یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

حـدودای ساعت هشت شب خسته و کوفته با همسر رسیدیم خونه و بعد از ده دقیقه یه ربعی، یه کم مستأصل نگام کرد و گفت چی بخوریم؟ منم بی‌درنگ گفتم نون پنیر. 

-آخه نون پنیر هم شد شام؟

(حس سخنرانی و سخنوری بهم دست داد و اومدم بگم "عزیزم میدونی همین نون و پنیر هم بعضیا ندارن که بخورن؟ ) 

از اونجایی که راه نفوذ به مغز منو پیدا کرده، (1) با صدای بلند گفت: تو یکی واسه من نرو رو منبر.

که گفتم:  املت؟  میخوای الویه درست کنیم؟

گفت: عقل کل! الان الویه؟ ساعتو نیگا...

گفتم پس همون نون پنیر دیگه

گفت: پنیر نداریم برو بخر.

گفتم من که سیرم.(والله . کی حال داره دوباره پاشه لباساشو تنش کنه و بره پنیر بخره؟ هیکل به این گُندگی واسه یه پنیر؟)

گفت: خوب یه چیپسی، پفکی، بستنی ای یه چیزی هم بخر بخوریم. (بخدا این زن فکر منو میخونه)

(دیدم دیگه نمیشه مقاومت کرد)گفتم: عزیزم پنیرش چی باشه؟

زدم بیرون. گفتم میرم سر کوچه یه بستنیِ همچین کاکائو دارِ چررررب میخرم و یه پنیر هم میچسبونم تنگش و میرم خونه. از کوچه بیرون نرفته بودم که زنگ زد

:عزیزم برو "کوروش" اونجا ارزونتره. 

گفتم : عزیزم میدونی چقدر راهه؟؟؟؟؟؟ با دمایی اومدم بیرون (وقتی اینطوری به هم عزیزم عزیزم میگیم یعنی یه جای کار میلنگه)

: وقتی میگم برو کوروش یعنی برو کوروش. شبه .  کی به دمپاییه تو نگاه میکنه آخه؟

 (درچنین مواقعی ترجیحم اینه که بگم چشم. ولی بعدش که میرم خونه همچین عصبانیتمو رو در یخچال (2) و کابینت و کمد خالی میکنم که بفهمه  واسه یه پنیر نباید منو اینهمه راه میفرستاده اونور دنیا. اون هم با دمپاییِ حموم)

رفتم کوروش. 

یه پنیر "ضباخ" برداشتم که زیرش نوشته شده بود 6900 تومن. با تخفیف 6000 تومن. دیدم واقعا ارزششو داشت بیست دقیقه پیاده روی کردم تا اینجا. 900 تومن سود کردم.

رفتم صندوق و حضرت صندوقدار بارکد خوانشو چسبوند و یه جیغ کوتاهی کشید و گفت:  بیق.. نه  گفت: شش تومن.

(پولو پرداخت کردمو اومدم بیام بیرون که یه فاکتور  در  سایز 8 در 25 سانت داد دستم)میگم چرا واسه یه پنیر این همه کاغذ حروم کردی؟

(لبخند مزخرفی میزنه که مثلا  بچه جون تو رو چه به این سوالها) میگه: به ما دستور دادن

رفتم بیرون از سر کنجکاوی نگاه به ظرف پنیر کردم و یهو دیدم روش نوشته قیمت 5800 تومان. پیش خودم گفتم اَی نامردا. قیمتش 5800 تومنه ولی رو اتیکت الکی نوشتن6900. بعد با تخفیف شش تومن گرفتن. یعنی در واقع 200 تومن تخفیف دادن.

برگشتم داخل. گفتم این چیه؟ نگاه کردو لبخندی زد و گفت هنوز به ما دستور ندادن که قیمتا رو تغییر بدیم. بارکدو از مرکز تنظیم میکنن.

گفتم چرا چرند میگی؟ 

(مردم هم که از رخوت و رکود رنج میبرن، دورمون جمع شدن بلکه یه هیجانی تو زندگیشون ایجاد شده باشه و یه دعوای ملس ببینن)(یه عده شون شروع کردن به برانداز کردن قیمت اقلامی که خریداری کردن و با هم پچ پچ میکردن و میخندیدن. بیشتر هم اونایی میخندیدن که پنیر "ضباخ" جزو خریدهاشون بود.)

منم جوگیــــــــــــــــــر

(گفتم بهتره یه خودی نشون بدم و یه قیافه ی حق به جانب گرفتم و شروع کردم به غر غر کردن و دو سه قدم هم مثل آقا معلم ها به چپ و راست میرفتم و سلمان‌خان طور، غر میزدم و شِلِخ شِلِخ دمپایی هم رو زمین کشیده میشد و پرسنل هم نمیدونستن با من چه رفتاری داشته باشن چون از بالا بهشون دراین مورد دستوری نرسیده بود.)

(خلاصه اینکه انقدر غر زدم که با سلام و صلواتِ بعضی ها و بوسیدن پرسنل مرا، بنده رو با احترام کامل و رفتاری در خورِ شخصیت مردی متشخص و گرامی، از مغازه پرتم کردند بیرون)

تمام تنم میلرزید نفهمیدم چطوری برگشتم  خونه. حالا تو راه دارم مرور میکنم ببینم کجاهاشو میشه غُلُو کرد که برای همسر تعریف کنم تا به شوهرِ قهرمانِ خودش بباله.

رسیدم. 

 شروع کردم دو لا پهنا براش تعریف کردن و انقدر آب و تاب دادم که از سرِ هیجان حتی نتونه نفس بکشه.

  از قیافش هم معلوم بود که میخواد خمیازه بکشه و روش نمیشه. حرفم که تموم شد منتظر بودم یه تحسینی چیزی بکنه که تسبیحش رو انداخت تو جا نماز و چادرشو درآورد و جمع و جور کرد و پاشد رفت تو آشپزخونه و پنیر رو درآورد و فاکتور و نگاه کرد و من هم سینه م رو سپر کرده بودم و به خودم میبالیدم که کوروش کبیر رو خاکش کرده بودم مردم هم از یک فساد اقتصادی آگاه کرده بودم و الان هم میخوایم یه نون پنیر دبش، در کنار همسر بزنیم که گفت:

عقل کل بیا اینجا. اینو بخون

رفتم جلو قیمتو خوندم و گفتم: خوب! (یعنی مثلا که چی؟)

گفت: نوشته چند ؟

گفتم: پنـجـــــــــــــــــــــــــــــو (چشمامو ریز تر کردم) هشـــــــــــــــــــتو.؟؟؟؟(عه!!!!!!!!!!!!...). پنجصد

:پنجصد؟ آی کیو این پنج و هشتصده یا هشت و پونصد؟

گفتم: هشـــــــــــــتــــــــــــو..... (بعد فهمیدم چه گافی دادم و چه آبرو ریزی ای شده. یهو همه چی مثل برق از جلو چشمام رد شد. خانمهایی که به من میخندیدن و رفتارِ سردرگمِ پرسنل و همه و همه) عه.... این که هشت و پونصده. پس چرا اونجا پنج و هشتصد خوندم؟

گفت: (هیچی نگفت یه پوووفففففففِ بلند کشید که مثلا خدا به دادم برسه از دست این مرد. بعد رفت سراغ آماده کردن بساطِ شام) 

یه کم گذشت و نشستیم سر سفره و زیر لب یه چیزایی گفت.

(نفهمیدم چی گفت ولی توش هم پفک شنیدم هم بستنی)


***********************************************************************************************************************************

1 {لینک}

2 یه بار تو اوج عصبانیت درِ فریزرو انقدر محکم بستم که برگشت و باز شد و ما هم نفهمیدیم و بخار تو فریزر جمع شد و یخ زد و  صدو بیست سی تومن رفت تو آستینم

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۰۸

نظرات  (۳۰)

۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۱:۵۱ مردی بنام شقایق ...
سلام

اینجاس که شاعر میگه:
چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستن توانستن است...

چرا؟!
پاسخ:
سلام:)))
یادمه از این چیزا ما هم زیاد میسراییدیم
خدا هیشکی رو جوگیر نکنه :))
پاسخ:
آمین
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۲ بهارنارنج :)
:))عجبا
به چیزی میخوایتم بگم انقدر کش اومد رسیدم به اخرش یادم رفت
پاسخ:
نه بیا بگو :))
میرزا
خدا سایه تو سر بیان حفظ کنه 
وقتی رسیدم به اون نقاسی وسط کلا ول کرده بودم قصه ت رو و چند دقیقه فقط می خندیدم 😁😁😁😁😁😁😁😁😁


والا میخواستم (تا قبل رسیدن به عکس) ازت بپرسم جدی همیشه عزیزم خطاب می کنید همسر رو که بعد از عکس دیدم یه عزیزم هم ایشون گفتن و بعد تو پرانتز یه توضیحاتی دادین که انگار تو محل کار از دست همدیگه حرص خوردید و اومدید خونه 

حالا اون پرسنل شتر چرا بهتون نگفتن که اشتباه خوندید؟ مطمئنا خنگولا خودشونم بعد چند دقیقه فهمیدن سوتی دادید و اون مردم 
عجب دیوانگانی هستن به خدا ملت 
واقعا باید بشینی و به اشتباه یه بنده ی خدا که احتمالا از سر خستگیه اینجوری بخندی و اونم حرص بخوره؟ 
یا نکنه دمپاییها غلط انداز بوده و فکر دیگه ای در موردتون کردن؟ 
من که حاضر نیستم ۲۰ دقیقه! پیاده! روی کنم بعد از کار و شکم گشنه :/ نکه بگم من دارام و شما ندار 
منظورم تنبلیه 
پاسخ:
اول اینکه خدا رو شکر که خندیدید. بنده هم هدفم همین بود. خدا رو شکر...
دوم اینکه مگه میشه رو حرف همسر حرف زد؟ من بیستون هم براش فتح میکنم اگه بخواد(عمراً) :))
این همه راه رفتید چیپس و پفک و بستنی نخریدید؟:))
پاسخ:
:)) یادم رفت خوب
میگم پنیر صباح رو دارید میگید دیگه؟ 
صباح قوچان 
پاسخ:
مثلا شطرنجیش کردم تبلیغ نشه.... شما فکر کن ضباخ بوده:))
هر وقت پولدار شدم می‌خوام رو نوشته‌های طنزتون سرمایه گذاری کنم:) 
پاسخ:
الان چوبکاری کردی یا متلک انداختی D:
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۴:۴۲ مریــــ ـــــم
ماهم یه عقل کل تو خونوادمون داریم :))))))
میرزا ناامیدم کردی
هنوز پنیر رو یادت میرفت بهتر بود تا چیپس و بستنی رو یادت رفت
دیدی چقد گرون شده چیپس؟؟؟

پاسخ:
من اگه یه روزی بخوام چیپس و پفک و از این خزعولات بخورم، میرم سراغ کرانچی. دیگه تو اوج گرونیش شده بود 2 تومن. چند روز پیش دیدم شده 4. گفتم کوفت بخورم، کرانچی نمیخورم
:)))))
یه بار رفتیم مغازه یه جنس برداشتیم دیدیم نوشته پونصد تومن خوشحال یه هزاری در آوردیم گذاشتیم رو میز یارو جنسم تو دستمون بود چشم انتظار اینکه پونصد تومنش برگردونه مغازه دار به جنس نگاه میکرد من به هزاری رومم نمیشد بگم پونصد تومنم رو بده گفتم اگه ندارید بقیش قابل نداره بندازید صدقه بعد دیدم گفت اونوقت 
شما بقیش رو کجا میندازید گفتم بقیه چی گفت چهارتومنی که ندادی نگووو جنس پنج هزارتومن بود 

چقدر حس ضایگی داره بیچاره خانمتون چه میکشه از دست شما
پاسخ:
:)) حالا من حالا من
جای دوستان خالی رفته بودیم مشهد و (ما که میریم مشهد کلا تو حرمیم) خیلی گرسنه شدیم و زدیم رفتیم یه فروشگاه دوتا کیک بخوریم. دیدم یه دختر خانمی یه بسته پسته یک کیلویی گرفته دستش. چشمام گرد شد. به خانمم گفتم عــــــَ بببین اینا ثروتمندن.. همین که گفتم شنیدم دختره به مامانش گفت مامان پسته هشت تومن. داشتم بال بال میزدم رفتم سمتش. همسر خنده ش گرفته بود و دنبالم میدوید که به تو چه آخه... وقتی رسیدم بهش که رسیده بود به مادرش. گفتم خانم پسته رو بده ببینم. داد فکر کرد پرسنل اونجام. گفتم این نوشته هشتاد هزار تومن... عین خودم که به پنیر نگاه کردم به پسته نگاه کرد و مادرش میخندید و میگفت داشتی آبرومونو میبردی.
:)))))
یه بار رفتیم مغازه یه جنس برداشتیم دیدیم نوشته پونصد تومن خوشحال یه هزاری در آوردیم گذاشتیم رو میز یارو جنسم تو دستمون بود چشم انتظار اینکه پونصد تومنش برگردونه مغازه دار به جنس نگاه میکرد من به هزاری رومم نمیشد بگم پونصد تومنم رو بده گفتم اگه ندارید بقیش قابل نداره بندازید صدقه بعد دیدم گفت اونوقت 
شما بقیش رو کجا میندازید گفتم بقیه چی گفت چهارتومنی که ندادی نگووو جنس پنج هزارتومن بود 

چقدر حس ضایگی داره بیچاره خانمتون چه میکشه از دست شما
پاسخ:
الان همه اونا رو دوباره تایپ کنم باز؟:)))))
یاد پدرم افتادم که مادرم به امید خرید عدس و ماست میفرستادش سوپر و پدرم با کلى دلستر، میوه و یحتمل پفک و چیپس برمیگشت خونه ولى خبرى از عدس و ماست نبود :))
متنى که نوشته بودید خیلى بامزه بود واقعا..مرسى کلى خندیدم:)
پاسخ:
نوش جونتون.....
یه دایی دارم هر وقت منو میبینه تو شوخی هاش بچگی هامو یادم میاره که مادرم بهم پول داده بود برم بقالی سر کوچه یه جوراب پاریزین بخرم براش(اون موقع ها رو شما یادتون نمیاد مغازه ها از شیر مرغ تا جون آدمیزاد داشتن) منم رفته بودم یک کیلو گوجه خریده بودم:|

۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۵:۳۴ مریم بانو
:)

میرزا درگیری ذهنی دارین؟ 

این اتفاق یه شکل دیگه برای من افتاده 

داشتم یه متنی برای یه نفر میخوندم منتهی یه گوشه از ذهنم  درمورد یه 

چیزی فکرمیکردم ناخوداگاه به جای خوندن ادامه اون مطلب بلند فکرکردم

حرفای خصوصی ذهنمو گفتم.

ابراز همدردی (جهت ضایع شدن) :):)

 خوردن نون پنیر اخرشبم خیلی کیف داره

منو برادرمم هروقت محترمانه از دست  هم حرص میخوریم خیلی  از 

درخواستامانو با عزیزم و جانم میگیم( بین خودمون بمونه گاهی به زد وخورد

هم کشیده میشه .. تصور کنید مثلا میگید عزیزم مگه نگفتم بعد یدونه هم 

میزنید توسر طرف مقابل )
پاسخ:
:))) ببین من فکر میکنم ما ایرانی ها ترور شدیم. ترور بیولوژی. یعنی یه چی به خوردمون دادن همه قاط زدیم. 

۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۴۷ شنگول العلما
مردان بزرگی مثل ماها که شام پنیر می خورند خیلی کمند هیچی از ارزش های ما کم شده^_^ 
پاسخ:
استاد آخرش هم نفهمیدیم پنیرِ زیاد خنگ میکنه یا خنگا پنیر زیاد میخورن؟ (معلوم بود اعتراف کردم نه؟)
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۸:۲۷ مریــــ ـــــم
باید تحریم کنیم
من که از امروز چیتوز رو تحریم میکنم :))))
بابا خب نظرتو راجع به قالبم بگو دیگه :)
پاسخ:
:))
دوستش ندارم.... بیشتر ستاره شبه تا خورشید شب
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۹:۲۶ رحیم فلاحتی
داداش لااقل یک دمپایی مارک دار می ذاشتی . این که گذاشتی مثل پنیر لیقوان سولاغ سولاغه :))
پاسخ:
اصل جنسه مشتی:))
کلی گشتم شبیه اونی که دارمو پیدا کردم تو نت  D:
یک هفتست تو گروه دوستان جهادگرم بحثِ که از این فروشگاه ها خرید نکنید
پاسخ:
باید همه دست به دست هم بدن. زمان بر هم هست
وااااااااااای:دی به خدا اونجا که گفتی 8 و پونصد یعنی چنان دادی زدم که اصلا! :دی وااااااااااااااااااااااااااااااااااای :دی چقد خندیدم :دییییییییییییی
و پیش خودم گفتم"اخه ادم حسابی :دی این چه کاریهههههههههه."
این سوپرمن بازیا اخرش کار دست ادم میده :دی من جا شما بودم اینقدر از همون 900 تومن خوشال میشدم که میرفتم خونه دیگه  نمیخوردم.میزاشتمش روبرو نگاش میکردم :دی.
از دست شما:دی دیدی میگن یه سریا مال این کارا نیستن:دی شانس نداشتین:دی
پاسخ:
:)) چقدر خوبه که انقدر خوشتون اومدهD:
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۹:۵۰ مریم بانو

گفتم : عزیزم میدونی چقدر راهه؟؟؟؟؟؟ با دمایی اومدم بیرون (وقتی اینطوری یه هم عزیزم عزیزم میگیم یعنی یه جای کار میلنگه


حرف پ دمپایی رو جا انداختین( هی گفتم دمایی چیست خدایا):)


جای یه داخل پرانتز هم به باشه بهتره:)


میرزا حواستون کجاست:)

پاسخ:
سلام مرسی.... میریم که اصلاح کنیم
بله واقعا از دست شما آقایون:))
پاسخ:
D:
۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۳ ام شهرآشوب
اتفاقا حضرت آقای ماهم این اخلاق رو داره
اون موقع یه چشم غلیظ میگه، بعدش که میاد خونه در کابینتا رو محکم میبنده و پشت چشم واسه ما نازک میکنه!
پاسخ:
بله حق داریم خوب :))
انصافا من اهل متلک انداختنم؟
اونم به شما؟
هیچ کدوم از گزینه‌های روی میز درست نیست
من واقعیت رو گفتم و حس درونی ام رو😊
پاسخ:
انقدر که شما به من لطف داری خودم در اوج جو گیر بودن به خودم لطف ندارم D:
۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۵ شارمین امیریان

😁😁😁
سلام.
والا آدم (مخصوصااز نوع مذکرش!)  گشنه ش باشه باید انتظار سوتی های بدتر از اینم ازش داشت. 😅 ولی به نظر من کار بدترتون فراموش کردن چیپس و پفک و به ویژه بستنیه! =/


چند سال پیش که هنوز قیمتها سر به فلک نکشیده بود یه فروشگاه پوشاک خیلی معمولی رفته بودم قیمت تقریبا همه لباسها ده میلیون به بالا بود! یعنی به ریال هم حساب می کردی با عقل جور در نمی اومد. از فروشنده قیمت می پرسیدم می گفت همون که روش زدیم. با رقم روی اتیکت لباسها درگیر میشدم درست در نمی اومد. آخر سر گفتم آقا این قیمتها خیلی غیرمنطقی به نظر میاد. گفت به ریاله. گفتم به ریالم جور در نمیاد. یه جوری نگام کرد که انگار من خنگم یا اختلال ریاضی دارم! آخرش فهمیدیم برای قیمت همه لباسها علاوه بر صفر ریال، یه صفر اضافه ی دیگه هم خورده =/
پاسخ:
سلام:)))
احتمالا نگارنده ی اتیکت ها هم گشنَش بوده
۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۰:۰۳ مریــــ ـــــم
اقا چرا این کارارو با من میکنین
من‌مریضم!
پاسخ:
آره میدونم :))
۱۰ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۵ امید شمس آذر
قدما گفته اند: گاهی بچّه ت رو همینجوری بزن، شاید تو ندونی برا چی میزنی ولی اون خوب میدونه برا چی میخوره.
پاسخ:
:)) دست شما درد نکنه
۱۰ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۲ کارمند مجرد
یک مرد که جمع کرد و رفت!
همه محتواهاشم پاک شد
چرا نفهمیدیم
پاسخ:
آره داداش! گفته بود میخواد جمع کنه بره که...
شما که شاهدی من دوتا نظر آنچنانی براش دادم. اما گفت: نه جلومو نگیرید من میخوام برم...
خوندیش که...D:
۱۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۹ جناب منزوی
سلام
یه عذرخواهی گنده به کوروش مدیون شدید :)
پاسخ:
سلام دیگه عمراً برم اونورا:))
میرزا یعنی خدا بگم چیکارت نکنه الان نصف شبی من خوابم نمیبرد گوشیمو دراوردم وب گردی کنم اومدم پست شمارو خوندم یعنی اونقدر خندبدم با دهن بسته و سر در بالش فرو برده که همسرم بنده خدا از خواب نپره فک درد گرفتم:دی
پاسخ:
من فکر کنم برای مراقبت از جانِ تو یه نفر هم که شده باید بیخیال نوشتن بشم...:))
۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۴:۳۹ تسنیم ‌‌
احتمالا به خاطر رعایت شأن دمپایی، چیزی بهتون نگفتن :)))
پاسخ:
:))) خدایاااااا:)))
اینکه انقد خانمتون ذهنتونو میخونه عاالیه:D

:)))
پاسخ:
شورشو درآورده:)))
۱۵ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۰ حمید آبان
این حواس پرتی کار دستت میده آخر :))
خدا حفظت کنه میرزا :)
پاسخ:
تنت سلامت:) 
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی