یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

چ

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۰۹ ق.ظ

سلام 

اینکه برای چهل روز برنامه ریزی کنی و فکر کنی همه چی قراره خوب پیش بره و لااقل خودت رو به خودت ثابت کنی، خیلی هیجان انگیزه. 

چند روز نشستم و فکر میکنم چطور و چگونه شروع کنم و چی بنویسم درمورد این چند روزی که مثلا چله نشین بودم. هیچ چیزی به مغزم نمیرسه. هر بار صفحه رو میبندم و میرم پیِ کارم. 

همونقدر که واجبات رو رعایت میکردم و محتاط بودم که از دستم در نرَن، همونقدر هم بی هوا میزدم تو خطِ آتش و یه کارایی میکردم که نه خدا خوشش میومد و نه خودم که بعدش بخوام احساس رضایت داشته باشم.

یادم نیست کدوم از دوستان -به گمانم دوست خوبم "هومورو" بود- که مطلبی درمورد چله نوشته بودن و تصمیم گرفتم از خرِ شیطون بیام پایین و یه کم آدم بشم.

یه چندموردی رو انتخاب کردم که از همه راحت تر بود و میشد چله که هیچ، صده هم براش برگزار کرد. نمیدونم این وسط چرا جو گیر شدم و از وبلاگم دوری جُستم. حالا  جُستم دیگه به هر حال.

یه نیتی هم کردم و اون این بود که دوتا بیست روز روزه بگیرم. یه بیست روز که احتمالا روزه های قضام باشه و یه بیست روز هم تقدیم کنم به آقا اباعبدالله، بلکه یه نیم نگاهی به ما بکنن و بتونیم طلب کنیم حرم شش گوشه ی ایشونو تا باز هم لابلای جمعیت و ضریح، سینه م رو بچسبونم و با نفسی که در حال قطع شدنه فریاد بکشم، لبیک یا حسین....

اما نشد. هشت روز روه گرفتم و افتادم به دوا و درمون. نمونه برداری و بیهوشی و پاتولوژی و دربه دری و خرج و خرج و خرج. روزی شونصدتا قرص و پرهیزات و واجبات غذایی‌و وَ اُ وَ.

هرچی هم جمع کرده بودیم برای سفر اربعین شد، خرج دوا دکتر. (قشنگ معلومه دارم درخواست کمک مالی میکنم نه؟ میتونید با گرفتن شماره  #780* ....)

اینکه برای چهل روز برنامه ریزی کنی و فکر کنی همه چی قراره خوب پیش بره و لااقل خودت رو به خودت ثابت کنی، خیلی هیجان انگیزه. (این جمله رو یه بار گفتم نه؟)

***

یکی داشت میرفت قُم. گفت میای؟ گفتم آس و پاسم. گفت: بیا مهمون من. گفتم مغازه رو چی کار کنم؟ گفت همسرت میمونه مغازه دیگه. گفتم خوب من سفر زیارتی بدون همسر نمیرم. نمیچسبه بهم. گفت خوب اونم بیاد منم همسرمو میارم. همسرش گفت پس بچه ها چی؟ با تند خویی گفت: خوب بگو اونا هم بیان. یه جوری جا میدیم خودمونو. ما هم مثل "چی" خوشحال شاد و خُرم نشستیم تو ماشین و رفتیم قُم.

زیارت حضرت معصومه و حالِ خوش و دلِ خوش. جای همگی خالی. شب شد. جا نداشتیم. به هر آشنایی زنگ زدیم که یه جا رو به ما معرفی کنن که بریم شبو سر کنیم، گوشیش بوق نمیخورد. عجیب بود ولی انگار اون شب قمی های آشنا فهمیده بودن یه ایل قراره خراب بشن رو سرشون گوشی هاشونو گذاشته بودن رو حالت پرواز....D: 

کاشانی ها اما به ما میخندیدن که تو این هوای گرم پاشدیم رفتیم کاشان.... به هرکی میگفتیم از شمال اومدیم میخندید و با اون لهجه ی منحصر به فردشون میگفتن: هوای شمالو ول کردین اومدین اینجا؟ بیاین بریم به زور بهتون یه چی بفروشیم. گلاب نمیخَین؟

تو چله داشت  بهم خوش میگذشت که رفتیم اصفهان. حالا ته جیب من 6000 تومن پوله و همسر هم فکر نکنم پس انداز زیادی براش مونده باشه. سه روز تو خیابونای اصفهان میگشتیم  که ببینیم کجای اصفهان دیدنی  و مجانیه.  تهش رفتیم صُفه و میدون امام خمینی و بچه ها درشکه سوار شدن و ما تشویقشون کردیم و دست از پا دراز تر بدون اینکه بریونی و گوشفیل و دوغ و چه میدونم یه دونه گز بخوریم، برگشتیم. من نمیدونم آخه واجب کرده بودن؟

***

علی ایحال (درست نوشتمش؟) خطاب به دوستان که پرسیده بودن مگه وبلاگ چشه که من چهل روز ازش دوری جستم بگم که وبلاگ هیچ چیزیش نبود. من یه چیزیم بود. اینکه عادت روزانه م این بود که مدام صفحه رو رفرش کنم تا ببنم کی چی مینویسه و چه اتفاق جدیدی برای دوستان رخ میده و از کار زندگیم میافتادم، برای من یه عادت بد و یه ایراد بود.

شما همه عزیز هستید و دوست داشتنی و هرکدومتون به نوبه ی خودتون و به تنهایی بخشی از وجود منو کامل میکنید اینو بدون اغراق میگم. چه دوستانی که سالهاست میشناسم و میشِناسدم و چه دوستانی که جدیدا آمدند و چه اونهایی که در نبود من حلوای من را پختند و خوردند و به حال من دعا کردند....


فعلا همین.... (خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد تقوی پیشه کردم و خلاصه نویسی کردم.... بخدا. اولش که نوشتمش شصت صفحه میشد) بدرود.

شاید بخشی از چیزهایی که در خلاصه نویسی حذف کردمو بنویسم.



موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۶
میرزا مهدی

چُت_مغزی

نظرات  (۳۴)

از وقایعی که میتونستم مطالبی بنویسم، گذرا عبور میکنم.

از سه چهار تا اتفاق فوق خنده داری که در آتلیه ام افتاد و ارزش نوشتن داشت. 

از حذف چهار تا صفر از پول ملیِ کشور و تبدیل ریال به تومان که میشد درموردش نوشت.

از لحظه ای که احتمال نود و خورده ای درصد میرفت جناب نجفی از قتل میترا استاد تبرئه بشه و یا بتونه رضایت ولی دمّ رو بگیره، دوست داشتم بنویسم.

درمورد کشتی های توقیف شده توسط انگلیس و ایران یه طنزی در لحظه به ذهنم خورد که بهتر شد که ننوشتم.

برای اولین بار در عمرم بیهوشی رو تجربه کردم. و چه شگفت انگیز بود لحظه ی آخرین خلصه ای که بر خلافِ خواب معمولی، نمیتونی متوقفش کنی. وقتی که بیدار میشی و میبینی چیزی که براش از استرس داشتی میمردی، در یک پلک زدن، رفتن و برگشتن، تموم شده و رفته.

دوست داشتم درمورد سالگرد ازدواج مولی الموحدین امیرالمومنین و حضرت فاطمه (س) بنویسم و این روز رو با صاحب زمان و مولام،تبریک بگم.

شاید هم درمورد اطلاعیه ای که همسر در اینستاکرامِ مربوط به آتلیه قرار داد تا یه کار خیر بکنیم و نزدیک بود باعث بشه آتلیه رو پلمپ کنن. (اطلاعیه ای در رابطه با سالگرد ازدواجی که ذکر شد)

دوست داشتم از خاطرات پدرم بنویسم و از مثال های دیوانه کننده ای که این روزا برام زد.

 

شاید درمورد خانم جوانی که اصرار داشت به جای همسر، من ازایشون عکس بگیرم و اتفاقا خیلی هم بیشتر اصرار داشت که لباس های"چیز" بپوشه و ملزم هم کرده بود که وزن دویست کیلوییِ ایشونو طوری لاغر کنم تو فتوشاپ که انگار شصت کیلوئه.

(نیت کرده بودم چهل روز  رو روزه بگیرم  و تقدیمش کنم به آقا امام حسین بلکه یه کم دلشون برام بسوزه و باز هم بطلبند. {میخواستم بهشون رشوه بدم فکر کنم}که دقیقا بعد روزه ی هشتم، پزشک داروهایی تجویز کرد که هرگز نباید قطعشون کنم. یعنی روزه کشک. هرچی هم جمع کرده بودم شد خرج دوا درمون و پول داروهایی که انگار از خون باباشون ساختنش که انقدر گرونه. فکر کنم سفر اربعین من پرید.)

نمیدونم بیست و سه یا بیست و چهارم مرداد بود که دکتر بسکی فوت شدند. افتخار اینو داشتم که  سال 85 در خدمتشون باشم به مدت شش ماه هم  براشون سری مستندهای کوتاهی کار کردم و هم توفیقی شد که خام گیاهخواری رو تجربه کنم و یه کم روبه راه بشم. روحشون شاد.یادم باشه یه خاطره از همکاری با ایشون براتون بنویسم.

باجناق به اتفاق خوانده اش بنده و همسر رو به سفری که میرفتند دعوت کردند و بعنوان مهمان با ایشون عازم شدیم. قُم (به زیارت حضرت معصومه رفتم و زانو زدم و قصد داشتم از ایشون شفاعت بخوام برای بیماریم که خجالت کشیدم. چرا که خود ایشون هم بر اثر بیماری فوت شدند. چه میشد گفت؟ جز اینکه از ایشون بخوام که از طرف من به خدا بگن: راضیَم به رضاش. (به مخاطب خاص: خیلی دوست داشتم شما رو ببینیم ولی از اونجایی که خیلی گل هستید و خودتون درگیر خانه سازی هم میباشید، و از اونجایی که سری آخری بی خبر از کنار ما عبور کردید، بی خبر از کنارتون عبور کردیم. این به آن در.) کاشان که چه کِیفی داد. خانه عباسی به تنهایی یک روزِ کاملِ منو صاحب خودش کرد و نفهمیدم چطور شب شد. قمصر اما فقط رفته بودیم ببینیمش. و چه لهجه قشنگی. فکر میکنم تنهالهجه ای که تونستم بدون دردسر و سختی یاد بگیرم، لهجه کاشانی بود. اصفهان اما خوش نگذشت. نه میدانستیم باید چه بکنیم و نه میدانستیم کجا برویم و وارد هر محوطه ای هم که میشدیم از ما پول میگرفتن. من به قربان شمالِ خودمان که طبیعتش را مفت و مجانی در اختیار بازدید کننده هاش قرار میده و قدرش نمیدانیم. فکر میکنم برای همینه که هرکسی میاد گند میزنه به سر رو روی طبیعتش.....(ادامه داشت)

 

۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۹ ... به دنبال حقیقت ...

قبول باشه چله نشینیت برادر :)

 

" وبلاگ چیزیش نبود، من یه چیزیم بود"  عالی بود...

 

اصفهان اومدی و به ما نگفتی؟؟؟!!!!!

البته می گفتی هم ما خونه نبودیم برق هم نبود آبم که قطع بود، زنگم خرابه آقا زنگ نزن.

ولی باید می گفتی :))))))))))

 

 

ان شاءالله آدم بشی، دعا کن ما هم آدم بشیم.

پاسخ:
ممنونم. میدونی انگار چشم باز کرده بودیم و سر از مریخ در آورده بودیم تا از گیجی در بیایم ، وقت برگشتمون رسید. هیچکدوممون اصفهان نیومده بودیم و تنها تو اون تبلیغه که میگفت: پل خواجو داره اصفهون - چهار باغ و چهل ستون، سی و سه پل و نقش جهون. ...... ، فهمیدیم که پل خواجو و سی و سه پل و نقش جهان و باید ببینیم که ناخواسته مواجه شدیم با عالی قاپو.... :))

Kamenta ro key negah mikoni? Ke ba'd biam begam vaay khoda ba'd nade mirza 

Ghors e chi neveshtan vasat? Khunrizi govareshi kardi? Alan ke khubid enshaallah 

Hey ma baratun kament gozashtim ha! Va moftaki ham nabude, zahmat dashte kamenthaye nabemun.  Key negah mikoni? Beryuni o gushfil chie? Ta hala nakhordam 

Shomal khube age service behdashtihaye kenar daryasho bishtar konan 

پاسخ:
دادم که :)) فعلا مزالازین 500 روزی 6 تا میخورم و یه چیزای دیگه که اسمشون یادم نیست
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۶ دچارِ فیش‌نگار

سلام  آقا زیارت قبول :)

بازم خدا رو شکر که زنده ای (با اشاره به تصویر...)

پاسخ:
سلام برادر. قسمتت بشه. من بادمجون بَمَم

ها در مورد بند آخر اینو بگم که آخه چرا پول چاه مستراح :/ رو از مسافر میگیرن آخه

فکر کن حتا توی پارکا همینطوره :/// آخه اونجا چرا :/

مشهدو ندیدم اینطور باشه :|

اونش مجانیه ولی خب تا دلتون بخواد میکشن روی اجناس زائر پسند :d

پاسخ:
سری آخری که رفتم مشهد میخواستم برای پدرِ همسر نخودچی بخرم. یارو به من یه قیمتی گفت و همزمان به یه مشهدی یه قمیت دیگه. تقریبا نصفِ همون قیمت. برای همین نخرید. نه از اون و نه کسِ دیگه ای.
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۵۴ امید شمس آذر

خوش آمدید. از قول سعدی میپرسم: «ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟». پ.ن درگوشی: خلصه نه، خلسه.

پاسخ:
إِنَ‌ اللَّهَ‌ کَانَ‌ بِمَا تَعْمَلُونَ‌ خَبِیراً  
و
وَاللّهُ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ
و
وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

آره خلسه درسته ولی دیگه دیر شد نمیتونم ویرایشش کنم D: 

مچکرم


من فقط میتونم سکوت کنم و تو پرانتز اعلام بدارم که اگه دیگه نشانی از من در حوالی شهر شما پیدا شد زینب نیستم!

( اگه کسی بخواهد کسی را پیدا کند، راه های ارتباطی بسیاری وجود دارد،  و بهانه های آورده شده در این متن مال دهه ی چهل میباشد.)

پاسخ:
نه که حوالی شهر ما اومدی به ما یه سری زدی، تو یکی هیچی نگو...:))
ضمن اینکه تا اونجایی که میدونه الان خونتون مخروبه است خودتون هم مهمون دیگری هستید...

سلام 

خدا رو شکر الان حالتون خوبه .

 خوشحالم سالم و سلامت بلاخره برگشتین.

رسیدنتونم بخیر 

و 

عزاداری تونم قبول 

پاسخ:
سلام ممنونم واران عزیز

خوش برگشتین. این کارو من یه بار با اینستا کردم و الانم دارم به این نتیجه می‌رسم حالا نه ۴۰ روز، ولی لازمه گاهی یه چند روزی از این رفرش کردنا و مدام چک کردنای وبلاگ هم دور بشم.

ایشالا سفر هم خوش گذشته باشه :)

پاسخ:
آره واقعا دیگه با این هم فراگیر شدنِ فضای مجازی، واجبه

السلام یا میرزا

ببین کی اومده! چراغ کجا روشنه!

خوش برگشتی رفیق، جات خیلی خالی بود، به شدت دلتنگ نوشته هات بودیم، بخصوص طنز نهفته و برجسته نوشته هات :)

پاسخ:
سلام برادر. شما خیلی لطف داری و عزیزی.

6ta? Regim ghazayitun chejurie unvaght? Badesham man un kamenti ke link bahash ferestadam ro migam

پاسخ:
نمیدونم کدومو میگی.

Dar zemn ma ke didim diruz kament gozari dar weblog ha ra shru'e kardin

پاسخ:
دیروز اومدم آخه

اصلا میرزا خاصیت قلم شما خنده دار بودنه من نمیدونم چرا هربار هرچی میخونم خندم میگیره.

یعنی واقعا میرزا این خانومت رو بذار رو سرت، واقعا قدرشو بدونید خدایی خیلی صبور و قانع و بسازه با ۶ تومن اون بنده خدا رو بردی اصفهون ؟ بابا پس شما فیلمبردارا اینقدر از ما نوعروس دومادا پول میگیرین پولارو چیکار میکنین؟:دی

پاسخ:
از اونجایی که خیلی علاقمندم ریا کنم، باید بگم عروس دومادا وقتی میان میگن چند؟ من بر خلاف دیگر همکارا میگم: چند میدین؟ و ازاونجایی که عروس دومادا هم کلا تعارف معارف سرشون نمیشه یه رقمی میگن که خودشونو مدیون ما کنن D:
راستش ما عکاسا و فیلمبردارا فرضو میذاریم رو حساب اینکه محرم و صفر، بِالکُل (درسته املاش؟) تعطیلیم و یه دونه مشتری هم نداریم. برای همین تمام خرج و مخارج مغازه و خونه و قسط ها و اجاره های دوماهِ تمومو میذاریم تو یه نایلون و چالِش میکنیم و روز مبادا ازش استفاده میکنیم،(الان دارم فکر میکنم این جمله ی طولانی رو با چه فِعلی باید تموم کنم:)))) ) 
خلاصه اینکه خرج یه مشت قرص و کپسولِ ناخوانده هم باعث شد که شش هزار تومن بمونه ته جیبم. اونم نفری یه بستنی هزار تومنی خوردیم و خِلاص...:)) 

قال میرزا:وبلاگ هیچ چیزیش نبود. من یه چیزیم بود!

اجازه گرفته بودم قانع نشم ولی کمی تا قسمتی قانع شدمD:

 

پاسخ:
خدا رو شکر:))

سلااااااام بر چله نشین بیان 

نبودی دل تنگ قلم طنزت بودیم ‌گرچه خودمم یه چیزی مثل تو شده بوده منم تقریبا ۱۴ روز دوری جستیده بودم از بلاگ چون ورود به بیانم با اخطار اتصال شما خصوصی نیست مواجه شده بود و منم طی یک حرکت ابلهانه تصمیم گرفتم کرومم رو حذف و مجدد نصب کنم این شد که کوچ نمودم 

حالا بگذریم ... 

واقعا میخواستی این همه روزه بگیری ؟ نکنه فکر کردی روغن ورامین میخوری ؟‌ درباره ی تغذیه مون چی میدونی ؟ این آب های شهری چی ؟‌ ما بعد از طی یک عمر با عزت از این دیار فانی بریم تبدیل به چاه نفت می شیم !!!!! به خودت این ظلم ها رو نکن باباجان 

خداوکیلی با شش تومن رفتی اصفهااااان؟!!!!! خخخخخخخخخ

 

پاسخ:
آره واقعا با شش هزار تومن. اینکه چیزی نیست یه بار با 50 هزار تومن از بابلسر رفتم اردبیل بعد رفتم تبریز بعد رفتم بیجار بعد رفتم سنندج بعد رفتم شیراز بعد رفتم کازرون باز برگشتم شیراز بعد رفتم کرمان بعد از سمت یزد اومدم تهران بعد برگشتم بابلسر...:))))) فقط یه جا تو قطار کرمان -تهران لو رفتم:)))) انقدر اراذل و شرور بودم دوران مجردی:)))
حالا یه چی درمورد کروم بگم. من وارد کروم که میشم ایمیلمو وارد میکنم و هرگونه فعالیت و رمزی که دارم  تو نمیدونم کجای ایمیلم ذخیره میشه. مگر اینکه خروجو بزنم. حالا مثلا میرم تو یه شهر دیگه خونه یکی از از اقوام کروم داره. ایمیلمو که وارد میکنم تمام رمز ها و بوک مارک ها و غیره و غیره مثل کامپیوتر خودم، میاد جلو دستم تا زمانی که خروجو بزنم....
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۳۱ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

انقدر مطلب زیاد بود که نمیدونم از چی و کجا نظر بدم!!!

 

مقدمتون را به دارالمومنین کاشان گرامی میداریم :)) دیدید چقد دارالمومنین بود؟؟؟

 

من فک میکردم تهرانی هستید. نمیدونستم شمال تشریف دارید :|

پاسخ:
تهرانی هستم خیر سرم.:)) ولی شمالم. آره وارد هر شهری میشیم نوشته دارالمومنین. حالا این دار به معنیِ درخته یا چوبه ی دار،؟ خدا میدونه.
 الان شما هم همونقدر لهجه دارین؟ تازه فهمیدم اشتباهی عاشق لهجه ی جنوبی ها بودم..... خیلی جیگر لهجتون.   
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۳۹ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

آره متاسفانه ماهم ازون لهجه های غلیظ داریم. گاهی خودمون به خودمون سر یه واژه میخندیم:)) 

 

ان شالله که سلامتیتون رو به زودی بدست بیارید. برای کریمه ی اهل بیت کاری نداره شفا دادن

 

زیارتتون هم قبول :)

 

بعدم اینکه والا ما مشکل بزرگمون با شمال این بود که یه دستشویی پیدا نمیشد که اتوبوس نگه داره!!! چهل نفر دستشویی داشتن و راننده دربدر دنبال سرویس بهداشتی میگشت

آخرش یه مغازه پیدا کردیم که نفری هزار تومن میگرفت برا یه دستشویی!!! اونجا بود که گفتیم قربون کاشون خودمون برم که هر مسجد و پارکش بیست تا دستشویی مفت و مسلم داره

 

خدایی شهری ندیدم تو ایران که انقدر برای مسافران توریستش خدمات ارائه بده اندازه ی کاشان. عید که میشه همه ی مدرسه ها و پارکهاش رو برای مسافرا قرق میکنن. فقط عیبش اینه که زیادی هواش جهنمه! بقیه چیزاش خوبه

پاسخ:
من از همه ی شمالی ها ازت عذر خواهی میکنم. آخه نه اینکه توریست ها میان و گند میزنن به همه جا دیگه اینا لزومی نمیبینن دستشویی درست کنن:))) (مدیونی اگه برداشت بد کنی) 
نه راستش ما خودمون شگفت زده شدیم.  من عادت ندارم بعد از نماز صبح بخوابم ولی هم قم هم کاشان دیدم از بعد از اذان که شیفت کارگرای شهرداری عوض میشه، با دستمال تک تک سطل زباله و صندلی ها رو خاکروبی میکنن. واقعا تو شمال اینطوری نیست مخصوصا بابلسر. ببینید کاشونی ها و کلا شهرای مثل اصفهون و شیراز و از این دست شهرا مردمش با همون فرهنگ غنی بزرگ شدن و رشد کردن. شاید الان مازندرانی های اینجا بهشون بر بخوره ولی واقعیته. ببینید منِ بابلسری ای که میام رو بقایای یه آثار باستانی با رنگ مینویسم میرزا مورخ فلان روزِ فلان ماهِ فلان سال، همونی هستم که تو توالت شهرمون با خودکار مینویسم مرگ بر اونی که بهش اعتراض دارم. باورم نمیشه یه کاشونی بیاد رو دیوار شهرش دری وری بنویسه. اون هم رو آثاری که نشونه ی تاریخشونه. من با چشمم دارم میبینم. شبهای تابستون تو شهر ما کنار رودخونه اونقدر که ما بومی ها آشغال و زباله میریزیم رو زمین همونقدر مهمونا و رهگذرهای غیر بومی از رو زمین بر میدارن و میندازنش تو سطل زباله که پس فردا شهرو ترک کردن، فحش و بد و بیراه پشت سرشون نباشه. آَش نخورده و دهن سوخته. از یه وری هم اصلا قبول نمیکنیم که توریستی مثل شما شهر رو به گند نکشیده باشه . به شدت معتقدیم هرچی خرابیِ زیر سرِ مسافر هاست. برای همین میگن: اینا که دارن رسما "چیز" میزنن به شهرمون بذار توالت هم در اختیارشون نذاریم تا درست تر"چیز بزنن". (شاید ادامه داشته باشد) :))

مگه کاشان سر گردنه است که می ترسی جیبتو خالی کنن یواشکی میای و میری آمیرزا؟

می گفتی حداقل چند تا شیشه عرقیجات می آوردم براتون سوغاتی ببرید ولایت. ای بابا


البته لهجه من به شدت غلیظ هست بخاطر سنتی بودن بافتی که توش بزرگ شدم. غلیظ تر از هر کاشونی ای که دیدید! خود کاشونی ها یه وقتایی معنی کلمه هایی که استفاده می کنم رو ازم می پرسن:/

 

پاسخ:
سلام....
کاشانیا واقعا خوبن.... واقعا خوبن.
تو فکرت بودم. نشد تماس بگیرم. به هیچ وسیله ارتباطی ای دسترسی نداشتم. کاری نداره بفرست سوغاتیا رو هزینه ارسالش با خودم :))
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۵۷ مردی بنام شقایق ...

سلام میرزاجان

 

آقا من به شخصه بهت افتخار میکنم بابت چله نشینیت :))))

 

+

خو مرد حسابی میخواستی بیای اصفهان یه خبر میدادی میومدی پیش ما
هم بریون میزدیم با هم هم دوغ گوشفیل

 

هم آدرس دششوری (سرویس غیربهداشتی) بهت میدادیم معذب نشی دادا

پاسخ:
سلام برادر. باورتون میشه تازه همین الان متوجه شدم اصفهانی هستید؟ چقدر آشنا داشتم خبر نداشتم..... اتفاقا تو اصفهان باجناقم یه دوست قدیمی داشت نزدیکای میدون فیض که خونه ش رو در اختیارمون گذاشت.دم همه اصفهونیا گرم....
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۹ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

قبول دارم که فرهنگ غنی خیلی تاثیرگذاره تو بافت شهری

البته ما که رفتیم شمال انصافا سعی کردیم همه ی زباله هایی که دم دریا تولید کردیم رو جمع کنیم. ولی میدیدم کسانی که براشون مهم نبود روزنامه ای رو که کنار ساحل روش نشستن همونجا رها کنن و برن. 

 

ولی هیچ کجای ایران ندیدم کسانی مثل اصفهانیا تو فرهنگ تمیزنگه داشتن شهر. خیلی ازین نظر خوبن. شهرشونو عاشقانه می پرستن

پاسخ:
آره واقعا اصفهان تمیز بود.

رسیدن به خیر :)

قابل باشم دعاتون میکنم تو این شبا سلامتیتون ان شاالله بدست بیارین.

پاسخ:
مچکرم مریم بانو.....

سلام

زیارت قبول( تازه یادم افتاده)

مدیونید اگه فکر کنید می بخشیمتون :\\\\\ خدمت خانمتون هم بعدا مفصلا خواهم رسید و عرض ارادت خواهم داشت :\\\\\

حالا این به اون در!!!! ( همچنان نگاه خشمگنانه....)

 

پاسخ:
علیک سلام...
مچکرم:))
امان امان
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۰۱ شارمین امیریان

سلام. خوش برگشتید.

ان شالله سلامتی تون رو دوباره به دست بیارید.

 

 

 

حالا چرا جو میدید؟! این همه جاهای زیبای رایگان تو اصفهان! می پرسیدید بهتون می گفتیم. سوغاتی هم مهمونتون می کردیم. ^_^

پاسخ:
سلام. یعنی شما یه نفرو اگه میدونستم اصفهانی هستید حتما میومدیم سراغتون. مگه میشه دیدار یه نفر که روز و ماه تولدش با من یکی باشه رو ندید....
بخدا غیر بازار هرجا رفتیم بلیط گرفتن. ورودی دادیم. حتی مسجد جامع. البته من خیلی هاشو نرفتم نشستم دمِ در. بقیه رفتن اومدن برام تعریف کردن...:))
در هر حال مچکرم
شمال... یه بار اومدم خشکبیجار خونه خواهر یکی از همکارای آبجیم به دعوتشون. یه روز زدیم بیرون با خونواده مذکور و چند تا خانواده دیگه ای که فامیلشون بودن و اومده بودن.
رفتیم یه جا کنار رودخونه نشستیم به آب بازی کردن. دیدیم یه خانم با برادرش دو تا فرغون بزرگ آوردن داخلش چهار تا کیسه زباله سایز A0 بود پر از شیشه های پلاستیک نوشابه و ظروف و سفره های یک بار مصرف که همش رو ریختن توی رودخونه. نکردن حداقل با کیسه اصلی اش بذارن، کیسه ها رو خالی کردن توی آب و اصلاً هم براشون مهم نبود ما این ور رودخونه داریم داد و بیداد می کنیم و غر می زنیم بابت کارشون :/ اینقدر حرص خوردیم اون روز که حد نداره.

تو شهر ما بازیافت به شدت جدی گرفته می شه یه مدته. چون پول خوبی هم داره مشتاق زیاده برای تفکیک. کلی پول همون شیشه های نوشابه و اب معدنی خالی بود که ریخت تو رودخونه یارو. (خسیس هم خودتونید)
پاسخ:
:)) و باز دوباره از طرف همه ی شمالی ها از شما عذر خواهی میکنم

سلام.

زیارت قبول 

و سیاحت هم همچنین

 

آقا اومدی قم و خبر نکردی ؟؟؟؟؟

اگر خونه ۵۰ متری ما رو قابل می‌دونستیند که چه بهتر و اگر هم نه حداقل می‌تونستیم یه راهنمایی و یا یه خدمتی به زائر حضرت کنیم.

 

در مورد اصفهان هم اگه می‌دونستم به عنوان یه اصفهانی به نحوی راهنمایی‌ات می‌کردم که کمترین هزینه رو داشته باشی.

 

انگار به یاد دارم که یک پسر خاله اصفهانی داشتی،‌اگه اشتباه نکرده باشم؟ میرزای حریم خصوصی رو می‌گم؟

پاسخ:
سلام
خوب یادتون مونده.... بله من خودم یه رگم نائینیه....D:
واقعا نمیدونستم که اغلب دوستان یا قمی هستن و یا کاشانی و یا اصفهانی.... چه ضرری کردم

سلام میرزا

الان باید بگم احوال بهتر؟

قبول باشه، اتفاقا به نظر من خوب کردید، قسمت بشه منم از این‌کارها بکنم برای کل فضای مجازی،فعلا که اراده‌اش نیست :)

ان‌شاءالله امام حسین خودش رزق اربعینتون رو جور کنه.

ایام هم تسلیت میگم بهتون

پاسخ:
سلام سلام
ممنونم 
انشالله

سلام میرزای عزیز دل!

خوش برگشتی!

اخی(: چل روز باب میل نشد نه؟اخ.. میفهمم.

این محرمم واس ما گذشت و در عین اینکه تجهیزات لازمو بسیج کرده بودم که بترکونم، عین چی تباه گذشت.خلاصه که اینقدر تباه گذشت که قید طلبیده شدنو زدم

ایشالا بطلبت.به حق تصمیم.به حق چله.

پاسخ:
سلام مَش ریحانه!
اصلا این جریانِ طلبیده شدن خیلی هم پییچده است.....کسی چه میدونه محبت ایشون چطوری میشه که نصیب کسی میشه. روزیت باشه انشالله

سلام

ان‌شاءالله که سلامت شده باشید

واسه ما هم دعا کنین لطفا

پاسخ:
سلام. ممنونم. التماس دعا

خوش برگشتین و خوب شد برگشتین که جاتون بسی خالی بود...

زیارتتون قبول :)

همون هفت هشت روز روزه تون هم قبول باشه ان شاء ا... 

 

پاسخ:
مچکرم. انشالله

سلام، رسیدن بخیر :)

زیارت قبول

اون ۶ هزار تومن من یاد صندلم انداخت، کف صندل یکم پاره بود و باهاش رفتم بازار، وسط شهر، بدبختی همونجا هم کف صندل کلاً کنده شد و من موندم با صندل بی کف، کلاً وضعی شده بود برام :)

پاسخ:
سلام. ممنونم:))
این اتفاق برای منم افتاده بود یه بار تو ظهر گرم مرداد ماه رو آسفالت داغ تهران. اون هم با یه صندل که تازه دو ساعت نبود پام کرده بودم. به قول خودت اصلا یه وضعی:))

منم خیلی وقته حال و حوصله پست گذاشتن ندارم.

موضوعات هم پیش میان ولی دست و دل بنده دیگه به نوشتن نمیره. حتی به معرفی کتاب.

 

خیلی وقت بود دلم برای نوشته هاتون تنگ شده بود و مدام با خودم میگفتم چی شده خبری نیست و به روز رسانی نمیشه؟

 

خلاصه اینکه از دیدن این پست خوشحال شدم.

 

1- زیارت قبول

2- ایشالا زودتر سلامتیتون رو پس بگیرید از این روزگار

3- چله نشینی به من خوش نمیگذره ولی چله نشینیتونم قبول

4- این روزها بنده رو هم دعا بفرمائید.

5- بی صبرانه منتظرم تا اون چیزهایی که اینجا فاکتور گرفتید رو به صورت جداگانه منتشر کنید.

پاسخ:
سلام انشالله تنتون سلامت. چشم.... فعلا که ایّام عزاداری و روا نیست کسیو بخندونیم :)
مچکرم
مچکرم
مچکرم

سلام

رسیدن بخیر

زیارت قبول

همیشه به سفر بادلِ خوش انشاالله :)

انشاالله که سلامتی کاملتونم بدست بیارید:)

پاسخ:
سلام سلام ممنونم. خیلی ممنونم

سلام..

من تا حال تجربه نکردم چله برای دوری از این فضا رو...

شاید روزی انجامش دادم

پاسخ:
انشالله تنتون سلامت

زنده باشید.

پس فعلا هستید اینجا

پاسخ:
بله این مطلب در ادامه ی مطلب قبلی بود که چله رو شروع کردم. در واقع با این تمومش کردم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی