یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

بادبزنی متبرک به دعای جوشن کبیر

شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ب.ظ

یک سری از عبادت‌ها هم هستند که خصوصی‌اند. مثلِ روزه گرفتن. یک جایی از یک بزرگی خوانده بودم که روزه گرفتن تنها عبادتی است که مخصوصِ خداست. یعنی اینکه شما میتوانید روزه باشید و کسی جز خدا نداند. و یک عالمه توضیحاتِ دیگر...{اصلا" چه ربطی داشته به چیزی که میخواستم بگویم؟} (دارم سعی میکنم فارسی را پاس بدارم)


دیشب برای مراسم احیا رفته بودم به یک مسجدی که بودن در آنجا با هیچ منطقی جور در نمی‌آمد. نه در مسیرِ خانه‌ام بود نه در محلِ ما بود. نه دوست و نه آشنایی مرا دعوت کرده بودند. نه قبلا آنجا رفته بودم که بگویم به خاطر خاطره‌ی خوب آنجا، دوباره به آنجا رفتم و نه ....(و نه ندارد دیگر. تمام شد)
نشسته بودیم و ندای الغوث الغوث سر داده بودیم که ناگهان از بدِ روزگارِ منِ بدشانس، پنکه ای که بالای سرِ من می‌چرخید، ایستاد.
خوب آن یکی می‌ایستاد. می‌مُرد؟ یا آن یکی که چهار تا پیرمرد با پلیور و ژاکت زیرش نشسته بودند. چرا این؟ چرا من؟ شُر و شُر عرق از سر و صورتم شروع کرد به چکیدن. دیگر اختیار خود را نداشتم. مگر می‌شود در اتاقی مثلا صد متری و با حضور دویست نفر آدم، بدون پنکه، آن هم در این شبهای گرم و پر از پشه؟
پشه بود که می‌نشست تا بخورد، می‌چسبید و نمی‌خورد و غرق میشد و می‌مُرد.
با نگاهی ملتمسانه سرم را به بالا بردم و به پنکه‌ای که در حال ایستادن بود و رمق های آخرش را میکشید نگاه کردم و دیدم که روی یکی از پره های پنکه نوشته شده: "اهدایی از طرف مرحوم حاج کربلایی فلان و همسر مکرمه"
خوب قبل از اینکه سرم گیج برود پایین آوردمش و به کنار دستیم سُقُلمه ای زدم و گفتم:"فراز چندیم" گفت:26
یعنی بدون در نظر گرفتن مداحی و سخنرانی حاج آقا و قرآن به سر، 74 فراز دیگر مانده بود تا بتوانم از این سونای تَر خارج شوم.
الغوث..الغوث....
نگاه به ساعت LED روبرو انداختم که یا خاموشش کرده بودند و یا خراب شده بود .
زیرش نوشته بود. اهدایی مرحوم حاج احمد..فلان
فرازها را رها کردم. دعای جوشن کبیر جیبی را بستم و با عذر خواهی از خداوند منان تبدیلش کردم به بادبزن . گوش میدادم و با رسیدن به الغوث الغوث، همراهی میکردم و حظش را میبردم و به در و دیوار نگاه میکردم و تابلوهای مرحومین از خدماتشان برای مسجد را نگاه میکردم.
یک تابلوی فرش با نقش گودال قتلگاه اهدایی مرحوم کربلایی محمد فلان
فرش زیر پایم اهدایی از فلان
لوستر با یک پلاکارد اندازه کاغذ A4 که روی آن نوشته شده بود اهدایی از طرف خانواده ی مرحوم فلانی
همینطور به اهدایی ها نگاه میکردم و قبل از رسیدن به الغوث الغوث فاتحه ای نثار روحشان میکردم.
هنوز 20 فراز باقی مانده بود که احساس کردم چیزی از پشتِ کمرم رفته داخل یقه‌ام و از بالا به سمت پایین حرکت میکند. در لحظه ی اول فکر کردم مارمولکی چیزی باشد اما چند ثانیه بعد فهمیدم که عرق است که از همه جای من سرازیر است و از چانه‌ام هم می‌چکد روی شلوارم.  بادبزنِ متبرک به دعای جوشن کبیرِ جیبی هم کاری از پیش نمیبرد.
دیگر نمیتوانستم تحمل کنم باید بلند می‌شدم و قبل از غرق شدن آنجا را ترک میکردم . باید مراقب می‌بودم پایم را دقیقا در فاصله ی چند میلیمتری ای که بین آدمها ایجاد شده بود بگذارم و کمی بازی بازی کنم تا جا باز کنم و نوبت به پای دیگرم برسد. خوب پیش بینی کرده بودم به نفر چهارم که برسم باید دستم را روی شانه اش بگذارم چون جای پای پشت سرش کاملا نامحسوس است و احتمال سقوطِ منِ بیچاره روی یکی از بندگان خدا زیاد است. خوب باید سرعتم را تخمین میزدم.  عرقِ زیرچانه ام همه را مستفیض فرموده بود و گاها هم به اشتباه روی دعای افراد می‌چکید. همین که به آن مردی که باید دستم را روی شانه‌اش میگذاشتم -تا بتوانم عبور کنم و اگر این اتفاق نمی‌افتاد، من می‌افتادم،- رسیدم، برق رفت. برای یک لحظه همه جا ساکت و تاریک شد. صدای نفس زدن هم نمی‌شنیدم. یک آن فکر کردم در اثرِ گرما مُردم که یکی زیر پایم فریاد زد:آی‌‌‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی
آمدم خودم را جمع و جور کنم که له شده ی بینوا بتواند خودش را از زیر آوارم بیرون بکشد، نفر پشت‌سری که پایم را روی انگشتش گذاشته بودم فریاد کشید: هوی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی
خلاصه تاریکی بود و گرما و های و هوی آدمهایی که زیر پای من له میشدند. بالاخره رسیدم به درِ خروجی که برق آمد. یک آن دیدم همه دارند سرشان را به عقب(یعنی سمتِ من) می‌چرخانند تا بولدوزری که از رویشان رد شده را ببینند که در کسری از ثانیه، نِشستم و دعا را باز کردم که مثلا من نبودم دستم بود....
به خیر گذشت. در همین لحظه صدای صلوات بفرستید بلند شد و جمعیت همانطور که دنبال متهم میگشتند صلوات فرستادند و مداح شروع کرد به خواندن.

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا فَاعِلُ یَا جَاعِلُ........

نظرات  (۲۰)

۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۹ امید شمس آذر
از تقدیر خدا نمیشه فرار کرد. دیدید که در چنان جایی پنکه سقفی بیشتر از همۀ وسایل اهدایی دیگه به درد بخوره؟ پس باید لحظاتی بایسته تا فاتحه‌ای نثار روح اهداکننده ش بشه.
پاسخ:
آره واقعا تقدیر چُنین بود
یعنی در اوج لحظات معنویت هم اسباب سرور ما رو فراهم می کنی :)))
خدا خیرت بده :))
پاسخ:
زنده باشی
:))
پاسخ:
خودتی:D
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۸ مردی بنام شقایق ...
سلام

آقا الان هزینه فایده کنی مراسم دیشبو فک کنم کفه فوشا و نفرینا سنگین تر از ثواب و دعاها باشه ها :)

بنظرم فردا شب دیگه اونجا نرو

برو یه مسجد حیات دار که حداقل تو حیاط زیر آسمون بتونی بشینی و کیفشو ببری :)

یا مثه ما تو خونه پای تلویزیون بگذرون
پاسخ:
سلام:))
دوتا بسته دستمال جیبی خریدم آماده کردم برای آسایش خیال عزیزانی که کنارم نشستن:D
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۰ شارمین امیریان
سلام.

احتمالا تقدیر این بوده که شما به واسطه پنکه و مردم اون مسجد به واسطه شما تاوان گناهانتون رو بدید و دعای خلصنا من النار تون مستجاب بشه! قبول باشه 😊
پاسخ:
سلام انشالله اینطور باشه
دلم درد گرفت 
مُردم میرزا
ترکیدم از خنده
خدا بگم چیکارتون نکنه با این بخت بلندتون 😂😂😂😂😂😂
پاسخ:
از خدا بخواه اهلم کنه
قبول باشه :)
پاسخ:
سپاسگزارم/. مُنَوَّر فرمودید :)
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۴ شنگول العلما
از اون چهارتا پیرمرد با ژاکت مقاومت و ایستادگی رو یاد می گرفتی سی و خورده ای فراز تحمل می نمودی. 
همیشه اسوه های مقاومت در اطراف ما وجود دارند. ^o^. 
پاسخ:
آره بخدا. همیشه همه چی که تموم میشه تازه میفهمیم چه اندرزهایی رو از دست دادیم
خوشبختانه مسجد ما زیرزمینه دو تا ابر کولر هم داره، از اون ورم هوا خیلی خنکه. من فقط خوابم میگیره وسط جوشن کبیر. تنها مشکلم همینه.
دیشب تا یک مشغول تایپ مقاله‌ام بودم و نتونسته بودم ظهر
پاسخ:
انشالله امشب

دیشب رفتم حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)

تا ما رسیدیم. مراسم تموم شد. زور برگشتیم.

نامردا پول پارکینگ رو زیاد کرده بودن.

برای نیم ساعت دوهزارتومن گرفتند!!! (چهاربرابر)(البته از همه دوهزارتومن میگرفتن و دیگه ساعت نمی زدند.شایدبه نفع بعضی ها تموم بشه)

منم یه سری بد و بیرا نوشتم روی قبض پارکینگ، دادم دست طرف گفتم بده به رئیست!


پاسخ:
اگه متصدی برسونه به دست صاحبش.. اگر....
 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
پاسخ:
خداااااااا:D
ها ها ها! خیلی خندیدم خدایی.مرسی.زبان روزه بعد از نماز دنده 5 ایی فقط چنین تاپیکی میتونست ادمو شاد کنه D:
انشالله که قبول اندر قبوله.
پاسخ:
:)) انشالله 
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۱۸ دختـرِ بی بی
یا امامزاده بیژن
پاسخ:
:) چرا؟
@محمد قاضی
پس این یه مشکل همگانی و همه گیر بود(سوءاستفاده حتا)

بلیط الکترونیکی اتوبوس ها و مینی بوس ها باقی روزهای هفته ۶۵۰ هست ولی دیشب بی انصافا بجای اینکه کمی به فکر جیب مردم باشن دو برابر افزایش داده بودن
وقتی هم که علتشو پرسیدیم گفتن چون بیشتر کار می کنیم و دستور از بالاست :/

پاسخ:
@محمد_قاضی
آخرین بار که رفتم مسجد برای احیاء 14-15 سالم بود. بعضی مساجد سه روز نماز قضا هم می خونن که من وسط همین نمازها دچار خون دماغ شدم و هیچی دیگه وسط نماز پریدم سجده و جانمازم رو چپوندم جلو دماغم مبادا فرش ها خونی بشه.
دیگه هم نرفتم از اون سال.
هر موقع حالش رو داشتم تو خونه جوشن خوندم و ...، حالش رو نداشتم هم مثل خرس می خوابیدم ثوابش بهتر از جمع های زنونه مساجد هست که غیبت عالم و آدم رو می کنن!


در کل دفعه بعدی دَم در بشینید! ثوابش با پای منبر نشستن یکیه:D
پاسخ:
یعنی چون شما گفتی ثوابش یکیه، میشینم دمِ در. محرم ها که میریم شام  عزاداری، دمِ در میشینم که زودتر  بهم شام برسه
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۷ امیرحسین علیزاده
از بچگی مادر بزرگمون برامون از اول تا اخر دعا ها و اعمال شب قدر رو می خوند ما زیر لب زمزمه می کردیم . کلا با با مداح ها این جور قرتی بازی ها حال نمی کنیم . برای همون خیلی کم مسجد میرم . مسجد  به نظرم دیگه خونه خدا نیست .. تو خونه خدا ادم باید از خودش بی خود بشه نه اینکه حواسم به این باشه که یکوقت کفشم رو نبرن ، گوشیم سر نماز زنگ نخوره ، یک وقت لباسم ناجور بشه و یک وقت پنکه خراب نشه و یک وقت ابروم نره و از این حرف ها . تو خونه می مونم زیر باد کولر به دور از حواشی مسجد و مداح ها ، الغوث الغوث رو میگم و فردا از نو شروع به کار های قبلی میکنم تا سال بعد که باز بگم الغوث الغوث !  فقط امیدوارم روز مرگم یک روز بعد از شب های قدر باشه ، چون دیگه با الغوث الغوث ها ، گناهی ندارم . مسخره است ، نه ؟  اینکه با یک شب گناهات پاک بشه ، شایدم راستکی باشه و بخشش به همین سادگیاست و من وارونه یاد گرفتم . 
پاسخ:
میگن سه تا گناه تو این شبها بخشیده نمیشه(غیبت، تمسخر، و تجسس در زندگیِ دیگران) که هر سهمورد رو میشه حق الناس هم نامید
۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۷ رحیم فلاحتی
نور به قبر رفتگانت بباره !
سر صبحی شادمون کردی ! ممنونم " میم میم بولدزر " عزیز کلی خندیدم .
پاسخ:
:D خدا رو شکر. ممنونم

من بچه بودم یکبار با  عمه مرحومم رفتم مسجد برای مراسم احیاء ی شب قدر بود.
بعد از اون سالم دیگه هیچوقت نرفتم مسجد از بس تو اون شلوغی و سر و صدا  اذیت شدم .
بعد از اون سال تصمیم گرفتم مراسم احیاء رو تو خونه خودمون انجام بدم و  سکوت و خلوتی خونه و در کنار اعضای خانواده رو به مسجد ترجیح دادم‌.


سلام 
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق 



پاسخ:
سلام
آره حق با شماهاییه که میگید خلوت خونه بهتره و ....
ولی توصیه شده دعا باید دست‌جمعی باشه..... 

خب خانواده ی ما یکزمانی دست جمعی بود همه مون جمع میشیدیم و میخوندیم :)) بعد نگاه میکردیم به  تلویزیون همزمان میخوندیم 
 ولی الان تعداد نفرات کمه :)
 بماند من واقعا تو مسجد و اینا رسما هلاک میشم :| هم از تشنگی هم از گرسنگی هم گرما و باقی موارد :|



+

توصیه چه کسی / چه کسانی است ؟!:)

پاسخ:
بزرگانی چون من.:D
یکیو میشناختم پای تلویزیون هم نوا با رهبر نماز میخوند و میگفت نمازم جماعته
اون دیگه کاملا تعطیلللللللللل بوده تعطیل :دی



+
عجب :)

پاسخ:
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی