یک مشت، نمونه خروار
1-موقع انتخاباتِ اتحادیه عکاسان که شده بود و نظرم رو پرسیده بودند، گفتم به نظرم رأی دادن به این آقا اشتباهِ محضه. میگفتم ایشون الان دستش تو همه کار هست. هرکس هر تجهیزاتی بخواد از این آقا اجاره میکنه. تنها لابراتوآر شهر، متعلق به ایشونه. نزدیک ترین باغ عکاسی ای که میتونیم مشتری رو ببریم هم متعلق به ایشونه. اما تو کَتشون نرفت که نرفت.
150 نفر شرکت کننده بودیم که 148 نفر بهش رأی دادن.
حرفشون هم این بود چون تمام این خصوصیاتی که گفتی رو داره، بیشتر میتونه هواخواه ما باشه. تخفیف میده. ارزون حساب میکنه و ....
اما امروز، عکس بد تحویل ما میده. جنس خراب و زهوار در رفته اجاره میده که تو پروژه ها میبینیم کار نمیکنن. باغ هرکس هم که میریم برای عکاسی، باید زیر نگاه سنگینش، عکسهامون رو بدیم برای چاپ و هزار تا قهر و روبرگرداندنها(دَندَنداندندَن)(؟)ی دیگه.
امروز صبح با هزار مدل احتیاط و نازکشیدن و قربون صدقه رفتم، از خودش به خودش شکایت کردم که فلان تجهیزاتی که با دوربین و فیلمبردار به من اجاره دادی، غلط کار کرده و مشکل داشته و من الان باید به مشتریم انقدر خسارت بدم و اون پولی هم که باید خسارت بدم، بعنوان اجاره همون تجهیزاتّ خراب دادم به شما.
کم مونده بود پاشه یه کاری بکنه که دفتر کارم رو پلمپ کنن.
و من مجبور شدم با شوخی قضیه رو حل و فصلش کنم و عذرخواهی کنم و تهش خرحمالیش بمونه برای من و سودش بره تو جیب ایشون به خاطر تجهیزاتِ ناقص و چاپ عکس و یه ضرر بزرگتر اینکه بیعانه ای که گرفته بودم و سوراخ سمبه ها رو باهاش پر کرده بودم رو باید، پسِ مشتری بدم.
2- همین الان برای وضو رفتم صحن امامزاده ابراهیم(ع) منسوب به برادر بزرگوار امام رضا(ع)، کارگری تو آفتاب مشغول کار بود که بهش گفتم، خدا قوت رئیس!
گفت: رئیس فرغون دستش میگیره؟
گفتم: مشکل اینجاست که رئسا فرغون دستشون نمیگیرن.
گفت خیلی سالاری
گفتم سالار تو یخچاله
بعد خیلی خُنَک و لوس خندیدیم. حالمون جا اومد.
:|
بعداً نوشت: سالار تو جاده ست. اشتباه گفتم بهش...:|
میگم میرزا برو بگرد اون نفر دومی که بهش رای نداده رو پیدا کن شریکی باهم لابراتوار بزنین!