یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

صدای شما (کلی فکر کردم برای این عنوان)

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۵ ب.ظ

اینستاگرام تونست تو ایران کاری بکنه که فضای مجازی و دنیای واقعی با هم ادغام بشن و اکثریتِ کاربران و فعالانِ جامعه ی مجازی از پشت نقابها بیرون بیان و خودی نشون بدن و بگن که ما اینیم و این ماییم.

همینطور شیوع پیدا کرد و جوامع کوچکتری مثل "بیان" هم شبیه خودش کرد و غیر حرفه ای هایی چون من هم خودی نشون دادیم و گفتیم این ماییم و ما اینیم.

عکسها و روزمره نویسی ها و خاطرات و غرولندها و گله و شکایتها هم کم کم باعث شد خلق و خوی خودمون رو نشون بدیم و با رفتارهای هم آشنا بشیم و نسبت به اونهایی که بیشتر شبیهِ ما هستن، خو بگیریم.

دوست داشتم درمورد مطلب وقتی اولین بار وبلاگ‌ها را دیدم چه فکری کردم؟  چیزی بنویسم که هرچی با خودم یکی به دو کردم دیدم جز دلخوری دوستان نسبت به من چیزی عایدم نمیشه.

از اونجایی که اغلب دوستان من رو خوب میشناسن و به اصطلاح"همینم که هستم،" میتونستم به خودم بقبولونم که کسی دلخور نمیشه اما برای اولین بار تو زندگیم، جانب احتیاط رو رعایت میکنم و از این امر میگذرم.

ولی به جاش درخواست دارم شما دوستان گُلم بیاید بگید اولین بار که با من و وبلاگ من مواجه شدید چه فکری کردید؟ و الان چقدر پشیمونید از اینکه لغو دنبال نزدیدD:

میتونید فقط ناشناس دیدگاهتون رو بنویسید/.


یک موضوع خیلی مهم: 

دو سه روز پیش برای اولین بار تو کامنتدونیِ یکی از دوستان، به نظر خودم برای اولین بار خیلی متکبرانه و خودخواهانه ، نظر گذاشتم و امیدوارم اونطور که خودم فکر میکنم، دل ایشون رو نرنجونده باشم.  همینجا از ایشون  http://helenpraspro.blog.ir  عذرخواهی میکنم  و عرض میکنم که بنده هیچ ادعایی در هیچ زمینه ای ندارم و هیچی هم نیستم. اگر لحن سخنم طوری بود که کبر و خودستایی رو در من نشون میداد، به بزرگواری خودتون ببخشید.  




نظرات  (۱۷)

۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۸:۱۴ کریمه کریمی

چه تواضعی..احسنت🌸

خب من دقیق یادم نیست چطور فالوور ثابت وبلاگ میرزا مهدی شدم، ولی یادمه اوایل حس میکردم، یه بلاگر خشکه مذهب و یه بلاگ پدربزرگ طور نصیحتیه، از اون پدربزرگ تُخس حرف حرف منه ها :)) و برای همین زیاد جذب نمیشدم که به مرور با خوندن پستها و دیدن کامنتاتون تو وبلاگ خودم و وبلاگهای دیگه حس کردم تصورم اشتباه بوده و خیلی هم خودمونی هستین. :)

 اینکه اتفاقا برا من جذابه بدونم چی شد هلما رو خوندین؟!

۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۸:۴۹ برکــ ــه

اعتراف میکنم در طول مدت ۱ سال اشنایی، سه بار شما رو فالو و و دوبار که ان فالو کردم-_- هم دوست دارم مطالبتون رو بخونم هم باز موقعیتایی پیش میاد که نمیرسم و با خودم میگم چرا من اصلا فالو کردم😑 

شما مشخص خیلی اهل ادب و شعر و شاعری هستید. من همیشه دوست دارم در بین دوستانم همچین افرادی باشند ولی متاسفانه اصلا ذوق اونها و نو دیدشون رو ندارم:| و کم میارم به اون لحاظ ها:/

اینه که باعث این رفت و آمد شده، نمیدونم چرا اما جرات هم نمیکنم کامنت بدم!

این دفع سوم فالو هم از وبلاگ سید جواد بود که دیگه تصمیم گرفتم فالو کنم:))

 ببخشید یه دفه ای پریدم وسط و این حرفارو زدم ... خوشم میاد یه همچین فرصتهایی به امثال ماها داده میشه که از یه جایی بالاخره حرفمون رو بزنیم:دی

من اولین بار فکر میکردم شما فیک هستید🤣 یعنی فکر میکردم از این بلاگرای دروغگو هستید که چند صباح دیگه دستشون رو میشه که همه رو دارن دروغ مینویسن. حالا چرا این فکرو میکردم؟یعنی چی باعث شد دامن زده بشه به این فکر؟ چون همون زمان که شما بنده رو میخوندی منم شمارو و تازه هم بود با وبلاگ های هم آشنا شده بودیم، یه آقایی به نام میرزا اومد برای من کامنت گذاشت منم قبلا وبلاگشو دیده بودم ولی دنبالش نمیکردم.  بعد پست من رمزی بود ایشون اومد به عنوان اولین کامنت رمز خواست منم خیلی محترمانه که به تمام تازه واردا میگم گفتم من شناختی ندارم که رمزو بدم. بعد ایشون نمیدونم چرا ولی فوق العاده بد جواب داد اصلا اونقدر زده بود جاده خاکی که من نمیفهمیدم کلا چی میگه توو کامنتشم یه اشاراتی به شما کرده بود که فکر نکن من مثل پسر عموم! پسر خالم! پسر داییم! خلاصه یادم نیست شما کی اون آقا میشدید هستم و صبورم و اینا:/ منم کلا دیدم این بنده خدا توو جاده خاکیه دیگه جواب ندادم. ولی من نمیدونستم شما با هم فامیلید. بعد که اون کامنت رو گذاشت دیگه بیشتر شک کردم که شما دروغگو و فیکی و هردوتون یکی هستید😁😁. ولی خب نمیدونم چرا یادم رفته بود این موضوع‌. بعد شمام حدف کردی وبتو رفتی بعد یهو اومدی بعد توو وب جدید شما با چهره ی متفاوتی اومدی. بیشتر از زندگیت نوشتی بیشتر حس واقعی بودن دادی و من کلا تا الان یادم رفته بود فکر میکردم شما دوتا یکی هستید و شما داری برای ما نقش بازی میکنی🤣

حالا راستشو بگو میرزا اون میرزا اصلا کی بود چی بود داستان چی بود ؟😐

۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۸:۵۵ هلن پراسپرو

وحشت کردم که اسم خودمو تو پستتون دیدم @_@ آخه من اصلا اون کامنتی که نوشتید، بعد گفتید پاکش کردید رو ندیدم، بعدش با خودم حدس زدم که مثلا حتما با خودتون گفتید که نظرم بی ربط و بی معنیه...یا مثلا مشکل از پست بوده...

بعدا شانسی تو آخرین پست باز آی دیدم شهر اشباح رو معرفی کردید...به یه در هم پیچیدگی ذهنی برخورد کردم :|

خلاصه اینکه...من همینکه اسم شما رو به عنوان دنبال کننده، اون هم خاموش نه، دیدم خیلی ذوق کردم...و از اونجایی که پیامو نخوندم پس دلخوری ای هم پیش نیومده :))

 

جواب سوالتون:

وبلاگ شما رو از راه کامنتای یه وبلاگ دیگه دیده بودم، و از اونجایی که چند جای دیگه، مثلا برای چالش ها لینک شده بودید دنبال کردم. خیلی به نظرم «خب که چی؟» طور میومد اولاش پستها...ولی خب...قصدتونم همینه دیگه، نه؟


پ.ن: هنوز موندم شما چرا منو دنبال کردید؟ @_@ آخه... خاموشم خیلی

سلام

یعنی منم بگم ؟!:))

فکر کنم میرزا مال هر کی یادتون نباشه مال من رو بنظرم یادتونه :))

(خود شیفته ام نیستم :دی)

ولی اگر خواستین و یادتون نبود میگم :)))

 

+

کامنت ۲۲ فوریه بامزه بود بخصوص خط آخرش که سوال پرسیدن :دی

کامنت هلما هم جالب بود :))

 

 

برای اولین بار سلام رو آخر حرفام ننوشتم :))

 

یه لحظه حس کردم نکنه این پست تولدتونه :دی

چون دوستانی که تولدشونه معمولا از این سوال ها میپرسن :)

همین دیگه :)

 

فعلا کامنت اول :)

 

۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۰:۰۶ ** گُلشید **

سلام میرزا


با اجازه منم میگم:)

 

اول بگم من چون سابقه ی زیادی تو وبلاگ نویسی ندارم کلا تا یه مدت میترسیدم وبلاگای قدیمی و پر محتوا رو دنبال کنم، آخه خجالت میکشیدم یه وقت بیان تو وبم و مطالبم رو بخونن خجالت بکشم:) خلاصه تا یه مدت دنبال نمیکردم یا خاموش دنبال میکردم.( البته هنوزم تا حدودی همینجوریم روم نمیشه تو وبلاگای خیلی پرمحتوا کامنت بذارم:) ).

اولین بار هم کامنت های شما رو تو وب فیشنگار و فریاد سکوت دیدم و از دیدگاهاتون خوشم اومد و حس کردم از این مذهبیای متعادل هستید.

یکی دوباری اومدم وبتون ولی گفتم اینم از اون قدیمیاس که!

تا یکی دوبار تو وب محیا هم کامنتاتون رو دیدم و گفتم پس معلومه آدم فروتنیه:)

این شد که اومدم و وبتون رو عمومی دنبال کردم و کامنتم گذاشتم و مطمئنم هیچ وقت از دنبال کردنتون پشیمون نمیشم:)

سلام

من بخوام بگم نصفشو باید سانسور کنم! پس نمی گم :))

اما یادمه اولین بار تو  همین ‌وبلاگتون بود شناختمتون ، یا نامی شبیه این داشت... بعد رفتین زرد! بعد چند تا وبلاگ‌جانبی دیگه که چند تایی مینوشتین، تاج بی بی و گمشده و ... بودن، یا عکساتون رو میگذاشتین. بقیش  یادم نیست... یه عمر گذشته!!!

خلاصه که از وبلاگ حاجی( یادتونه حاجی رو؟) با شما آشنا شدم! و نظر اولیه‌ام همونه که سانسور شد :))

۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۶ مریم بانو

سلام

 

میرزا من فقط وفقط بخاطراینکه همشهریم بودین دنبالتون کردم!

 

البته یه دلیل دیگه هم داشت !

 

پیرزنای بامزه ای که میان اتلیه تون:)

 

راستی چرامنو یبار لغودنبال زدین؟؟ خییلی بهم برخورد! اصن انگار 

 

فحشم دادن( شوخی )

 

 

اولین بار توی وب ام شهراشوب کامنتاتون رو میدیدم بعد عکس پروفایلتون متفاوت بود یه عکس تمام رخ اما مبهم بود شبیه همسر یکی از دوستام بودید که اون عکاس هست و آتلبه داره برای همین هروقت کامنتاتون رو میدیدم  به خاطر شباهت عکس حس میکردم باید عکاس باشید بعد ام شهراشوب گفت که میرزا قلمش خیلی خوبه حتما بخون متن هاش رو اومدم وبتون دیدم عه  واقعااا عکاسید و اوایل تصورم این بود که خیلی خودتون رو میگیرید و اصلااا بقیه رو تحویل نمیگیرید اما بعد یه مدت دیدم واقعا فروتن و خوش قلبید و اولین بارم که کامنتتون رو توی وبم دیدم ذوووووق زده شدم

اولین پستی هم که ازتون خوندم این بود

http://1moshtharf.blog.ir/post/77

 تقریبا جز معدود وبلاگهایی هست که دقیقا یادمه اولین پستی که خوندم چی بوده

۲۶ تیر ۹۹ ، ۰۰:۲۱ امیرحسین علیزاده

اولین نفری که تو. بیان دنبال کردم و دنبالم کردید شما بودید 😅

یه جورایی قدیمی ترین دوست بیانی به حساب میاید  .  اولین باری که اومدم،  تا چند دقیقه سعی می کردم با لحن های مختلف، اسم وبلاگتون رو بگم. : یک مشت حرف های " خب که چگونه؟!!" 😂

اینقدر تکرار کردم، تیکه کلامم شدم. چپ و راست میگفتم : خب که چی  یا  خب که چگونه؟ 😂

+ هیچ وقت از اینستاگرام خوشم نیومد و نمی خواستم از خودم چیزی اونجا بگم.  قبل از اینستاگرام و وایبر و اینا  و... وبلاگ بوده و هست. به همینجا  عادت کردم اقا.  راستش اینجا، بیشتر میتونم خود واقعیم و واقعی دیگران رو ببینم تا شبکه های دیگه...

 

موفق و بااراده باشید 🌷 

 

چه پست جالبیه:)

من ازکجا امده ام امدنم بحر چه بود نه چیزه:)) میخواستم بگم یادم نمیاد ازکجا به اینجااومدم فقط یادمه از وب قبلیم دنبالتون میکردم

واقعا چرا یادم نمیاد😐 

طبق عادتم که وارد هر وبلاگی میشم اول میرم درباره من وبو میخونم درباره من رو خوندم بعد پیش خودم گفتم اوه چقد خفن نویسندسا

بعدم بازم طبق عادتم که ازهر وبی خوشم بیاد یکم میگردمش چندتا پستو که طنزم بودن خوندم وبسی خیلی خوشمان امد از قلمتون

 

:)

منم مثل گلشید کلاً ازاینکه قدیمیا یا اونایی که حرفه ای ترنو مطالب پرمحتوا میذارن ودغدغه مندن دنبال کنم واوناهم سربزنن وبم  واقعا خجالت میکشم چون اصلا نویسنده نیستم:/

دنبال میکنم چون واقعا دوست دارم و میخوام که یاد بگیرم

واصلاً فکرشو نمیکردم مثلاً شما یا جناب فیش نگار ویه سری دیگه از دوستان دنبالم کنید

​اوایلشم معذب بودم میگفتم محیا یکم جدی باش الان پیش خودشون چی میگن😅😂

۲۵سالته تو😐 شبیه بچه ها مینویسی😐بااون ذوقاو پرحرفیا کودکانت 😳

​​​​​​ولی بااشنایت بیشتر ودیدن فروتنی شما اون حس خجالته رفت وخودمو عوض نکردم وسعی کردم همونی باشم که هدفمه و هستم 

 فروتنی شما باوجود سابقه خوب نویسندگیتون وقلم عالیتون واقعا به آدم کمک میکنه حتی کسی مثل من نویسنده نباشه ولی اعتماد بنفس پیدا کنه برا معاشرت :)

 

یادمه یه بار از رفتار یکی از بلاگرا ناراحت شده بودم بعد به گلشید گفتم فلانی اینجوری بهم گفته یکی مثل این :/ یکی مثل میرزا مهدی انقدر حرفه ای وقدیمیه ولی چقدر فروتنه:)

کلاً برامن نمونه حرفه ای بودنو فروتنی درکنارهم هستید تو بیان:)

 

جا داره تشکر کنم از عشق خودم  گلشید که دیگه با ذکر مثال فروتنی شمارو ثابت کرده:))که شما برا محیا:/ کامنت میذارید کاملاً معلومه خیلی فروتنید😅😂😂

 

 

کلیدی بخوام بگم درنگاه اول گفتم اوه چقد خفن:) ولی بخاطر قلم طنز و دلنشینو فروتنی واخلاق خوب خودتون باعث شد بتونم راحت معاشرت کنم:) 

انفالو هم نکردم تاحالا و انفالو نخواهم کرد با وبلاگ قبلیم دنبال میکردم بعد وبو پاک کردم بااین وب که برگشتم باز دنبالتون کردم

از اشنایتون ودنبال کردن وبلاگتون بسیار بسیار خوشحالم :)

 


یادمه شما اولین بار که اومدین وبلاگ من پروفایل تون اینی نبود که الان هست !

اونموقع ها پروفایل تون شبیه همکار سابق من بود !!

و واقعا تا مدتها همین حس رو نسبت بهتون داشتم و فکر میکردم اون تصویر

آقای سین الف همکارم در محل کارمه !!

حتی وقتی شما چند بار اومدین وبلاگ و کامنت گذاشتین من خیلی سرد طور

کامنت هاتون جواب میدادم :)) میدونم این قسمت ها رو قشنگ یادتونه :دی

حتی یک زمانی خودتون فکر کردین من دوست ندارم بیاین اینجا (یعنی وبلاگم رو بخونین ) و یکبارم قطع دنبال هم زده بودین ! ولی خب من جدا فکر میکردم

شما آقای الف هستین و گاها دیر به کامنت هاتون پاسخ میدادم !

جالب اینجا بود داستان های زندگی  که از خودتون میگفتین تو اون وبلاگ تا حدودی شبیه همکارم بود ولی با این تفاوت که شبیه شبیه نشده بودین هنوز :)

حتی وقتی وبلاگ من رو شما دنبال میکردین من مصمم به دنبال کردن وبلاگتون نبودم !

می اومدم میخوندمتون گاها خاموش !! ولی مثل الان نبود که بیام رو منبر :))

جالب تر این بود بجز قیافه تون تو  اون پروفایل ، و داستان زندگی تون ، که تا حدودی شبیه بود ، ایشونم شخصی متواضع فروتن و خوش اخلاق و اهل شوخی بودند ولی یک کم ایشون خجالتی تر بودند برخلاف شما! (الان دیگه همکار نیستیم)

بعد شما هم میگفتین کوردین !! دیگه واقعا یه زمانی میترسیدم بیام نزدیک وبلاگتون آفتابی بشم‌:دی

نه اینکه از اون جناب همکار بترسم ولی خب من زیاد غر میزدم (الانم البته غر میزنم ) در مورد محیط کارم و یک سری از همکارام واقعیت هم میگفتم !!

ولی خب آدم دوست نداره آشنا تو وبلاگش پیدا بشه ! یعنی من خودم یکی

اگر همین الان خدای ناکرده یکی از همکارام تو وبلاگم بیاد تا یکمدت احتمالا

ننویسم ولی بعدها شاید آروم ادامه بدم به نوشتن !!

برای همین تا زمانی که اطمینان حاصل نکردم شما همکارم نیستین

یادمه اومدنم به اینجا کمرنگ بود و وقتایی می اومدم با فیلتر شکن می اومدم:)

بعد کم کم‌ فهمیدم‌ شما همکارم خدا رو هزار مرتبه شکر نیستین :دی

البته تو جریان وبلاگ نویسی همکاریم ولی خب تو محل کار من ، 

همکار نبودین

دیگه راحت وبلاگتون دنبال میکردم و میخوندمتون :)

و کامنت هاتون با آرامش و مثل بقیه آقایون جواب میدادم.

 

+

آره من الان جداً خیلی پشیمونم که اونموقع ها چرا وبلاگتون مثل الان دنبال نمیکردم و نمیخوندم دقیق!!

الان مثلا بعضی از مطالب وبلاگ های که داشتین رو واقعا دوست دارم دوباره

بگین و بخونم چون به هر حال تو هر نوشته ای و هر داستانی (نه فقط داستان های شما ) بنظر خود من آدم میشه با خوندن هر داستانی یا هر پستی چه طنز چه اجتماعی  چه هر چیز دیگری کلی تجربه کسب کنه !!

 

++

سلام و عرض وقت بخیر

من برم با اجازه به جن خونمون برسم :|:) (رسیدگی کنم )

 

 

 

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۰۵ ماهور بانو

سلام میرزا

یادم نمیاد اولین بار رو ولی حدس میزنم از روی کامنتهای دوستان تو وب دوستان بوده باشه اومدنم.

ولی اینو خوب یادمه که وقتی" درباره ی من " وبتون رو خوندم (طبق عادتم برای ورورد به وبهای جدید) دیدم تقریبا همسن هستیم براتون نوشتم بالاخره یکی همسن من پیدا شد تو بیان😄

فقط گاهی که حرفهای جدی را با شوخی میزنید و پست منتشر میکنید نمیدانم باید  جدی بهشون نگاه کنم یا شوخی. این مساله حل شه برام تمامه😄

 

کامنتهای دوستان هم جالب بود⚘😉

 

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۰۷ گمـــــــشده :)

من اولین بار که اومدم وبت یادم نیست چی پیش خودم فکر کردم ولی کلی خندیدم از خوندن متن ها. و یادمه کل آرشیو همه ی وب ها رو خوندم. حتی اونی که در مورد خاطرات پدرت بود هم خوندم.

واقعیتش اون موقع می خندیدم با متن های طنزی که می نوشتی و یه جورایی خیلی گنده شده بودی تو ذهنم اما هر چه زمان می گذره بت های ذهنی که ساختیم فرو می پاشن و خود واقعی آدم ها رو می بینیم.

پشیمونی ندارم از دنبال کردنت چون اراده خودم در این کار دخیل بوده و همین برام کافیه.

تازه 4 تا متن خوندیم دیگه

اما درباره این که الان چی فکر می کنم!

خب فکر می کنم تو نوشته هات کمی شوآف هم وجود داره. البته کمی نه یه ذره بیشتر از کمی...و اون جور که فکر می کردم خیلی نویسنده فوق العاده ای می شین خب اگه معیار قضاوت رو همین نوشته های وبلاگی بذارم نه واقعا این طوری نیست. به نظرم اگه پولی داری بهتره صرف زندگیت کنی تا چاپ کتاب مگه این که متن های ناب رو برای خودت گذاشته باشی که در اون صورت داستان فرق می کنه.

اما احتمالا تو نوشتن یه داستان عاشقانه که شخصیت هاش همه به فنا می رن موفق باشی. متن های انتقادیت هم خوبن اما با این وزارت ارشاد عمرا اجازه چاپ بگیری :|

بالاخره نفهمیدم شخصیت مذهبی دارین یا نه

یه جور تناقضی تو نوشته ها هست که من ربطش می دم به شرایط بد اقتصادی چون خودمم وقتی پول ندارم کل موجودیت خدا رو می برم زیر سوال

و می دونی چیه واقعیتش حس می کنم دوست داری کلا بی خیال مذهب باشی اما گیر کردی یعنی پرستیژت نمی زاره

:دی

دیگه همینا کافیه فک کنم

:))

چرا نمی شه خصوصی بزارم یا ناشناس..چه وضعشه اخه

راستش من وبلاگخون نیستم و نهایتا دو سه تا وبلاگو دنبال می کنم. همونطور که احتمالا دیدید تو توضیحات وبلاگمم نوشتم برای اینکه دنبال بشید وبلاگ منو دنبال نکنید(: خیلیا وبلاگمو دنبال می کنن که متاسفانه چون من نمی رسم حتی یه بار به وبلاگشون سر بزنم اونا هم انفالوم می کنن(: خیلیا خاموش وبلاگمو می خونن و تعداد معدودی گاهی برام کامنت می ذارن. اگه این کامنت گذاشتن استمرار داشته باشه کنجکاو می شم یه کم نویسندشو بشناسم. خلاصه اینجوری با وبلاگ شما آشنا شدم(:

صادقانه بخوام جواب بدم بعد که وارد وبلاگتون شدم به خاطر رنگ و فرم قالب احساس کردم جَوش یه کم سنگینه. متن اکثر پستا طولانی بود! مخصوصا برای من که با گوشی می خوندم و اصولا علاقه ای به درگیر شدن تو دغدغه های کسی که نمیشناسمش ندارم! ولی نحوه نگارش بعضی از پستا ترغیبم می کرد تا آخر بخونمشون و نظرمو بگم، مخصوصا پستایی که چالش برانگیز بود و نظر بقیه رو در قالب سوال می پرسیدید. به نظرم سوال های جالبی به ذهنتون می رسید. کلا شما رو آدم اهل فکر و دغدغه مندی شناختم.

از اینکه وبلاگتونو دنبال می کنم پشیمون نیستم ولی هنوز اعتراف می کنم آدم وبلاگخونی نیستم و به خاطر همین ممکنه حضورم گاهی پررنگ و گاهی کمرنگ باشه!

همین(:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی