حیاست که چیزی نگفت بهش و انقدر صبور بود ... و چقدر اون خانوم گه تشریف داشت که تازه درباره اخراج نظرم میده کثافت.یعنی میرزا خدایی باید برمیگشتی میگفتی خوش اومدین امرتون؟؟؟ خداوکیلی خانومت خیلی باجنبه و ارومه و خانوم، بذارش رو سرت. جدی میگم. 

پاسخ:
مرسی از لطفت. بله تاج سر بنده ست
۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۲ احسان ‍‍
همش تقصیر همون شیشه هاست.. عوضشون کنید :)
پاسخ:
آره آره »))
فتنه!!!
فتنه کجا بود راهنمایت کردم که نه سیخ بسوزه نه کباب :))))

جسارتا چند سالته ؟
پاسخ:
38
سلام
حال خانمت رو درک میکردی؟
چقدر بابت حرص خوردنش بهش حق میدادی؟
پاسخ:
بله صد در صد
۰۸ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۲ مریم بانو
 من راستش فکر نمیکنم رفتار اون خانوم واقعا لایق اینهمه قضاوت باشه

بعضی از ادما بدون هیچ منظور خاصی تو برخورد و صحبتاشون راحتن.

هرچند تجدید ارایش تو خیابون کار قشنگی نیست ولی خب درست نیست 

توهین کردن.

اصلی کاری خانومتون بوده که ظاهرا انقدر که برای بقیه اهمیت داشته

برای خانومتون نه.

این همون اعتماده.
پاسخ:
کلا با قضاوت کردم درمورد آدمها موافق نیستم
۰۸ تیر ۹۸ ، ۰۹:۰۰ کنت مونت کریستو
تو صبر کن من آدرس وبلاگتو بدم به زنت فقط:))))
پاسخ:
همینجا بین مخاطبا هست:))
۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۹ شنگول العلما
راه حلش ساده است. نیازی به فروش مغازه و تعویض شیشه نیست 
روی شیشه مغازه بنویس. لطفا از شیشه استفاده آینه ای نکنید ما اون ورش نشستیم. (^o^). 
پاسخ:
:))))
۰۹ تیر ۹۸ ، ۰۷:۵۵ کنت مونت کریستو
کدومه؟!عرض ارادتی داشته باشیم بهشون
۱۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۲۰ جناب منزوی
تصویر گویای همه اتفاقات بود :)
پاسخ:
بله بله:))
۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۱ مردی بنام شقایق ...

خدایی معظلیه آدم با زنش یه جا کار کنه ها ^_^

پاسخ:
:))

بالآخره در رو بستید یا نه؟!

پاسخ:
:)) نوچ
۰۳ دی ۹۸ ، ۱۹:۰۹ هُـ ــما

از برخورد خانمتون خوشم اومد، نمونه یک زن موقر و کاملا متشخص

پاسخ:
همینطور هم هست..:) مثل خودِ شما
۱۸ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۱ محسن رحمانی

میرزا شانس اوردی کتک نخوردی .

 

چقدر خودشم تحویل میگیره چهره ی یوسف گونه  اییییییییش :دی 

پاسخ:
:))) 
واقعاً

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی