یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

خواستم بگم زنده‌ام

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۷ ق.ظ

سلام

به قول دوست گرامی "آقای سر به هوا" و سفارش دست و پاشکسته ی عزیز دل و نور چشم همه ی ما "آقا جواد انبارداران" ملقب به "هیس"، چالش مرام نامه  و  چالش مرامنامه  

نقطه سرِ خط
اینجانب هم یه چیزهایی رو عرض میکنم که شاید خواندنی باشه.
1- همیشه با لبخند وارد میشم و با لبخند میخونم و با لبخند میبندم و میرم پیِ کارم. هر کس هم که این لبخند رو خرابش کنه.."چیز" بشه.
2- عاشق مطالبی هستم که نظراتشون بسته ست. به طرز اعجاب انگیزی صاحبان این "وبالیگ"(؟) هان؟
    وبلاگها برام قابل احترامن. چون مجبور نیستی براشون نظر بذاری و میتونی در سکوت بخوانی و با همان لبخند بزنی به چاک.
3-راستش نظر گذاشتن برای مطالب دوستان کار سختی نیست اما نظری در خور و شایسته و در مقام مطلبی که میخونیم، کار بسیار سخت و دشواریه. لااقل برای منِ حقیر که اینگونه ست.
4-ولی بر عکس اگر تعداد نظراتِ امروزم با دیروزم، حتی یک دونه هم اختلاف داشته باشه و کمتر باشه، نابود میشم. اصلا میریزم به هم. بعد میرم گزینه حذف وبلاگ رو میزنم و بیست چهار ساعت خودم رو شکنجه میکنم و میام دوباره غیر فعالش میکنم. (هرچی بگید خودتونید!)
5-از نظرات خصوصیِ غیر ضروری واقعا بیزارم. چون حتما و باید جواب داده بشه و اغلب موارد جوابی براشون ندارم. اینکه بعد از یه مدت غیبت یه عده عزیز جویای حال آدم میشن، جزو اون موارد قرار نمیگیره. اتفاقا اینها بیشتر انرژی میدن
6-راستش من عاشق نوشتنم. گاهی که امکانش نیست، صدام رو ضبط میکنم که اون چیزی که در ذهنم جرقه زده،  فلنگ و رو نبنده و دَر نره. من  خیلی وِلِنگ و باز مینوشتم. دوست دارم اینطور نوشتن رو. ولی این روزها چیزی در درونم تغییر کرده که نمیذاره راحت بنویسم. در حال کلنجار رفتن با خودمم که تغییر رو بپذیرم و یا همونطور که دوست داشتم بنویسم، بنویسم. دچار یک پارادوکسم. چیزی شبیه رقصیدن در عزای امام حسین علیه السلام/. به رقص نیاز دارم چون قِر تو کمرم فراوونه اما قصدم اهانت به ارباب هم نیست. زمان برای من این روزها تماماً در یک چرخه ی یک تا دهم محرم، پرسه میزنه.(استعاره کامل بود)
6 و نیم-همسرم همه ی مطالب من رو میخونه. و اگر چیزی هم از قلم بیفته خودم براش میخونم. عاشق نوشتنِ من نیست. اما به عشقِ نوشتنِ من عشق میورزه(چی گفتم ؟؟؟) از اینکه دوست دارم بنویسم، دوست داره بنویسم.(هان؟) ولش کنید اصلا. نظرات رو دوست داره بخونه. و گاهی به واکنش دوستان مخصوصا روی مطالب طنز، کلی میخندیم. هنوز نمیدونم بعضیا چطوریه که همسرانشون نمیدونن مینویسن و نباید هم بدونن. (اصلا منظورم شخص خاصی نیستا) 
6 و هفتاد و پنج-مامانا بچه هاتونو نفرین نکنید. حتی الکی و لفظی و گذرا....
7-مطالبی که باعث بشن کمی لبخند رو از روی لبهام برچینه، تو همون دو سه خط اول، رهاش میکنم. نه لایکی و نه نظری. ولی تمام مطالبی که میخونم قطعا یا لایک میکنم و یا دیس لایک. حتی اگر نظر ندم. شک نکنید.
8-دوست دارم نظرات وبلاگم رو ببندم. خیلی دوست دارم ببندم. خیلی بیشتر دوست دارم نظرات خصوصی همیشه بسته باشه . ولی راه ارتباطم با چند رو نفر رو نمیخوام از دست بدم.
9-توهین، تهمت، دروغ، بی احترامی به جدیدترها و کوچکترها، واقعا خون من رو به جوش میاره که شاید بعضی ها یادشون بیاد که یکی دو نفر چوبش رو خوردن.
10-از نظر شخص خودم این مرام نامه هم میتونه به نوبه ی خودش"خوب که چی گونه باشه" میشه تهش خوند و گفت: خوب که چی مثلاً/
همین/.
آهان یه چیز دیگه
11- چند نفری هستند که وقتی وارد میشم اول نگاه میکنم ببینم مطلب گذاشتن یا نه. اول اونا رو میخونم و بعد میرم سراغ بقیه. اسامیشون هم میگم.
سکوت. فانوس. هومورو. آبلوموف. حبه انگور. حبکده. سیاهه های یک پدر.عین لام. شهر آشوب، سبوی گرامی و بخاریِ عزیز که با دعوتنامه ایشون عضو سرویس بیان شدم....

نظرات  (۲۱)

۰۸ تیر ۹۹ ، ۰۹:۵۲ ماهور بانو

خدا رو شکر حالتون خوبه و مرامنامه نوشتید

پاسخ:
ممنونم رفیق شفیق...
ماهور بانوی گرامی...
مهراز ها رو خوندم. پاییزان هم تا 14 رو خونده بودم.... منتظر رمز رها بودم که دیدم ندادید:)
گفتم شاید ورودش برای من ممنوعه. درخواست نکردم

میرزا اصلا دچار افسردگیم کردی اسم منو جزو وبلاگ هایی که اول میخونی نبردی:دی

 

پاسخ:
من بهت اعتماد دارم افسرده نمیشی....:))
من همه ی ماه رمضونت رو خوندم. میخوای باور کنی یه موضوعی رو اشاره کن من تا تهش رو برات بگم....( از نوشته های ماه رمضونت)

۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۲ رحیم فلاحتی

با این مرام نامه یاد آداب وارد شدن به زورخونه افتادم . تا بزرگتر رخصت نمی داد کسی اجازه نداشت وارد گود بشه !

: « رخصت ؟! » 

: « رخصت پهلوون !»

 

از اینکه رخصت می دی ممنونم :))

پاسخ:
فرصت جوون!!
:)))
اصلا نخواستم اینطور معنی ای بده....
چی شد همچین برداشتی کردی؟D:
۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۳:۰۶ شنگول العلما

سلام 

خدا رو شکر که خوبید^_^ 

خدا یه همسر باجنبه نصیب شمو کرده. و البته آشنا به فضای بلاگ. 

بعضی ها باید برای تک تک کامنت ها برای همسرشون  توضیح بدن که این  کی بوده چرا از شکلک فلان استفاده کرده خدای نکرده همشهری نباشه. و هزاران جوایز نقدی دیگر^_^ 

پاسخ:
سلام استاد عزیزم... البته نا گفته نمونه که دوستانی که اینجا دارم انقدر با فهم و درک بالا هستند که به خودم جرأت میدم همسر رو در روخوانی مطالب شریک کنم.
و البته کم نیستند  و روز به روز هم افزوده میشن دوستانی که با ایشون ارتباط برقرار کردیم و همینطور خانمهای  بلاگری که با همسر هم دوست شدند و هر وقت به شهرشون میریم، مزاحمشون میشیم و هر وقت اونا میان، ما که نیستیمD: 

سلام

اول اینکه اون شیش و‌هفتاد و پنج چه ربطی به مرامنامه داشت؟!

دوم اینکه سر شیش و نیم کلی خندیدم... البته منظورتون رو همون اول رسوندین لازم نبود انقده... :)))

منم البته از اونایی هستم که نمیگذارم همسرم مطالبم رو بخونه!( شاید بخوام بدشو بگم!!! ) می دونه وبلاگ دارم و گاهی هم میگم چی نوشتم و چه بازخوردی داشتم، اما اجازه نمیدم خودش بخوندم، تازه به  زینب هم گفتم نخون، فقط زیاد مطمین نیستم حرفمو گوش کرده باشه :/ :)

 

پاسخ:
سلام اول بگم که ما (من و زینب) میتینگ داریم همیشه بعد از ارسال هر مطلبتون. چه اینجا. چه اونجا. چه اون یکی جا.     آرررررره چی فکر کردین؟   اون یکی جا.. همّون جا:)))))

دیدی مامانا یهو میگن: کوفت بگیری الهی. یا مثلا الهی راست به کارِت نیاد. شنیدما..... یا یکی میگفت مامانم مدام میگفت الهی اجاق کور بشی.... و غیره.
میگیره. میگیره. حتی اگر شوخی باشه و یا حتی اگر لقلقه ی زبونت باشه و ته دلت هیچی نباشه. یکی بود مدام به بچه ش میگفت: درد بگیری الهی. دیدم که میگما.... 
جاش دقیقا تو شش و هفتاد و پنج بود:)

۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۷:۰۳ امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

راستش من جدیدا با مورد دومتون موافق شدم

یعنی جوری شدم که حال حرف زدن ندارم، هرکی هرچی میگه میگم شما حرف بعدیتم درسته!

پاسخ:
دچار ترور بیولوژیک شدیم احتمالاً
یه گَردی پاچیدن رومون:)))

سلام 

نه نگران نباش :) دلم می خواست یه چیزی گفته باشم، خوب بهم برخورد

مخصوصا که ستاره شما روشن بشه حتما می خونم

 

زندان و نرده‌؟ شاید خیلی خلم که ندیدم

🤔🤔🤔🤔

دیگه چی بگم

هیچی فقط نظرات رو نبندید و نظرات خصوصی را ما ازتون راضی هستیم

دیگه چی؟

ها یه مقدار از جوابتون ناخوانا بود، الهی در سلامت کامل روان و جسم و روح باشید 

 

تولد عزیز دل پیشاپیش مبارک 

شبکه سه رو بگیرید دل آدم باز میشه، عزیز ذاتش همینه 

دل آدم رو صفا میده 

پاسخ:
سلام چشم چشم چشم:)
تولد عزیز دل پیشاپیش بر شما هم مبارک. همون لحظه که پیامتون رو دیدم رفتم سراغ شبکه سه داشت اخبار ورزشی پخش میکرد
۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۷ مریم بانو

شماره یازده رو که خوندم اسمم جزشون نبود باقیشو برگشتم یه دور

 

دیگه با دهن کجی خوندم!

 

 

راستی یکی دو روز بود تو فکرتون بودم چرا نیستین ولی حال نداشتم یه 

 

پیام بدم . 

 

خطاب به خانوم میرزا

 

خانوم میرزا خوبین؟ الان کامنت منو میخونید؟؟؟ 

 

راستش وقتی گزینه 6 خوندم یکم بنظرم مشکوک اومد !

 

این روزا میرزا زیاد چرت نمیزنه؟!!

 

پاسخ:
:))) چُرت؟
نه اتفاقا وقتی کم چُرت میزنم، زیادی چِت میزنمD:
شما گُلی
۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۹:۳۵ امید شمس آذر

من هم زنده ام.

پاسخ:
همیشه زنده باشید
۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۰:۱۱ رحیم فلاحتی

حالا این افکار لامصب به سمت مرام نامه ( اساسنامه ) حزب خران - بلانسبت جمع - رفته بود که افسارش را گرفتم و کشیدم . این ذهن وامانده به هر چه الاغ چموشِ رکب زده ! عذر مرا بپذیر !

پاسخ:
دوتا کتاب جیبی داشتم به اسم شناسنامه خر و شناسنامه جدید خر. 
البته بابام داشت. نمیدونم کی ربودش. واقعا در حد حزب خران، جولان میداد و جفتک چهار گوش مینداخت لابلای کتابهای سیاسیِ هم عصر خودش...
۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۴ امیرحسین علیزاده

بعضی مطالب اونقدر خوب هستن که واقعا نمی دونی چی بنویسی. بخوای ایموجی تایید و از اینکارا بکنی،. میشه همون اینستاگرام و... 

 

در ضمن اق میرزا 

 

ما رو دور نندازززز

ما اونقدرم بد نیستیممم 😂 

 

پاسخ:
امیر حسین عزیزم من هیچکس رو دور نمیندازم. این چه حرفیه؟ آخ آخ آخ...
چرا همچین برداشتی کردید. کجای کار رو بد نوشتم که همچین معنی ای داشت؟
۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۵ امیرحسین علیزاده


بعضی مطالب اونقدر خوب هستن که واقعا نمی دونی چی بنویسی. بخوای ایموجی تایید و از اینکارا بکنی،. میشه همون اینستاگرام و... 

در ضمن اق میرزا 

ما رو دور ننداززز

ما اونقدرم بد نیستیممم 😂 

 

پاسخ:
سِداط غَتْو وَثْل میشه

نوچ نوچ نوچ همین شماها!!!  باعث میشین آدم خونه زندگیش رو رها کنه و در خونه رو شیش قفله کنه بگذاره بره دیگه!

 

+ حالا اون اونجا، اون یکی جا و همونجا کجا هستن؟ بگین منم یه سر بزنم بخونمشون :))

از قدیم گفتن کافر همه را... و بعله و اینا!

پاسخ:
:)))
کاملا واضح بود که دارم شوخی میکنم.d:
۰۹ تیر ۹۹ ، ۰۹:۵۴ رحیم فلاحتی

چاپ جدیدش رو پیدا کردم باید بذارم تو لیست خرید :))

 کتاب شناسنامه خر

پاسخ:
بهت تبریک میگم:))

سلام 

جمله اول بند چهار معنیش این‌میشه که یعنی امروز اگه چهارتا نظر گذاشتید فردا هم باید چهدرتا نظر بگذارید؟؟  ابهام داشت جملتون  

۶ رقصیدن توی عزای امام حسین چه پارادوکس سختی خدا بهتون صبر بده با این پارادوکسااااا 

شش و هفتاد و پنج یه ننه جونی داشتیم میگفت هیچ وقت زبونتون به نفرین باز نشه شاید مرغ آمین ول باشه عوضش همش دعاا کنید :)))) 

 هشت شما اگه  نظراتتون ببنید خب ما خفه میشیم دلمون میخواد نظر بدیم :|||| 

یازده  باعث روحیه شد اونقدر بهم روحیه داد که دلم خواست چراغ رو روشن کنم :))

 در مورد یه بند دیگه هم میخواستم یه چیزی بگم ولی سکوت کردم 

 

پاسخ:
سلام. اون یک چهارم بند بود که درموردش سکوت کردید.D:
منظورم نظرات دریافتیم بود D:
خفه نشید خفه نشید :)) نفس بکش
چراغ کجا رو؟

:))))))  شماره بند رو نوشتم بعد پاک کردم گفتم مشخص نشه کدوم بند ولی خب شما یه دستی زدید درست از آب در اومد:)))))

 

ممنون که به فکر خفه نشدنمون هستید:)))

 چراغ وب رو منظورم بود

پاسخ:
:)) آهان D:

۱۰ تیر ۹۹ ، ۰۱:۲۶ امیرحسین علیزاده

مطلب شما بسیار عالی بود. اون جمله، فقط یک بخش از یک مداحی بود که جنبه طنز داره. فک می کردم دیده یا شنیده باشید. ( معمولا وقتی مدتی به جایی سر نمی زنید گفته میشه...) 

 

_  سِداط غَتْو وَثْل میشه

_ نه، فکر کنم خَط رو خَط شُدِه!! 

پاسخ:
شما عزیزی. آره الان که گفتی یادم افتاد

آقا من به آخر  مورد ۷ شک دارم، وبلاگ من امکان لایک و دیسلایکش غیر فعاله!

پاسخ:
استاد اون دیگه تقصیر خودته:)))

۱۰ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۵ آقای مهربان

سلام

اتفاقا همین چندروزه تو فکرت بودم که خیلی وقته چراغت روشن نشده

پاسخ:
سلام. به خودم میبالم وقتی فکر میکنم آدم خوبای اطارفم، به من هم فکر میکنن.

سلام

با توجه به عنوان :

خدا رو شکر :)

 

پاسخ:
سلام با توجه به کامنتتون، ممنونم :)

مورد شیش و نیم... من خودم از اونام که نه همسرم باید وبلاگمو بخونه نه اگه وبلاگ نویس بود من باید بخونمش!! اینکه وبلاگمو نخونه دلیل خاصی ندارم اما اینکه من نخونم واسه اینه که خیلی حساسم ببینم دختر جماعت بیاد واسش کامنت بذاره... حتی اگه کامنتی که گذاشته کاملا منطقی و در جواب به پستش باشه و عاری از هرگونه قصد و غرضی باشه!! اگه همچین چیزی ببینم یا خودخوری میکنم یا در موارد شدید باهاش دعوا میکنم و خلاصه زندگی به کام هردومون تلخ خواهد شد :/

پاسخ:
و اینچنین بود که از شما ترسیدم:))
به احتمال 80 درصد شما بعد از ازدواج وبلاگ نویسی و کنار میذارید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی