یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!
طبقه بندی موضوعی

سوژه هایی که عکس نشدند...

شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲ ق.ظ
سلام! 
در میان راه اتفاقاتی را دیدم که اگر دوربین  همراه داشتم حتما ثبت میکردم. بخشی از آنچه که در ذهنم مانده را مینویسم. 

-پیرمردی که کوله ی بزرگ خودش روی دوشش و دو کوله ی دو پیرزنِ همراهش، یکی روی بازوی چپ و دیگری روی بازوی راستش سوار بودند.
-جوانی که سایه‌بانِ همسرش شده و بود و شانه های زن را ماساژ میداد و زن، در حال شیر دادن به نوزادش، زیرِ سایه ی همسر، آرام گرفته بود.
-زنِ میانسالِ عراقی که با یک لیوان و یک کتری، به زائران آب میداد و اشک میریخت از این توفیقی که نصیبش شده.
-دختر بچه های عراقی، که کف دستِ زُوّار را عطر آگین میکردند.
-پسر بچه هایی  که طَبَق های خرما و قیمه های نجفی را روی سر گذاشته بودند و متواضعانه و فروتن، دو زانو در لابلای جمعیت، روی زمین نشسته بودند.
-پنج جوانی که لباسهای یکدست با پرچم های قرمزِ "یا زینب" روی صندلی ها نشسته بودند و هریکی شانه ی نفر بغل دستی را گرفته بود و خستگیِ کوله ها را در میکردند  و زائری نا آشنا هم به جمعشان پیوسته بود و شانه ی نفر آخری را گرفته بود و به سرش بوسه زد.
-سیخِ بزرگ کباب ترکیِ موکبِ کشور "کویت" که اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد هم باید از آن بخورم. قد یک انشان بود.
-پسر نوجوانی که قصد داشت با شرم و حیا، ویلچری که مادرش روی آن نشسته بود را از دستان زائری که داوطلبانه، به کمکش شتافته بود، بازپس بگیرد.
-زنِ جوانی که جلوی پاهای همسر جوانش دو زانو نشسته بود و باندِ پانسمان تاولهای همسرش را تعویض میکرد و چه لذتی میبُرد.
-مردهایی که چفیه هایشان را (با اینکه کاربردی نداشت) در گرد و غبارِ ناگهانی و غافلگیرانه ای که در نهایت به بارشی گِل‌آلود تبدیل شد، به زنان و کودکانِ غریبه، هدیه میدادند تا از گِل و لایی که از هوا میبارید در امان باشند.
-پیرزنی که با یک نایلون بزرگ کنار یک طَبَق خرما ایستاده بود و با حوصله، بهترینهایش را انتخاب میکرد و نایلونش پُر از خرما بود.
-نوزادی!! چهار دست و پا در مسیر پیاده روی اربعین...
-پیرمردی که دو جعبه ی میوه  را مبتکرانه به چهار چرخی تبدیل کرده بود و درونش نشسته بود و با دستانش آن را هدایت میکرد.
-پرچم و عَلَم های بسیار بزرگ در دستان مردانِ کوچک (بهتر است بگویم مردانِ بزرگ)
-لیوانهای پر از آب یخ، که در آن آفتاب سوزان، دلِ هر سیر-آبی را هوایی میکرد.
-شلنگ و آبپاش هایی که اگر نبودند پیاده رویِ گرمِ امسال، چیزی کم داشت و زُوّاری که میایستادند تا خیس شوند و افشانه ها و ریز گردهای آب، بعد از برخورد با بدنِ داغِ زائران و پخش شدن در اطرافشان، تصویری رویایی خلق میکرد.
-لباسهایی که تند تند تعویض میشدند و پس از آبکشی، پشت کوله ها، مثل آدمهای سر و ته آویزان بودند تا در اثر تابش آفتاب خشک شوند و باز تعویض شوند و تعویض شوند.
-{از قلم افتاد} صحن حضرت فاطمه الزهرا ، وقتی رو به گُنبدِ طلاییِ حرم امام علی(ع) میایستادی و با هزاران لباسِ ریز و درشت که منظره ی زشت و بدریختی ایجاد کرده بودند، تا خشک شوند، مواجه مشدید.
-{از قلم افتاد} صحن حضرت فاطمه الزهرا، وقتی پیزرن و پیرمرد و یک خانمِ دیگر را در حال نزاع سرِ یک متر مربع جا، میدیدم که دهانشان را تا آخرین حد باز کرده بودند و سر هم جیغ و فریاد میکشیدند و با دست مدام به کوله هایی که روی زمین بود اشاره میزدند که مثلا ما قبلا اینجا جا گرفته بودیم.
-صفِ طولانی دویست سیصد نفریِ غذا که در کنار صفِ نماز جماعت ایجاد شده بود و نمیدانستی، بهتر آن است که در کدامیک  بایستی. از کدامیک نباید جا بمانی.
-و....

دوستانی که رفتند اگر مایل هستند میتوانند مشاهداتشونو اینجا بنویسن...



این وبلاگم هم بعد از مدتها به روز شد.با موضوع زیارت ارباب. بخوانید لطفا لینک


موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۷
میرزا مهدی

نظرات  (۲۰)

به تجربه فهمیدم تو سفر نباید گوشی یا دوربین دست گرفت. آدم از اتفاقات و زیبایی های دور و برش غافل می مونه. 

پاسخ:
برای همینه که تو هر ده بار سفری که میرم یه بار دوربین همراه خودم میبرم اون هم اغلب دست دیگرانه. مگر اینکه سفر، سفرِ عکاسی باشه

ما مشهد هم که میریم دوربین و گوشی در کار نیست از سفر لذت میبریم .

توصیفات بسیار جالبی بود بعضی هاش از خود عکس هم بهرت.

پاسخ:
آخراش یاد یه چیزایی افتادم یه کم حرصم گرفت.... و نوشتمشون. گفتم بذار یه کم زمان بگذره ببینم اگه از میزان حرصم کم نشد، ارسالشون کنم. دیدم کم شد. حذفشون کردمD: 

با سلام

من از اون صحنه لباسهای آویزان شده در صحن حضرت فاطمه الزهرا و گنبد شریف امیرالمومنین عکس دارم! از معدود عکسهایی که گرفتم تو این سفر...

البته عکس رو بخاطر گنبد گرفتم؛ بی قرار زیارت بودم، چند ساعتی میشد که در نجف اشرف و صحن حضرت بودم ولی نشده بود برم زیارت و میترسیدم مثل سال قبل حسرت حرم پدر به جانم بمونه؛ عکس گرفتم که لااقل یه تصویری برام بمونه... قریب به سه ساعت زینب کوچولو رو با کالسکه و تو بغل راه بردم تا خوابید و سپردمش به همراهان و بالاخره توفیق شد نیمه شب حرم حضرت پدر رو زیارت کنم.

پاسخ:
سلام
زیارتتون قبول انشالله.... منم یه عکس با موبایل همسر گرفتم ولی واقعا خیلی زشته که بخوام نشرش بدم:)
۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۳:۳۷ صـــا لــحـــه

چقدر خوب که نوشتید. از این صحنه‌ها همسرم انگار ندیده بوده :))

هیچی نداره برای تعریف :|

معلومه دیدنِ اینا هم نیاز به چشم بصیرت داره :)

پاسخ:
خوب ایشون مثل من انگار سر و گوشش نمی جنبیده.... تو حال خودش بوده D:
۲۸ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۸ نـــای دل

در اربعین واقعا عجایب و ارزش های زیبا و انسانیت رو میشه دید...

کاش همیشه این مهربانی ها ادامه داشته باشه..

پاسخ:
الهی آمین
۲۸ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۷ امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ

گاهی یه عبارت، گویاتر از هزارتا تصویره

پاسخ:
بله قبول دارم
۲۸ مهر ۹۸ ، ۰۹:۲۶ مردی بنام شقایق ...

سلام

 

نه آقا

اینجوری قبول نیست!

 

اصن چه معنی داره یه عکاس عکس نگیره و بیاد سوژه رو تعریف کنه؟!

 

در اسرع وقت باید برگردین و همه اینارو عکس بگیرین. شاید بشه تخفیفی قائل شد...

پاسخ:
احتمالا بدم یه نقاش برام طراحی و یا نقاشی کنه.
سلام برادر.
راستش من دوربین و دَمو دستگاهو گذاشتم آتلیه به امید داداشم و یه خانمِ دیگه که آتلیه رو اداره کنن. روزی که بعد از سفر برای اولین بار رفتم آتلیه دیدم خاک به قدِ دو میلیمتر رو میز و سیستم و همه چیم نشسته. اگه میدونستم اینطوری بدقولی میکنن ، دوربینو لااقل با خودم میبردم...
چشم... نقاش خوب سراغ داری؟ D:
۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۰:۵۹ دچارِ فیش‌نگار

جسارتا یک متر مکعب صحیح است

پاسخ:
عزیزم تو اینطوری فکر می‌کنی؟ متر مکعب؟ 
در متر مربع حاصل‌ضرب "طول" ضربدر "عرض" می‌باشد و در متر مکعب، حاصل‌ضرب "طول" ضربدر "عرض"، ضربدرِ "ارتفاع". به نظرت این آدمها برای چی سرِ "ارتفاع" بحث میکردن؟ مگه قَبره؟ :)) بیا ببوسمت.
۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۷:۱۰ دچارِ فیش‌نگار

اگه مثلا اون پیرزن میگفت اون متر مربع مال منه خانم جوان بهش میگفت خوب تو فقط میتونی یه زیرانداز مثلا بندازی توش و مثلا 5 سانت بالاتر از سطح زمین دیگه جزو یک متر مربع حساب نمیشه درسته؟ :))

پاسخ:
خدا لعنتت کنه. اصلا هرچی تو بگی:))

چه توصیفات جالبی بودن:)

ممنون ازاینکه باما به اشتراک گذاشتید

البته همشون لذت بخش نبود مثل همون دوتا اخری:/

ولی اکثرشون لبخند اورد رو لبم:)

پاسخ:
خوب خدا رو شکر...

فکر کنم اون زن جوان که باند همسر و باز میکرد من بودم

پشت مرز ابجوش ریخت رو گای همسر تمام مسیر درگیر پای اون بنده خدا بودیم و الان که برگشتیم عفونت کرده مدام در حال پرستاری😊😊

پاسخ:
آره فکر کنم خودت بودی با یه چفیه تقریبا نارنجی D:
۲۹ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۱ دچارِ فیش‌نگار

لذت بردی؟ :)

پاسخ:
بی‌نهایت

یه قاب عکس

از بچه هایی که در حال غذاخوردن بودن اما چون پشه کوره ها اذیتشون می کردن، پیرزن موکب دار بالا سرشون ایستاده بود و با تکون دادن  چادر پشه ها رو دور می کرد.

.. زنی که سرگردون دنبال آب سرد بود و از یه زایر دیگه که آب دستش بود پرسید: این آب سرد رو از کجا گرفتین؟ و زایر متواضعانه خم شد و دو دستی آبی که تو دستش بود تقدیم زن کرد!

.. خانمی که در حال  پیاده روی خم میشد و با دست های خودش تو مشت بچه های توی جاده ، نخودچی کشمش می ریخت!

 

پاسخ:
ممنونم عالی بود

من مشاهدات ننوشتم خاطرات نوشتم 

سامرا رفتی? 

مشاهدات فقط اون تک صحن غریبه و اون همه زمین خاکی دورش الهی بمیرم 

پاسخ:
مشرف شده بودید امسال؟

سلام

پست اون وبلاگتون اگر محیطش روشن بود میخوندم .

خیلی دوس داشتم بخونم ولی خب تاریکه :|

با تشکر.

 

پاسخ:
سلام چقدر بد شد.... :|

! امسال? من? :'(

پاسخ:
بله شما. متوجه شدم. انشالله قسمتتون بشه

ان شاءالله 

عید 96 و پاییز 93 فقط پاییز نود و سه، اربعین بود 

پاسخ:
انشالله
۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۷:۳۹ شارمین امیریان

سلام

 

مگه نمیشه در حین عکاسی از سفر لذت برد؟! میشه ها... دوربینتون رو ببرید همه جا... اخه شنیدن کی بود مانند دیدن؟!😄

پاسخ:
سلام آخه دوربین که دستم بگیرم دیگه از خودم میام بییرون و شورش رو در میارمD:
۲۹ مهر ۹۸ ، ۲۲:۴۶ آقای مهربان

سلام

یه جایی وسط راه ایستادیم برای پانسمان تاول ها و اینا. یه اقای میانسال اومدن پرسیدن چیه شده؟ گفتیم بهشون. گفت ببینم و سرش رو اورد نزدیک پا و ناگهان یه ماچ سفت کرد به تاول روی ما. تبرکی. عرق شرم بود که میریخت از ما !

پاسخ:
سلام آقای مهربان
زیارتتون قبول. چقدر خوب. کاش من اون لحظه رو میدیدم.
این بوسه ها هم ایمانه هم باور.... تنشون سلامت. تنتون سلامت

سلام و ارادت

خواندیم و غبطه خوردیم به حال زائران و میزبان زائران.

این تصاویر در ذهن نقش بسته و از هزاران عکس هم واضح تره

پاسخ:
سلام چقدر خوب. خدا رو شکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">