به پدر زنم میگم: کباب نمیدی؟
میگه: کباب؟
میگم : آره دیگه
میگه: بررررو بابا! کبابم کجا بود.
میگم: عید قربانه مگه حاجی نیستی؟
میگه اوووووووووه صد سال پیش حاجی شدم.
میگم: خوب چه ربطی داره عید قربانه.
میگه: قربان؟ قربان کو؟
میگم: قربان کو؟!!!!!! یعنی چی که کو؟ امروزه دیگه.
میگه: کو؟
میگم: چی کو؟
میگه: قربان؟
بهش میگم: مشتی گیر آوردی ما رو؟
صدای همسر از آشپزخونه میاد که میگه: بابا تا گوسفند رو نبینه، قبول نمیکنه که عید قربانه.
خندم میگیره میگم: پس از نظر بابات عید گوسفنده نه عید قربان.
رو میکنم به حاجی و میگم: بابا پول بده برم گوسفند بخرم.
میگه: گوسفند بخری؟
میگم : آره . کباب کنیم بخوریم.
میگه: کباب؟
میگم: آره دیگه. کباب.
میگه: برررررو بابا! کبابم کجا بود؟
:|
میگم عید قربانه مگه حاجی نیستی؟
میگه: اووووووووووه صد سال پیش حاجی بودم که...
:|
میگم: خوب چه ربطی داره عید قربانه دیگه.
میگه: قربان؟ قربان کو؟ ولم کن بابا!
میگم: قربان کو؟!!!!!! یعنی چی که کو؟ امروزه دیگه. امروز روز عید قربونه.
میگه: کو؟
میگم: چی کو؟(خندم میگیره)
میگه: قربان؟
میزنم رو زانوهاش و بهش میگم: مشتی گیر آوردی ما رو؟
صدای همسر از آشپزخونه میاد که میگه: نه مثل اینکه تو بابامو گیر آوردی. مهدی اذیتش نکن.
میگم: آخه حاجیه باید کباب بده
میگه: کباب؟
میگم: آره دیگه
میگه: برررررو بابا! کبابم کجا بود؟
:|
بعدانوشت: ما به بیماری دیگران نمیخندیم. مخصوصا اگر پدرمون باشه. ایشون پیر و کهنسال هستند.
اما داریم تو این مملکت انسانهای شریف و جوان و سرِکاری که با اراده ی خودشون، با فهم و درایتشون، با شعور و کمالاتشون هر روز و هر روز و هر روز چشم تو چشم ملت میایستن و میگن : کباب؟ کو؟