یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

بابام اینجوری میگه:

شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۳ ب.ظ

وقتی  بچه بوده تو روستا شان یک بابا یداللهی بوده که بیشتر از اهالیِ روستا دام و طیور داشته.


بابام میگه صبح خروس خون که اهالی روستا از خواب بیدار میشدن ، نماز میخوندن و میرفتن پی کار و زندگیشون، این بابا یدالله هم مثل بقیه سوار الاغش میشد و گاو و گوسفنداشو ردیف میکرد و هی‌وهُوش کنان میزد به دل صحرا و کوه و کمر


بابام میگه بیشتر از 100 تا گوسفند و 5تا گاو بزرگ و دو سه تا گوساله و دوتا الاغ داشت که افسار یکیش وصل بود به یراق اون یکی و روی هر دو الاغ هم کلی بند و بساط وصل بود. مثلا یه رادیو نارنجی رنگی که دومادش از شهر براش خریده بود و یه مشت ظرف و ظروف که معلوم نیود برای چی با خودش حمل میکرد و خودشو پالون الاغش و .....


بابام میگه خیلی هم عشقِ خوانندگی بود و یهو میزد زیر آواز و با صدایی نخراشیده یــَک کُردی ای میخوند که فقط  خودش میفهمید چی میخونه.


الاغه که از سر و صدای بابا یدالله به وجد می‌آمده هم با صدای رسا و بلیغ، میزده زیر آواز و الاغِ پشت سری هم تحریک میکرده و با هم ، همنوا میشدن. گوسفندها هم که بدشون نمیومده در این جشن و سرود، نقشی نداشته باشن، شروع میکنن به بع بع کردن.  رادیو هم که تا آخر صداش بلند بوده و بلد نبوده موجشو عوض کنه یه شبکه عراقیو گرفته بوده و پخش میکرده. 


میگفت حالا تو تصور کن ملاقه ای که نمیدونیم برای چی با خودش حمل میکرده هم در اثر حرکت الاغ، با قابلمه ی بزرگ برخورد میکرده و دالامبو دولومبی ایجاد میشده.


این دالامب و دولومب و صدای رادیو و آواز بابا یدالله و نغمه سراییِ دوتا الاغ و بع بع حدود صد تا گوسفند و ماغ کشیدن اون چندتا گاو، مگه میذاشت، گرگ، راه زن و یا غافله گیری بهشون نزدیک بشه؟

اصلا یه وضعی بود و از یکی دو کیلومتری قبل از اینکه گرد و غبارشون دیده بشه، صداشون شنیده میشد.




*******

یه کم مکث میکنه و بعد ادامه میده میگه: جدیدا یادش میفتم وقتی میای اینجا.

*******


من که انگار یهو یکی زده زیر گوشم به خودم میام ، یه کم به سقف و بعد یه ذره به در و دیوار نگاه میکنم و با خودم حلاجی میکنم ببینم الان این متلکی که انداخت، باید دقیقا کجامو بسوزونه که با مامان چشم تو چشم میشم . چند ثانیه ای بدون هیچ احساسی به هم نگاه میکنیم . من منتظرم یه واکنش از اون ببینم و اون منتظره من یه واکنشی نشون بدم. دقیقا قیافه هامون شبیه دوتا آدمی شده بود که وقتی با هم مسابقه میدن و چشم تو چشم میشن تا ببینن کی زودتر خنده ش میگیره.  یهو با ابروهاش میگه: پاشو برو تو اون اتاق.


منم پا میشم میرم تو اون اتاق.


چی بود اون یکی اتاق؟ تو این گرما....


اینور تازه کولر هم داره.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۵
میرزا مهدی

خاطرات پدرم

مادر

پدر

نظرات  (۲۳)

۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۱ امید شمس آذر
خب، باباها قاعدتاً باید کولرو خاموش کنن. حالا که نتونسته خاموش کنه، گفته برو اون اتاق!!
پاسخ:
خواسته کولرش حروم نشه :))
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۱ ام شهرآشوب
خدا حفظشون کنه . چقدر دوستداشتنی هستند پدرتون
پاسخ:
همه ی پدرها عزتمند باشن انشالله
بابام معرکه ست...
قصد دارم خاطراتشو از بلاگفا انتقال بدم اینجا..... قبل از اینکه منهدم بشه
سلام
:)))
روش خوبیه برای ساکت کردن شلوغ کاری بچه ها!
لازم شد بیام خدمتشون آموزش ببینم...
خدا حفظشون کنه براتون
پاسخ:
سلام...
نبودید فکر کردم درگیر جابجایی هستین.
بابا کلا همینطوریه. اول میشینه یه خاطره تعریف میکنه بعد تهش همچین با یه جمله کُرک و پرِتو میریزه که چند دقیقه طول میکشه به خودت بیای:))
اتفاقا خیلی هم اصرار دارن زیارت کنن شما رو :)
:))

خدا حفظشون کنه ...
پاسخ:
عه 😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮😮

اصن روانیم کردی با حضورت (اینو با لهجه جنابخان بخون کاکا)



من چاکرم
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

برای سلامتی پدر آقا میرزا همگی سه صلوات محمدی بفرستین :) 
البته من  بیشتر صلوات خوندم :)
خدا حفظشون کنه ! سایه شون رو سرتون  مستدام  بمونه ایشالا !

+
بابای منم دقیقا وقتی میخواد یه موضوع رو بگه میره اول از خاطرات جوانیش میگه بعد میاد اون موضوعش رو میگه :)

سلام :)
پاسخ:
سلام اصلا فکر کنم از اثرات خاک اونجاست:))
ممنونم بابت صلوات منم چندتا میفرستم که دل و روحت شاد بشهD:
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۵۹ مریم بانو
من بابابزرگم مثل پدر شماست اخلاقش.

خیلی دوست داره بری کنارش بشینی برات از جوونیاش بگه ( حتی اگه 

سیصد بار تعریف کرده باشه)


نه تنها کولر خاموش میکنه بیرون میره تلویزیون و برقا هم خاموش میکنه :)

خیلی دوستمون داره که کنتور اب و گاز قطع نمیکنه...


الان که این پستتون خوندم فهمیدم دوسالی میشه به بهونه مشغله 

ننشستم پای حرفاش....


پاسخ:
نگرانم که نکنه یه وقت دارم نصیحتت میکنم ولی آدمهای سالخورده و پیر، نباید فراموش بشن. من خودم تاجایی که بتونم به همشون سر میزنم. البته پدر و مادر و پدر همسرم که جای خود. در همسایگیِ ما پیرزن و پیرمردی نیست که از دستم در بره. با وبلاگم بیشتر آشنا بشی، درموردشون حتما میخونی...:)
خدا بابا بزرگ و پدر و مادرتونو براتون باعزتِ فراوون حفظ کنه آمین
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۰ مردی بنام شقایق ...
سلام

عجب

خدا سلامتیشون بده و عمر با برکت

ینی آمریکا با موشک بالستیک حامل کلاهک هسته ای میزد اینجوری پودر نمیشدیا میرزا جان :))))
پاسخ:
سلام
بخدا...:)))))
خدا همشونو سلامت بدارد انشاالله
چقدر احساس مهم بودن بهم دست داد:)) ... بزرگوارن.
تقصیر شماست که صندوق صدقاتتون جنسش خوبه، نمی گذاره ما بیایم سمتتون، وگرنه حتما خدمتشون میرسیدیم :)

+ البته نماینده مون طرفای شماست، زی! خزرشهره کجاست؟!
پاسخ:
+واقعا ؟ با کی اومده؟ خزر شهر تا بابلسر ده دقیقه ست...حالا بیست دقیقه. چیه خوب؟ :))
آره مشتاق دیدارتونن. صندوق صدقه هم بهونه نکنید. 
مثبت نگاه کنین، یعنی با حضور شما درد و غم از خونشون فراری می‌شن بس که شما خوش مشرب و بگو بخندین:)
خدا حفظشون کنه. 
باباها کلا عاشق خاطره گویی هستن. 
آقاجون من اون اوایل که خواهرم تازه نامزد کرده بود گوش جدید برای شنیدن خاطراتش پیدا کرده بود، مجبور بودیم مدام یکی مون بشینیم بغل دستش سانسورش کنیم جلوی داماد تازه وارد:) 
پاسخ:
:)) از این سانسور بازیا ما هم داشتیم :))
راستش آره من که میرم اونجا خود به خود همه آماده میشن برای خندیدن. 
بابا هم خسته ست. واقعا به استراحت نیاز داره بیشتر از همیشه. همشون سلامت. همه ی بابا ها .
آمین
آخ جون دوباره واو  بولدوک :))
پاسخ:
دیگه. عشق و عاشقیتون مبارک :))
سلام خیلی شسته رفته و بدون هیچ اثر انگشتی از خودشون زده پودرتون کرده  خدا حفظشون کند 
اینجوری نابووود شدن لذت داره 

پاسخ:
سلام
:)) ایشون در این امر تبحر خاصی دارن
پسر کو ندارد نشان از پدر :))))
پدر هم ماشالا طناز قهاری هستن :دی سلامت باشن 
پاسخ:
ما هرچه داریم از ایشون داریم...D:
سلام :)
الله سیزه چوخ گورمسین بو گوزل آتانی :))
پاسخ:
سلام
به قرآن اگه فهمیده باشم چی میگی:))
خدا 
خوب
پدر
بقیه شو نمیفهمم:|
میگم خدا این پدر خوب رو برات نگه داره ان شاءالله :)
منم نفهمیدم بابات چرا تو رو به یدالله تشبیه کرده!
پاسخ:
نظرش اینه که وقتی میرم خونه با خودم سر و صدا میبرم.
قبل از اینکه برسم خونه ، سر و صدام میرسه...


ممنونم بابت دعا.
همینطور همه ی پدرها رو...
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۵:۴۹ شارمین امیریان
😂😂😂
سلام.
یه جوری گفته ن که قشنگ عمق فاجعه رو درک کنید! 😁
خدا حفظشون کنه
پاسخ:
سلام
دقیقا هم درک کردم. 
ندیدی چطوری به در و دیوار نگاه میکردم:| 
:))
۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۰ حمید آبان
سر راهی نبودی داداش؟! خیلی اذیتت میکنن :))
روایت داریم پدرها در بهشت هم کولر ها رو خاموش میکنن :)
پاسخ:
یه بار به مامان گفتم مگه منو از جوب (همون جوی) پیدا کردی؟ قبل از اینکه علامت سوالِ کلمه ی آخرم تموم بشه، خوابوند تو گوشم:))))
یادم نیست فکر کنم مگس کش پرت کرد.:)))

۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۲ محبوبه شب
خاموش شد یا آب بیارم؟ :d
پاسخ:
داغیش مونده:))

۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۷ محبوبه شب
بشینید رو به روی کولر حله : ))
پاسخ:
🥴🥴🥴
باحال بود.
باباتون خوب تیکه میپرونه.افرین.
پاسخ:
کارش همینه :))
اتفاقا دیشب پدر منم  یه خاطره تعریف کردند  از یه بنده خدایی ،  بعد داداشم (البته دور از جون داداشم‌ )  رو با همون خاطره شون با خاک یکسان کردند:)))))
همینکه این اتفاق افتاد من همزمان یاد خاطره پدر شما و این پست افتادم و کلی خنده ام گرفت :)))
اصلا فکر کنم رسالت همه پدرها تعریف کردن این جور خاطرات و البته خاموش کردن کولر است :)))
تو این موارد گویا همه پدران گرامی شبیه هم هستند و تغییر ناپذیر :)))


پاسخ:
گفتم که خاک اون منطقه پدرا رو اینطوری بار آورده
یه چیزی بگم فکّت بیفته؟ 
بابای من کولر رو روشن می کنه بابام خاموش! 
بابا بخاری روشن می کنه مامان خاموش!
پاسخ:
دندون درد گرفتم اصلا:))
زیاد سر و صدا ایجاد میکنید؟  
پاسخ:
شور و حالم زیاده
یکم خودتون و کنترل کنید خو😅
پدرتون شور و حالشون زیاد نیست😊
پاسخ:
خسته ست بنده خدا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی