یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

ناراحت شدی؟

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۹ ب.ظ

دوستم دخترش رو آورده میگه هرچی بلدی بهش یاد بدی چند؟

خندم میگیره میگم با نون اضافه یا تک نون؟

میگه: ببخشید خواستم یه جور وانمود کنم هنوز با هم صمیمی هستیم.ناراحت شدی؟

گفتم: پول نمیگیرم ولی باید در ازاش برام کار کنه

میگه: حقوقم میدی؟

میگم: الان هنوز داری وانمود میکنی که با هم صمیمی هستیم یا پُر رو تشریف داری؟

گفت: نه واقعا حقوق میدی؟

گفتم: نه.

رفت.

دخترش اما، نرفت.

هنوز داشتیم با هم صحبت میکردیم که یه کم آشنا بشیم، دوستم به موبایلم زنگ زد.

گفت: میگم که...(مکث کرد)

گفتم: بگو که....

گفت: یه کاری کن و یه چیزی بگو از فکر عکاسی بیاد بیرون... دلم راضی نیست.

بدون خداحافظی قطع کردم. به دخترش گفتم: بابات تو مغازشه. میگه بیا کارِت دارم.

داشت میرفت. گفتم کیفت هم ببر.

برد.

رفت.

دیگه نیومد.

موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۳۱
میرزا مهدی

جهل

شغل_من

نظرات  (۲۵)

عجب...

خوب دلش راضی نبوده دیگه 

مشخصه که ناراحت شدی اما از تلفنش انگار بیشتر از همه 

 

پاسخ:
از این آدما زیاد میان. یکی دخترش رو آورده بود میگفت میشه شیشه مغازتون دودی نباشه؟
یکی دخترش رو آورده بود میگفت هرچقدر بخوای میدم فقط دخترم پیشت بمونه.... 
نمیدونم بعضیا دقیقا به چیا فکر میکنن

طفلی دختر بیچاره

بابای بد از حرفاش هیچ خوشم نیومد

مگه تو باید راضی باشی 

اَه

اعصابم خورد شد بابااااا

پاسخ:
خوب باباش بوده دیگه :|
۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۹ ماهور بانو

نباید ناراحت میشدین😁

تازه علاوه بر حقوق باید کلید اتلیه رو هم بهشون میدادین قبل از شما بیان سر کار😁 و از خونه هم براشون ناهار و عصرونه بیارین

پاسخ:
ناراحت نشدم. دیگه درمورد هیچی با شما مشورت نمیکنم. :)))
۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۶ شارمین امیریان

😐😐😐

دیگه خییییلی باهاتون صمیمی شده.

 

سلام

پاسخ:
سلام... آره:))

اینجوری با سرنوشت بچه ها بازی کردن خوشم نمیاد. من اگر والد یه بچه بودم قطعا مخالفتم رو سعی میکردم رو در رو بهش بگم و قانعش کنم. نه اینطوری بچه ندونه پدرش به دوستش چی گفته و بابای خودش مقصره!

پاسخ:
احسنت به شما

منم تو همچین موقعیتی قرار گرفتم 

ولی تصمیم اشتباه رو گرفتم:(

یعنی سعی کردم به حرف مادرش گوش بدم و پشیمونش کنم

پاسخ:
خوب چی شد؟
۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۶ آقای مهربان

سلام

مگه آگهی استخدام نیروی کار زدی جایی؟

 

پسرهاشون رو نمیارن؟ ;-)

پاسخ:
سلام 
نه ولی کارآموز زیاد میان و میرن. 

یه وقتایی پدر و مادرها نگران وضعیت بچه هاشونن ولی خب مستقیم نمیتونن بهشون بگن

 

به نظرم اصلا جای ناراحتی نداره، باید خوشحالم باشی میتونستی کاری کنی ولی خب نشد که بشه!

 

+ شاید به مذاق خیلی ها خوش نیاد ولی اساسا بچه ها باید نگرانی های والدین شون رو درک کنن و کاری نکنن که اونها تو فکر و استرس بیافتن.

پاسخ:
شما درست میگی. من تجربه داشتن دختر بچه هفده ساله رو نداشتم ولی کم و بیش میبینم و میدونم چه دوره ای رو سپری میکنن. مخصوصا بچه های امروز.
حقیقتا ناراحت نشدم. ولی من شناختی ندارم. شاید بتونم و قطعا هم میتونستم از مصائب و سختی ها و هرز رفتنهای شغل خودم بگم. ولی وقتی شناختی ندارم، چه باید بکنم؟
وقتی کاری که پدر و مادر و یا عمه و خاله ها میتونن بکنن، یه مرد  غریبه که یه روزه باهاش آشنا شدی و تازه به دلت صابون زدی که میخوای تو مسیر، چیزی ازش یاد بگیری و یهو از مسیر پرتت کنه بیرون، چه حسی میده؟ به نظرم اون بچه تا ابد سرخورده و بی اعتماد به پدر و مادرش میشد.

سلام

فکر کنم سوالش در مورد حقوق، اگر واقعا پدره دلش راضی نبوده، بخاطر منصرف کردن دخترش بوده! 

چون معمولا بچه‌های حالا ، ممکنه علاقه داشته باشند، اما بیشتر  تو ذهنشون از درآمدهای کار و شهرتش و ... یه فانتزی عجیب غریب ساختن!

پاسخ:
سلام.
آره دقیقا همون فانتزیَس. 
دارم میبینم. مخصوصا امسال که کارآموز زیاد داشتم.
اصلا یه دنیای عجیبی رو متصورن که حتما شما بهتر میدونی.... چون دارید از نزدیک با یکیشون زندگی میکنید. اهانت نمی کنم ها.
مثلا به یکیشون میگفتم: دخترم الان شما میخوای رشته عکاسی بخونی که چی بشه؟ میگه: آتلیه بزنم. میگم شما تا ده سال دیگه که بخوای آتلیه بزنی، وضعیت این شغل چگونه ست؟ پایداره؟ نیست؟ هست؟ بهش فکر کردی؟
میگه آره اونجای مغازم یه میز میذارم و اونطرف فلان و ... بعد شروع میکنن به رویا پردازی.
دخالت میکنم. همیشه.
میگم اگر هنر عکاسی رو دوست دارید، برید هنر عکاسی رو یاد بگیرید. ولی نشید یه عکاس صرف.
بشید یه پزشک مثلا جراح قلبی که هنرمنده و عکاسی هم میکنه.
یه مهندسِ هنرمند. یه هرچیزِ هنرمندِ عکاس.
من به "زی" هم این حرفا رو زدم. موقعی که دلش میخواست بازیگر بشه. هنر بخونه. و ...
چون واقعا تو مملکتِ فعلی، هنر، کشک ترین مقوله ی موجوده.
ولی درمورد این دختر، نه. دخالتی نکردم. چون پدرش میتونست بشینه قبلش بگه نیت و هدفش چیه. نه که منو بذاره تو عمل انجام شده...
غلط میگم؟

جوابتون به پاییز

 

مگه نگهداری کودک و خردسال و امثالهم دارید که "پیشت بمونه... !!!! :|

پاسخ:
نگهداری سالمند داریم. میای؟:))))

نه درست می‌فرمایید... ایشون می تونست دخترشو بیاره پیش شما یا همکاراتون، برای تحقیق در مورد این شغل،  از سختی ها و مشکلاتش بگه، از کم و زیادهاش، حتی خوبی ها و زیبایی هاش... از زمان به ثمر نشستنش! هر دوشون نیاز به این علم داشتن!

در هر حال باید باهاش حرف بزنه، مستدل... نه با این بازی ها! اینجوری فقط اون بچه حریص تر میشه! بدون اینکه اطلاع درستی از مسیر انتخابیش پیدا بکنه...

پاسخ:
پدر مادر بودن خیلی سخته. همه خوبی هاش یه طرف این آینده سازی هاش هم یه طرف

من تو مدرسه نمونه دولتی یک شهری غیر از شهر خودمون درس میخوندم، اسفندماه تصمیم به انتقالی گرفتم، بالطبع زمان خوبی برا پیدا کردن مدرسه نبود. بابام مدیر یه قسمت عشایری که مدارسش مختلط بودن بود و منو تو یه روستایی ثبت‌نام کرد که لباس فرم مدرسه نمیپوشیدن، منم ذوق زده طور که از شر مانتو گُشاد و زشت سرمه ای مدرسه سابق خلاص شدم رفتم یه مانتو گوگولی خوشگل خریدم(بابامم پیشم بود حین خرید). صبح که خواستم با مانتو گوگولیم برم مدرسه پدر گفت: خوددانی ولی من بعنوان رئیس این مجموعه با این مانتو پلوخوری تو مدرسه راهت نمیدم.😐

پاسخ:
:))
ایول به باباتون

کاش حالا که نمیذاره بره دنبال علاقه ش ، حداقل آینده ی بهتری برا دخترش در نڟر گرفته باشه

پاسخ:
حامد جان!
میدونی چقدر این دیدگاهت عمیقه؟
به جرأت بگم خیلی از پدر مادرا فقط مخالف علایق بچه هاشون هستن..... بدون اینکه به این فکر باشن که خوب، چی جایگزینش بشه؟

خب اون لحظه حرفم رو قبول کرد و یا شایدم در ظاهر!

ولی بعد متوجه شدم که بازم رفته سمتش

و من هم ذوق زدم :)

کلی نوشتم بعد منصرف شدم همش رو حذف کردم :|

 

 

سلام

خلاصه  اینکه از هنر بهتر و از عکاسی بهتر مگه چی داریم آخه؟!:)

هنر عکاسی به این خوبی :)

 

پاسخ:
سلام هنر عکاسی بد نیست. هنر که بد نمیشه.
منظورم اینه که هنر عکاسی برای یک خانم اون هم ده سال دیگه، حتما اونی نیست که الان به عنوان شغل بهش فکر میکنه.

آره

بماند الان رو هر شغلی نمیشه تو ایران بهش فکر کرد :|

 

ولی بعنوان یه حرفه یه هنر خوبه :)

 

پاسخ:
احسنت به شما

حالا شاید خیلی مرتبط نباشه اما بنظر خودم اینم یک علاقه و دلخوشی بود برای من اون زمان ...

۷،۸ ساله که بودم. بچه محله هامون منظورم بچه های کوچمون بعد از ظهر ها میومدن دوچرخه سواری ... من و گلناز و نجمه و مهتاب و سعید ... مامانم بهم اجازه میدادن بیام بیرون حتی بابام اما داداشام هر وقت منو میدیدن تو کوچه بازی میکنم به یک بهانه ای میکشیدن خونه و رفتن من به خونه همانا و برنگشتنم به کوچه تا چند روز همانا:)) 

خلاصه وقتایی میومدم دوچرخه سواری که برادران دانشگاه بودن یا بیرون کار داشتن. بارها پیش میومد من تو کوچه مشغول درجه سواری بودم اونا برگشتن از دانشگاه دست منم می گرفتن میبردن خونه... لحظات سختی بود جدایی از بچه ها=)

البته برادران گرامی استدلالشون این بود ما خودمون میبریمت پارک هر چقد خواستی دوچرخه سواری کن اما تو کوچه نرو :| 

پاسخ:
حتما زیر قولشون هم میزدن و نمیبردن پارک :)

از باباهه خوشم اومد!! :))

پاسخ:
اتفاقا خیلی هم شبیه کُره ای هاست:))

یاد خودم افتادم بعد از یه سال خرخونی برای کنکور هنر و اوردن رتبه خوب و انتخاب فقط یک رشته اونم عکاسی تهران و قبول شدن تو اون رشته...

و مخالفت برادرم و دود شدن ارزوها و زحمت هام و نرفتن به هیچ دانشگاهی بعد از اون....

اگه بخوام یه روز یه شغلی و شروع کنم قطعا عکاسی و امتخاب میکنم

پاسخ:
بابا رو نکرده بودیا....
انشالله انشالله
امان از دست این برادرا

فکر میکنم باباش مثل بابای من خیییلی حساس بوده رو دخترش ولی کلا اینجور مسائل  ناراحتیا پیش میاد دیگه.حالا اصلا مگه اون بنده خدا رفیق شما نبود؟!یعنی شما رو هم درست حسابی نمیشناسه که اعتماد کنه بهتون؟

پاسخ:
به نظرم میزانِ حساسیتِ باباها نسبت به دختراشون، بستگی به نوع رفتار همون دختر ها در ساختن یک پیش زمینه ی فکری در ذهن پدرانشون داره.

خدایی جمله رو داشتی؟

نه میبردن ولی شاید ماهی دو یا سه بار 

پاسخ:
بس بوده دیگه..... دَمشون گرم D:

نو نو موافق نیستم.بعضی پدر مادرها فقط بدترین حالت های ممکن رو برای اتفاقات پیش رو در نظر میگیرن و اصلا ربطی به پیش زمینه فکری بچه ها نداره...البته به تلاش خود ماهم بستگی داره و با مرور زمان بهتر میشه.

پاسخ:
ولی بعضی وقتا اون چیزی که گفتم موثره.... 
۰۳ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۵۲ بلاگردون بلاگرونه

فقط دخترا برای کار تو عکاسی میان؟ چقدر خاطره‌های عجیبی تو محیط کاری ممکنه رخ بده.

پاسخ:
این روزا آره اینطوریه. پسرها خیلی زودتر متوجه شدن که باید برن دنبال صنعت. زمان ما هم که کلا مشاور و از این حرفا نبود. پدر مادر ها هم که سواد درست و حسابی نداشتن. اینطور شد که اغلب هرز رفتیم.... یکیش خود من.

دخترش عکاسی رو دوست داشت؟ اگه آره، چه غم انگیز که رفت و دیگه نیومد.

پاسخ:
اگه دوست داشته باشه میاد....
حالا اینجا نیاد یه جای دیگه میره. اگر هم که همینطورکی دلش عکاسی خواسته که هیچ.
یه دختر خانمی بود بهش گفتم چرا عکاسی گفت بهم آرامش میده.
گفتم چه جیزی از عکاسی به تو آرامش میده. گفت عکس گرفتن. 
گفتم چه نوع عکسهایی؟ مثلا از طبیعت و کوه و دشت و دمن یا حیوونا؟ یا چی؟
گفت نمیدونم هنوز تجربه نکردم
گفتم یه چندتا از عکسهات رو بیار ببینم چه بخشی از عکاسی در تو تاثیر میذاره و حالت رو خوب میکنه.
گوشیش رو دراورد و یه عالمه سلفی از خودش نشونم داد و گفت اینایی که از این زاویه از خودم گرفتم.
***
خوب به نطرم این بچه بیشتر از عکاسی به یه روانشناس نیاز داشته. خیلی کمکش کردم تا فهمید اصلا به عکاسی علاقه نداره الان نمیدونید با چه هیجانی سفالگری میکنه و چه سفالگر قابلی شده در حد هم سن و سال های خودش.

رفتار پدرش طوری بود که اگه یه کم دختر با پشتکار و سرسختی نباشه حتی اگه به عکاسی علاقه هم داشته باشه پدرش منصرفش می کنه و اگه استعدادی در این زمینه داشته باشه به همین راحتی نادیده گرفته میشه. حمایت خانواده در شکوفایی اینجور استعدادها خیلی موثره. کم نشنیدیم و ندیدیم بچه هایی رو که عاشق رشته های هنر بودن ولی مهندسی و رشته های دیگه خوندن با این نصیحت پدر و مادرشون که اون رشته ها رو کنار این رشته ها و موازی با اینا هم می تونن یاد بگیرن. نهایتا نه تو این رشته ها موفق شدن نه تو اونا. حداقل هم نسلای ما خیلی از این مدل طرز فکرا ضربه خوردن. امیدوارم بچه های نسل جدید تو این زمینه ها به سربه راهی و حرف گوش کنی ما نباشن و برن دنبال علایق و استعداداشون(;

 

پاسخ:
میدونید که اکثر پدر مادرها الان همون هم نسل های ما هستند که شما درموردشون فرمودید.
دو مدل پدر مادر داریم. یه  مدلشون اینطوریَن که مگه ما سختی نکشیدیم، پس بذار بچه هامون هم بکشن. و یا مگه ما اینطور نبودیم؟ بذار بچه هامون هم اینطوری باشن. یه مدل هم میگن: نه چون ما سختی کشیدیم نمیذاریم بچه هامون هم طعم سختِ سختی رو بکشن. یا چون ما این مدلی رفتار پدر مادرهامون رو دیدیدم، نمیذاریم بچه هامون هم ببینن.. این بابا، فکر میکنم از اون دسته ی دومی بود که شما هم مثالش رو زدی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی