یک جاده آسفالته رو تصور کن که با دوچرخه در حال رکاب زدن و عبور کردن از آن هستی. در دو سمت جاده، درخت های سپیدار بلند شاخههایشان را پهن کردهاند و دستهایشان را به دست درختهای آن طرفِ جاده گره زدهاند تا سایهی خنکی ایجاد کنند و گرمای سوزانِ این روزها را از تو دور کنند. همهمهی پرندگان را میشنوی؟
هزار، دو هزار و یا دهها هزار گنجشک که معلوم نیست چه میگویند و شاید با هم سرودی را زمزمه میکنند که اینگونه هیجان زده و با نشاط اند
صدای جیرجیرک های تابستانی را بشنو! جیرجیرکهایی که نمیتوانی تعداد و حتی جایی که نشستهاند را حدس بزنی. جیرجیرکهایی که اگر سکوت کنند، تازه متوجه میشوی که میخواندند.
سکوت همه جا را فرا میگیرد. لَندرُوِرِ قدیمیای از کنارم عبور میکند. گنجشکهای بسیار زیادی از لای برگ های درختان پدیدار میشوند و هر کدامشان با دیگری جایشان را عوض میکنند و با دور شدن لَندرُوِر در جای جدیدشان آرام میگیرند و باز شروع میکنند به آواز خواندن و جیرجیرکها هم هارمونیِ سبز و گرمای 30 درجه ای مسیر را ایجاد میکنند.
دلم میخواهد متوقف شوم، دوچرخهام را گوشه ای رها کنم و روی آسفالتِ خنکِ این هوای داغ، دراز بکشم و با آسمانی که سعی دارد از لابلای شاخ و برگِ درختان به زمین خود نمایی کند، نگاه کنم و موسیقیِ یکنواخت اما زیبا و دلنشین و آرامش بخشِ درختان را بشنوم و به هیچ چیزی هم فکر نکنم.
همین کار را هم میکنم.
طلاییِ آفتاب سعی دارد چشمهایم را قلقلک دهد اما استقامتِ شاخ و برگها برای محافظت از میهمانِ موقتشان که الان در پناهشان قرار است تا به آرامش برسد، ستودنیست.
دلم میخواهد چشمهایم را ببندم و فقط بشنوم. تو هم میشنوی؟ صدای تک پرنده ای که آوازش با بقیه فرق دارد. خوب گوش کن.
میشنوی؟
انگار که غر میزند. مثل من. مثل تو. انگار نمیداند که زندگی همین است که هست.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ
آیا ندیدی که هر کس در آسمان ها و زمین است و پرندگان بال گشوده (در پرواز) برای خدا تسبیح میگویند، و هر یک نیایش و تسبیح خود را میداند؟ و خداوند به آنچه میکنند داناست سوره النور آیه 41