یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیل_زده_ها» ثبت شده است

محسن مهدیان

آشناست. او همانست که ابتدای امسال در میان آب بود و پیرمرد اهل سنت سیل زده را بر دوش می کشید. شعر میخواند و ذکر می گرفت و گل های تلنبار شده در خانه عروس و داماد لر را جمع می کرد.

به گزارش مشرق، محسن مهدیان فعال رسانه ای طی یادداشتی در کانال تلگرامی خود نوشت: طلبه آذری دل همه مان را سوزاند. همسرش درحالیکه دوقلو باردار بود مبتلا به کرونا می شود و از دنیا می رود و او حتا اجازه نداد اشکش مقابل بیماران سرازیر شود تا نکند جهادخدمتش ناتمام بماند. روزها در بیمارستانی که همسرش بستری بود به بیماران کرونائی خدمت می کرد و هرازگاهی از گوشه درب اتاق، همسرش را نظاره می کرد و زیرلب برایش ذکر میگفت و دعا می خواند.

اما این آخوند آذری آشنا نیست؟
آشناست. او همانست که ابتدای امسال در میان آب بود و پیرمرد اهل سنت سیل زده را بر دوش می کشید. شعر میخواند و ذکر می گرفت و گل های تلنبار شده در خانه عروس و داماد لر را جمع می کرد.

به یاد آوردید؟ آشناست.
این آخوند همانست که وقتی دختر خانم در حلقه اراذل گرفتار شده بود تاب نیاورد و رگ غیرتش را مقابل تیغ قمه اوباش قرار داد تا ناموس مردم امان یابد.

در رفتارش دقیق شوید.
او همانست که سه ماه خانواده را تنها گذاشت و در یکی از روستاهای سرپل زهاب برای اهل حق کارگری کرد و خانه ساخت.

اشک امروزش نیز آشناست.
او همانست که وقتی رنج کودک دیالیزی و پدر غمینش را دید اشکش سراریز شد و بی تعلل برای اهدای کلیه اش اقدام کرد و هیچ نخواست.
 
این طلبه از دسته همان طلابی است که هرچه از محرم و نامحرم شنید و طعنه خورد، حتا سربلند نکرد تا از خود دفاع کند.

این طلبه آشناست.
طلبه جوان ما آینه بسیاری است؛ این طلبه نماد است و نشانه. نماد آنها که دیده ایم و ندیده ایم. دیده ایم و گذر کرده ایم. آنها که هم خاک زلزله زده ها را خوردند و هم آب سیل زده ها را و هم غصه رنج کشیده ها را. امروز نیز  انبان علمی شان را پشت درب درمانکده ها گذاشتند و شاگردی پرستارها می کنند و تیمارداری بیماران.  
 با نسل جدیدی از آخوندها مواجهیم. با کسانی که علم شان برای عمل شان است. طلبه نسل جدید قیام کرده علیه مشربی است که علم اش برای علم است و حجره و مدرسه.
طلبه نسل جدید، طلبه نسل قیام است که می آموزد تا رنگی زند و نقشی کشد. بلند شده است تا بلند کند و قیامش را در قیام دیگران بسازد.  
طلبه نسل جدید منبرش بر دوش است و خطبه اش در عملش.

این طلبه آشناست؛ این طلبه ها آشنا هستند. طلبه نسل جدید؛ تربیت شده دست انقلاب خمینی اند. راز آشنائی شان اینجاست.


منبع: لینک

سلام نظرات بدون تأیید نمایش داده میشود. نویسنده مطلب من نیستم. پس برای دیدگاهتون ممکنه جوابی نداشته باشم. تنتون سلامت. :)

۱۶ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۲۶

حس خوبی داشتم.

 چند دقیقه ی دیگه مهمونا میرسیدن. مامان و بابا و خواهرام و بچه هاشونو برادرم، نشسته بودن و لحظه شماری میکردن تا فامیلهای همسر از راه برسن و بیفتن به جون مال و اموال منِ بیچاره.


هرجا که رفتیم عید دیدنی، بساط شیرینی و آجیل و چای و میوه و تخم‌مرغ‌رنگی‌ها به راه بود. 

اصلا بساطِ  چشم و هم‌چشمی ای شده برای خودش این مبحثِ تخم‌مرغ‌رنگی. ها. (جمله رو)

پیش خود حساب شده بودم و بر خلاف هر سال که مثل لودر میفتادم به جون آجیل های میزبان، با خودم عهد کردم از اونجایی که قرار نیست آجیلی جلوی کسی بذارم و اصلا آجیلی نخریدیم که بخوایم جلوی کسی بذاریم و یه لبیک بزرگ به #پویش_نه_به_آجیل گفته بودیم، و برای اینکه مدیون کسی نباشم، وقتی تعارفی میزدند که بفرما آجیل، یه بهونه ای میآوردم و نمیخوردم.

الان که حساب میکنم خودم به تنهایی به حدود سیصد چهارصد گرم آجیل، نه گفتم. هرگز خودمو نمیبخشم.:|

از اونجایی که همه با هم صمیمی هستیم و خیلی کار درستیم :| هرجا که میریم عید دیدنی، همه با هم میریم. منم هرجا که مینشستیم میگفتم تا میتونید بخورید خونه ی ما که بیاین از این خبرا نیست. 


زنگ خونه رو زدن و 16 نفر یه جا وارد خونه شدن. دوباره ماچ مالی و روبوسی. بچه هایی که رو صورتاشون جای رژ لب خاله و عمه ها جا مونده بود. عینک هایی که به کثافت کشیده شده بودن و دستهای آلوده و چسبناک از عید دیدنیِ قبلی، تموم شد و نشستند. یه عده رو مبل و یه عده هم رو دسته ی مبل و یه عده هم سر پا. چقدر جا داریم مگه؟

هنوز پنج شش دقیقه از چای خوردنشون نگذشته بود که همسر با یه تغار آجیل و یه دو سه جین کاسه، وارد اتاق شد.

 فقط باید اونجا میبودید و منو میدیدید. چشمام شده بودن قد یه نعلبکی. همسر که اصلا به من نگاه هم نکرد.

 فرو رفتم تو پشتی. 

کارد میزدید خونم در نمیومد. تمام آجیلهایی که نخورده بودم از جلوی چشمم رژه رفتند. اصلا حالی داشتم وصف ناشدنی. قلبم اومده بود تو دهنم. احساس میکردم به نوامیسم داشت دست درازی میشد. منی کهبه نوامیس اونا هرچند که تعارف هم زده بودند، چشم داشتی نداشتنم. رگ غیرتم.... نه رگ حسادتم؟..... نمیدونم یه رگی زده بود بالا. آبرو داری کردم و یه لبخندی زدم و گفتم: سورپرایز...(واقعا عم سورپرایز شده بودن انقدر گفته بودم خونه ی ما خبری نیست انتظار چای هم نداشتند.

هیچی دیگه سرتونو درد نیارم. همه که رفتند، سه تا فندوق سر بسته، با یه مشت تخمه ژاپنی، برام باقی مونده بود و من با سوگواری به اجساد باقیمانده از آجیلها نگاه میکردم.





خارج از گود: 
دوستان سلام و سال نوتون مبارک. خواهشا هرطور که میشه، از یه راه قانونی و توسط کانالهای معین شده، هرجور که میتونید، به سیل زده ها کمک کنید. اینکه یه طایفه جمع بشن پولاشونو روی هم بذارن و بشه پنجاه هزار تومن هم گوشه ای از غمِ سیل زده ها رو تسکین میده. همین که یه مطلبی از برای همدردی بنویسید، دلشونو جلا میده. بیکار ننشینید. از زلزله بدتر، سیله. لااقل تو زلزله شما یه جای سفت برای نشستن داری اما در سیل و سیل زدگی.....

همگی در سال 98 سلامت باشید و شاد و آروم. آمین
۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۵۱
میرزا مهدی