یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

شب بیست و سوم

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۲۴ ب.ظ

دو تا چیز حین بیرون رفتن از خانه باعث میشود  اوقاتم تلخ شود. یکی اینکه وقت اذان باشد و به جای اقامه نماز از در بزنی بیرون و بعد آخر شب یا دم دمای غروب برسی خانه و هول هولکی بخوانی، یکی هم اینکه مثلا یک  مشکلی تو لباس‌هایم پیش بیاید. مثلا ببینم دکمه‌ی پیراهنم افتاده، یا نوک جورابم سوراخ شده،  و یا هرچیز دیگری. از آنجایی هم که اصلا به زبون نمی‌آورم، با همون اوقات تلخ و همون وضع میزنم بیرون و به کارهایم میرسم{مثلا با خودم لجبازی میکنم}

دیشب هم چون موقع پا کردن شلوار، تعادلم را از دست داده بودم و به جای اینکه پایَم به داخل لوله‌ی راستِ شلوار برود، روی فاق گیر کرده بود و افتاده بودم روی مبل و فاق شلوارم هم به حول قوه الهی یک جِرِ مختصری خورده بود، با اوقات تلخ زدم بیرون که برویم احیا. {انگار ملت بیکارند و قرار است  دولا شوند و شلوار پاره‌ی مرا ببینند}

البته وقتی با یک همسرِ مهربان و مدبر و متین هم‌قدم میشویم،{قرار است این مطلب را بخواند ها} خود به خود همه‌ی اوقات تلخی‌ها، مثل شمعِ زیر باران، خاموش و محو میشوند{شمع زیر باران را داشتید؟}

جای شما خالی در صحن امامزاده ای منسوب به برادر بزرگوار آقا امام رضا(ع) جمع شده بودیم و دعای جوشن کبیر را با صدای بلند، میخواندیم و از صفای شب احیا، لذت میبردیم.

می‌خواندیم و الغوث الغوث سر میدادیم و به جمعیتی که لحظه به لحظه اضافه میشد، نگاه میکردیم. یک قسمت زنانه و مردانه شده بود و اینجا که ما نشسته بودیم، به قولِ دختر خانمی که کمی آن سو تر  نشسته بود"لُژ خانواده"نامیده میشد.

وقت قرآن به سر رسید. قرآن های جیبی را درآوردیم و دستمال کاغذی هم ورِ دلمان گذاشتیم که یک وقت اگر اشکمان سرازیر شد، کنترلش کنیم. {هرچند به کار نیامد}

پشت سرِ من خانمِ جوانی نشسته بود و پاهایش را دراز کرده بود و بالشتی روی پایش گذاشته بود و نوزادی روی آن به این سو و آن سو غلتانده میشد تا بخوابد.

آقای روضه خوان بسم الهی گفت و ادامه داد، "قبل از اینکه قرآن به سر کنیم، بیاید همه با هم از خدا، یک صدا و با یک زبان(؟) بخواهیم که شرِّ دشمنان را از سرِ ما کم کند". (الهی آمین. مردُم گفتند) بعد ادامه داد. "اصلا همه به سجده بروید و هرچه از خدا میخواهید به زبان بیاورید و برای هرکسی که دلتان میخواهد دعا کنید و بعد قرآن به سر کنیم و التماس کنیم که اجابت شود."(الهی آمین. باز مردُم گفتند){داشت شبیه روضه خواندن پیشنهادش را مطرح میکرد} بعد با لحن عادی گفت: به سجده بروید دیگر.

مردم دیدند که عه مثل اینکه جدی است. همه‌ی آن جمعیت دو سه هزار نفری  رفتند سجده به جز 




من و خانمی که پشت سرم بود.






همسرم در همان حال که در سجده بود صورتش را به سمت من برگرداند و گفت: چرا نشستی؟

گفتم آخه!!!! 

در همان حالت گوشه‌ی تیشرتَم را کشید به سمت پایین که به زور به سجده بروم.

نشد که بگویم بابا جان پدرت خوب، مادرت خوب، خِشتکِ شلوارم پاره است. 

کار از کار گذشته بود و من در حالتی نا متعادل درست پشت به خانمی که پشتم نشسته بود و به خاطر فرزندی که روی پا داشت نمی‌توانست سجده برود، به سجده رفتم.

آقای روضه خوان گفت: هر دعایی بکنید اجابت میشود. بعد با صدای بلند  گفت: بسم الله. {یعنی بنالید دیگر}

من که فکر و ذکرم فقط به آن خانمِ پشت سری بود، فقط یک دعا به ذهنم رسید که در طول آن سی-چهل ثانیه، تکرار میکردم. 


