یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

میگه: خوش‌بحالت خانمت خیلی خوبه

میگم: آره فقط یه اخلاق خیلی بدی داره که به سختی دارم تو این ده سال تحملش میکنم 

میگه: چیه؟

میگم: لااقل شبی دوبار تو اوج خواب بیدارم میکنه میگه داری خروپف میکنی. انگار خودم نمیدونم

۱۳ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۱۰
میرزا مهدی

داشتم با موبایلم بازی میکردم که زنگ خورد. همسرم بود. جواب دادم و گفتم جانم! 

یه آقایی اونور خط گفت: تشریف بیارید اینجا سریعتر.

نفهمیدم چطوری از سالن آقایان زدم بیرون و پله ها رو چطور رد کردم و کی و چرا بی یالله گفتن، وارد سالن خانمها شدم . اما وقتی با اضطراب و بُهتِ مهمانها مواجه شدم، فهمیدم که اتفاق بدی افتاده. همینطور که به چهره ها نگاه میکردم به ناخودآگاه به سمت اون قسمتی که خانمها و چند آقا تجمع کرده بودند کشیده میشدم.

روی زمین افتاده بود و صورتش خونین و از یک چشمش خون فواره میزد. دوربین افتاده بود روی زمین و لنزش از بدنه ش جدا شده بود. کنارش نشستم و لال شده بودم. چند ثانیه نگذشت که آمبولانس رسید. یه خانمی وسائل همسر و کیف های دوربین جمع کرده بود داد دست منو  کمک کردند و سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.

خودش هم ترسیده بود اما باید سعی میکردم خونسرد نشون بدم خودمو. گفتم چی شدی؟ تا اومد حرف بزنه، بیهوش شد. ترس تمام وجودمو گرفته بود. تو شوک بودم. یادم نیست چه بر من گذشت که اینجا بنویسمش.


پشت درِ اتاق عمل ایستاده بودمو و یه مشت خرت و پرت هم کنارم روی زمین بود و در بین اونا کیف دوربین و قطعات خرد شده ی دوربین و همه و همه دست و پاگیر من و پرستارایی که میآمدند و میرفتند شده بودند.
حدودا دو ساعتی از ماجرا گذشته بود که دو افسر و یک سرباز پلیس آمدند. از من مجوز فیلمبرداری خواستند و من نشانشان دادم. گفتند نگران نباشید اون خانمو بازداشتش کردیم. گفتم کدوم خانم؟ یکی از افسرها که خیلی هم چاق بود گفت همونی که همکارتونو مجروح کردند.گفتم همکارم همسرمه. یه کم جا خوردند اما نفهمیدم اهمیتش در چی بود. گفتم جریان چیه؟ من خبر ندارم و در سالن نبودم. همون افسر چاق گرفت: مثل اینکه ایشون در بین مهمونا بودند و به خانمتون گفته بودند فیلم نگیر. خانم شما هم گفته بودند که من اینجام که فیلم بگیرم. رو به همکاراش کرد و گفت: یه همچین چیزی گفتند  دیگه درسته؟ اون یکی افسر گفت: بله بله و اون خانم عصبانی میشه و با پاشنه ی کفشش میکوبه تو سر همکار شما. گفتم اون زنِ منه. تو سرش هم نزدند زدن تو چشمش. 
چاقه گفت: در هر حال شما برای تنظیم شکایت باید بیاید کلانتری. گفتم الان؟ نمیتونم زنم تو اتاق عمله. 
همون لحظه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و یه نگاهی به هر چهار نفر ما انداخت و  بعد رو به من گفت چه نسبتی دارید با ایشون؟ گفتم همسرشم . حالش چطوره؟ گفت خوبه الحمدالله. ولی مجبور شدیم چشمشو تخلیه کنیم.
تخلیه؟
دیگه نمیشنیدم چی میگفت. سرم گیج میرفت و فقط تونستم خودمو تکیه بدم به دیوار. توی سرم صدای سوتِ شدید شنیده میشد که چشمامو باز کردم. 

خواب بدی بود.
۲۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۲۰
میرزا مهدی