یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلیبریتی» ثبت شده است

و اینجاست که خلاقیت ها گل میکنه

من رو تو خیابون دیده و میگه این چه ماسکیه زدی به صورتت؟( آخه از اون جهت که عینکی هستم، مجبورم طوری سفارش بدم به همسر تا برام طراحی و بعد دوختش رو انجام بده که هم نصف عینکم بیاد روش چون بخار نزنه و مقدار زیادی هم بره زیر چونه‌م که قشنگ چفت صورتم بشه)

میگم چشه مگه؟

میگه نشناختمت. چه وضعشه؟(بعد میخنده)

(یه قدم میرم عقب که ترشحات حاصل از خنده‌ی‌ بدون مرزش نکُشه ما رو) میگم این که چیزی نیست. پیشنهاد کردم برا خودش یه دونه درست کنه پایینش رو بذاه تو مانتوش. یه دونه نقاب دار هم برا خودم درست کنه که به جا این کلاه بذارم سرم...

(بزاقش رو دوباره پخش هوا میکنه و خنده‌ش که تموم میشه، خداحافظی میکنه و از هم دور میشیم)

پیش خودم فکر میکردم این چرت و پرتی که بهش گفتم همچین هم چرت و پرت نبودا.

الان دیگه ملّت با ماسک‌هاشون فخر هم میفروشن. مدل دار بدون مدل. طرح دار و بدون طرح. 

داشتم فکر میکردم مثلا ماسک تنگ و چسبان. ماسک چونه افتاده یا چونه تونیک. ماسک پرنسسی. ماسک چین دار.  ماسک کلوش. ماسک تک لا. ماسک دهقانی.  ماسک عروسکی. (این یکی خیلی مهم تره) ماسک مهمانی.  ماسک کلاسیک. ماسک کِش کلفت. ماسک کش نازک. ماسک مادربزرگ. ماسک گشاد. ماسک پری دریایی. ماسک ماکسی. ماکس ماسکی؟ ماسک ماکسی. ماسک پیشبندی. ماسک تابستانی که (کم کم دیگه لازم میشه). ماسک پُفی. ماسک پوش دار. ماسک حاشیه دستمالی. ماسک جمع شده .ماسک گشاد و بلند زنانه. ماسک خانگی. زیرماسکی.ماسک شب. ماسک مجلسی.  پیلی دار. فانوسی. مثلثی. گلبرگی . پروانه ای . کیسه ای. و ...... یه عالمه دیگه. بعد یه کم که زمان بگذره مُد وارد بازار میشه. ماسک استریج. ماسک پاره پوره. ماسک سوراخ سوراخ. ماسک سنگ شور شده. ماسک هیپی. لاتی. لوطی. رپ. چپ. کج. ماسک سال و.... بعد نسبت میدن به سلبریتی ها. ماسک الناز شاکردوست. ماسک ساعد سهیلی و زنش. ماسک بهاره افشاری وقتی در سن پترزبورگ.....

تو همین فکرها بودم که دیدم یکی از دور داره بهم نزدیک میشه و نیشش تا بنا گوش بازه. یه کم چشمامو ریز کردم تا بهتر ببینمش و اگر آشناست خودمو بزنم به کوچه علی چپ و برم اونور خیابون که دیدم  ماسکه. طرف ماسک زده و طرحش یه لبخندِ زشته با نمایش تمامیِ دندونا. 

همین دیگه.

رسیدم به مغازه و میخواستم در رو باز کنم که دیدم یه پیرمرده اومد و گفت عکس 3در 4 هم میگیرین؟ بیشتر از اینکه سوالش و کاری که با من داشت، شگفت زده‌م کنه و خدا رو شکر کنم که بالاخره اولین مشتریِ سالِ 99 من هم رسید، توجهم به ماسکش -که فکر کنم با ملحفه‌ی کهنه‌ی نوزادیِ نوه‌ش ساخته شده بود- جلب شد. یه ماسک یاسی رنگ با یه عالمه باب اسفنجیِ ریز و زرد.

این دیگه نوبرش بود/.




تیتر :برداشت آزاد از مصرع دوم این شعر

صورتک غصه دگر رنج شده

دل یکرنگ، دو صد رنگ شده

هیچکـــــس بر سر پیمانش نیست

روح مردانگی در جانش نیست

از: میلاد معینی آزاد


۱۷ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۴۳
میرزا مهدی

می‌گفت: بچه که بودیم وقتی جنازه یا لاشه‌ی حیوونی رو تو خیابون می‌دیدیم که زیر چرخ ماشین له شده و یا به هر دلیلی کشته شده و دل و روده‌ش پاشیده شده بیرون، تف می‌کردیم که یه وقت شاخ در نیاریم. 

می‌گفت: اینطوری به ما گفته بودن و باور کرده بودیم. یعنی از یه زنبور له شده تا یه توله‌سگی که تو خیابون زیر لاستیک ماشین له شده بود، می‌تونستن در صورتِ تُف نکردن، شاخ بشن رو سرِ ما.

می‌گفت: هنوز هم هر وقت لاشه‌ی یه گربه‌ای رو میبینم پِرِس شده رو زمین، دلم میخواد تُف کنم یه وقت شاخ نشه رو سَرم. ولی نمی‌تونم. شرایط اجتماعیم نمیذاره این کار رو بکنم.

می‌گفت: یه‌کم که به زندگیم نگاه می‌کنم می‌بینم یه عالمه از این توله‌سگها بدون اینکه زیر لاستیک کسی له شده باشن، همینطوری حیّ و حاضر شاخ شدن واسم.

می‌گفت: با اینکه هر بار می‌بینمشون و تُف مالیشون میکنم، باز شاخَن. مثل این.


۱۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۳
میرزا مهدی

گفته بودم شبها میرم تو یه فست‌فود کار میکنم؟

یکی از این چراغهای سقف، پِرپِر میکرد. واقعا رو اعصابم بود . هم من و هم مشتریانِ گرامی. 

این گوشه، یه آقایی با کلاه کامواییِ قرمز با خط های راه‌راهِ آبی و یه نخِ بلند که یه منگوله بهش وصل بود و تا نزدیکای گردنش اومده بود، فلافل و اون گوشه، یه بابای دیگه با ریشهای اتو کشیده، همبرگر نوش جان میکردند.

ساعت نزدیکای 2 شب بود و مطمئن بودم دیگه مشتری نمیاد. پیچ‌گوشتی برداشتم و رفتم رو پنجه هام و تا جایی که اتصالاتِ کتف و بازو و آرنج و انگشتام جواب میداد خودمو کشیدم سمتِ بالا و با بدبختی و حبس نفس و بیرون زدنِ ناف و دیده شدن جوراب و کش اومدن گردن، پیچ رو باز کردم که لامپش رو شل کنم تا به خاطرش مجبور نشم شش تا چراغ دیگه رو خاموش و سالن رو تاریک کنم؛ که پیچش افتاد رو زمین.

حالا من آویزون به قابِ چراغِ LED ای که دسترسی به لامپش ندارم و کم‌کم داشتم حولِ محورِ شصت پا و انگشتِ اشاره‌م میچرخیدم که رو کردم به اون کلاه خوشگله گفتم: «داداش اون پیچو به من میدی لطفاً؟»

نگاه عاقل اندرسفیه‌ای به من انداخت و با تَشَر گفت: «من یه بازیگرم.»

نفسم دیگه داشت بند میومد... اگر قاب رو رها میکردم ممکن بود سیم ها کشیده بشن و اتصالی رُخ بده و فاجعه بشه. گفتم «خوب آقای بازیگر اون پیچو به من میدی؟»

گفت«من بازیگرِ تهرانم نه شهرستان که»

گفتم« خوب مَمَد رضا گلزار جان! اون پیچو...» که از رو شست پام اومدم پایینو و با نوکِ ناخنم قاب رو نگه داشتم و نفسی تازه کردم و با اون یکی دستم که پیچ‌گوشتی رو نگه داشته بودم، تیشرت رو کشیدم پایین تا نوامیسم بیشتر از در ملاعام نباشه و گفتم«میدی؟»

گفت«من؟ میدونی من کیَم»

یهو اون یکی که همبرگر میخورد اومد گفت «داداش کجا افتاد؟»

گفتم«ندیدم فکر کنم رفت اونور»

کلاه قشنگه گفت« نه اوناهاش» و یه ورِ دیگه رو نشون داد.

اون آقا که همبرگر میخورد صندلی ها رو جابجا کرد و پیداش نکرد. دیگه کم کم داشتم خسته میشدم.

گفتم«کو پس؟ کجاست»

کفِ دستشو  باز کرد و خندید و گفت«ایناهاش»

اون بنده خدا هم از کف دستش گرفت و داد به من و بستمش و آزاد شدم. اخمی کردم و گفتم «مشتی ما رو مسخره کردی؟ کِی برداشتیش»

گفت«گفتم که من بازیگر تهرانم»

موقع رفتن هم یه کاغذ خواست و به من امضا داد.


۱۹ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۱:۳۰
میرزا مهدی

هنوز که هنوزه پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ»،  در جریانه و هیچ چیزی هم نمیتونه متوقفش کنه. حتی بی توجهیِ مدیران بیان و تمسخر بعضی از کابرها و ساده انگاری برخی دیگه و گرما و اینترنت ضعیف و گرونی بسته‌ها هم نتونست کاری کنه که بلاگر های بیان دست از اعلام خواسته هاشون بردارن. حالا چرا وقتی که  آمریکا. ترامپ. تحریم های نفتی. پولشویی های متداولِ داخلی. اقتصاد عوضی. پمپئو.  آل سعود. بحرینِ گوگولی مگولی. آقا زاده ها و دست و دلبازیشون در پرداخت دیه. پاسخ رهبری به آبه. بی تکلیفی افزایش حقوق و کارشکنیِ دولت. معوق ماندن پول گندم کاران و سر و صدای این روزهایشان. گرونیِ گوجه. پیاز . سیب زمینی.  وعده های دروغین اقتصادی روحانی. حادثه ی اخیر دریای عمان.برجام . زنگنه. مفاسد اقتصادی و یک عالم موارد اینچنینیو واجب و دردسر ساز و قابل توجه دور و اطرافمون ریخته و دستمونو باز گذاشته که از سیر تا پیازش مطلب بنویسیم و نقد کنیم و غر بزنیم و بگیم و بگیم تا عُقده هامونو  کاملاحرفه ای و موشکافانه خالی و خواسته هامونو بیان کنیم، چسبیدیم به رامبد جوان و همسرش که دلشون خواسته بچشون اونور آّب چشم باز کنه.

نه اینکه بگم کارش درسته و بخوام دفاعی بکنم. جای دفاعی نذاشتن ولی خوب مسائل مهمتری نیست؟

نظرات بعد از تایید نمایش داده میشوند

۲۸ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۸
میرزا مهدی

فرهاد مجیدیِ عزیز! تو از نظر ما قهرمانی.

قهرمانی که تونستی لااقل برای 24 ساعت فکر و ذکر رسانه‌ها و دولت و مردم و نماینده و وزیر و وکیل و قاضی و مدیر و همه و همه رو از گرونی و بدبختی و فقرِ مردم دور کنی. بابا دست‌مریزاد. بابا دَمت گرم. بابا اینکاره. 

کاش بقیه هم مثل تو باشن. کاش قَدرتو بدونن. کاش.


۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۷
میرزا مهدی