"خدایا خشتکم را نبیند. خدایا خشتکم را نبیند. خدایا خشـــ




دوستانی که التماس دعا داشتند، از همه‌ی شما عذر میخواهم که نشد. که فکرم جای دیگری بود. که تا آخرِ مجلس از شرمِ آن خانم تکان نخوردم که نکند از گوشه‌ی لُپَم یا دماغم  /. مرا بشناسد. (نه اینکه مستوجب الدعوة هم هستم. به همین خاطر

نظرات  (۲۳)

نچ نچ نچ
زشته! من جای همسر گرام بودم یه تنبیه اساسی در راه بود!
خب یه شلوار دیگه میپوشیدید دیگه!!!!!!!!
اجازه بده فقط بخندم و هیچی نگم :))))
آخ آخ
امان از این خشتک پاره و جوراب سوراخ

یعنی معرکه بود، هی خواستم حال معنوی بگیرم هی لبخندم کش اومد
شما معرکه این تو طنز نویسی

۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۷ **هِلِناز **
همسر گرامیِ برادر ژوزف 
لطفا قبل از خروج از خانه همسر گرامی را بازرسی کنید 
با تشکر 
من برم رو زمین غلت بخورم بخندم :)))
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۲۶ شنگول العلما
قبلش شما باید می رفتی داستان قبل ژاکت یکی از اون پیرمردای زیر پنکه رو امانت می گرفتی به پشت می بستی. ^o^ ^_^. 
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

🙋 سلام بانو


- میرزا منظورم شما نیستیا
سلامی به خانمتون کردم
 :|

خدا نکشتت میرزا : ))) 
چقدر دلم خوش بود حداقل شما دعا کردی واسم :| :\
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😃
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۷ امیرحسین علیزاده
😂😂😂  شبای قدر داستانی شده واسه شما از پنکه گرفته تا شلوار مبارک . ممنون که باعث دلگرمی و خنده ما می شید.  
ای خدا =))))))
@ محبوبه شب 
نگران نباش من  کلی برات دعا کردم :)



+
دیدین گفتم میرزا دیدین گفتم آدم نره مسجد راحتتر دعا و نیایش میکنه ؟!:)
حالا هی احیاء برین مسجد :))) 

بقیه حرفام بماند برای بعد :))

سلام :)
پاسخ:
:|
 سلام
  از این تجربه های شما، من هم داشته ام
   ولی تا حالا همسر نداشته ام.
    راهی که من پیش می گرفتم این موقع ها: زنگ تلفن گوشیم
    را به عنوان آلارم گوشی تنظیم می کردم و از مسجد یا امام زاده
     به بیرون می رفتم و بعد کمی فیلم بازی خودم را به نزدیک دیوار
     می کردم، اون آخرها می نشستم تا شب  احیا به پایان برسد.
     
     
   
ای خدا ، میرزا این‌ها از کجا به ذهنت میرسه اخه؟:)))
به جاش من به یاد همه‌تون بودم و براتون دعا کردم امیدوارم که اجابت بشه ان‌شاءالله :)
تمام مدت خوندن متن داشتم به این فکر می کردم که چه اهمیتی داره که خانم پشت سری چی فکر می کرد درباره تون؟ 
اصلآً مگه نظر بقیه مهمه تو این جور موارد آمیرزا؟ جوابمون پاره است خب باشه. شلوارمون درزش پاره شده و فرصت نشده بدوزیم به بقیه چه؟ والاااا!
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۴ chefft.blog.ir 💞💕
😊
خب مهر و میذاشتین رو پیشونیتون، البته فک نکنم تا اون حد شلوارتون پاره بوده باشه که کسی ببینه
کسی هم ببینه به خانومتون خرده میگیره که این چ وضع لباس شوهرشه😁
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۱۸ مردی بنام شقایق ...
سلام

حاجی اگه من بودم همونجا خودمو میزدم به غش و تشنج
اینقد خودمو رو زمین میزدم که بیام با آمبولانس و برانکارد ببرنم

حداقل خروجم طبیعی باشه از مجلس😂😂😂


از قدیم گفتن کرد یا باس جورابش پاره باشه یا خشتک شلوارش😂😂
:))

مثل همیشه از خوندنت لذت بردما و از اول تا همین الان نیشمون رو باز کردی...

تنها بدیش اینه که عیال چپ چپ نگاه میکنه که هاااا چیه باز فلانی جون بهمانی جونت کامنت دادن!!!

:)))
 هااااااااااااه! :دی خداخیر دهد خشتکتان را.
یادم افتاد به اون دعایی که موقع سوراخ بودن وسط وسط وسط جوراب کف پام میخوندم تا در نماز جماعت در حالی که عده ایی از مسنان در پشت سرم نماز میخانند نبینند.
اجرتون با امام علی
:)
سلام
یعنی موقع خوندن مطلبت کار از باز شدن نیش گذشت و یهو زدم زیر خنده...
همسرم از توی آشپزخونه میگه چی میخونی؟
میگم: هیچی بابا... ملت زده به سرشون... باز میخندم
:))))
خیلی خوب بود
خب اخه چرا پیشنهادشونو در غالب روضه مطرح میکنن.گاهی یه حرفایی رو در غالب روضه میگن که آدم میمونه چی بگه!

اون عکس وسط پست خیلی چسبید:))
۰۹ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۷ امید شمس آذر
شاعر معاصر مراغه‌ای حاج میرزا حسین کریمی شعری داره به زبان ترکی با عنوان امر به معروف. یه جورایی در این مضمونهاست. به استثناء اینکه اونجا به جای سجده از رکوع صحبت کرده!
وای میرزا :))))))
مردم از خنده
من دوتا شلوار دارم. اگر میخواید براتون بفرستم. البته طبق ظاهر عکس، سایزش به شما نمیخوره!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی